تحلیل روانشناسی فیلم «مغزهای کوچک زنگزده»
فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» بهکارگردانی «هومن سیدی» درباره خانوادهاي آشفته است كه در حلبیآبادی در اطراف تهران زندگی میکنند. سه برادر بهنامهای «شکور»، «شاهین»، «شهروز» و یک خواهر بهنام «شهره»، پدر، مادر و مادربزرگ اعضای این خانواده هستند. شکور (فرهاد اصلانی) برادر بزرگتر است و یک آشپزخانه توليد مواد مخدر صنعتي دارد. شرايط برای آنها وقتي بههم ميريزد که فیلمی از شهره در موبایلها پخش میشود و از طرفي پلیس هم رد محل آشپزخانه را میزند!
شخصیت دیگر فیلم، شاهین (نوید محمدزاده)، پسري است كه بهنظر ميرسد کمی عقبماندگی ذهنی دارد و شخصيتی پرخاشگر است. زبان بدن او با دستهايي كه هنگام راهرفتن منقبضشده كنار بدنش قرار ميگیرد، پوشاندن زخم روي پيشانياش با مو، نحوه خاص حرفزدن و شخصيت منفعلش نشاندهنده اين است كه او بحران هويت دارد. بحران هویت به معني عدم توانایی فرد در قبول نقشی است که از او انتظار دارند.
عدم سپردن مسئوليت انجام کارهاي مهم به او از سوي برادر بزرگش شكور و تاثيرنداشتن تذكرها و حرفهايش روی مدل آرايش و تيپ خواهرش و سرزنشها و تحقيرهايي كه مدام از سوي پدر و مادرش دريافت ميكند، از جمله دلایلی است که به ایجاد بحران هویت در او دامن زدهاند. براي نمونه در سكانسي مادر شاهین به او ميگويد: «تو فقط هارت و پورت داري؛ خون ببيني، پس ميافتی!»
وقتي فردی احساس ميکند که نميتواند روي ديگران اثر بگذارد و از نظر ديگران فرد مهم و ارزشمندي نيست، عزتنفس او پايين آمده و به فردي منفعل تبديل ميشود و توانايي خود را در تحققبخشيدن به هويت خود از دست ميدهد و دچار بحران هويت ميشود. اين موضوع زمینهای برای تسلط و نفوذ اندیشهها و ارزشهای غلط در فرد است.
شکور، برادر بزرگ خانواده، حکم یک پدرخوانده را دارد كه جايگزين پدر منفعل و معتاد خانواده شده است. او قدرت بسیار زيادي دارد، هر نوع خلافی را انجام میدهد و همه از او حساب ميبرند. خلقوخوي غيرانساني و خشونت و تاريكي شخصيت شکور هم بارها در فیلم نشان داده میشود. اوج این خصوصيات را میتوان در سکانسی دید که شهره توسط برادر كوچكترش درحال خفهشدن است و شكور بدون هيچ واكنشي غذایش را میخورد!
شهروز، برادر كوچك و نوجوان خانواده، بيشتر مورداعتماد شكور بوده و به او نزدیک است و اين موضوع شاهين را آزار ميدهد.
مغزهای کوچک زنگزده نمايانگر جامعهاي است که دارای افرادي با تفکرات زنگزده است؛ آنقدر که شهره را برای رنگ موی هفترنگش محكوم به مرگ ميكند و دیالوگي كه در ابتدا و انتهای فیلم گفته میشود، بیانگر چنین نگرشهایی است: «میگن اگه چوپان نباشه، گوسفندا تلف میشن؛ یا گم میشن یا گرگ بهشون میزنه یا از گرسنگی میمیرن، چون مغز ندارن! هر کی مغز نداره، به چوپان احتیاج داره؛ به یه چوپان دلسوز. چوپان حکم پدر رو برای گوسفندها داره.» فیلم داستان آدمهای بیهویت و منفعلي است كه گلهوار پیش میروند و راه نجاتشان فقط آگاهی و هویتدارشدنشان است.
فیلم با نشاندادن فضایی از زندگی افرادي که بهدلیل فقر مالی و فرهنگی در شرایط بد تربیتی رشد میکنند و جذب دارودستههاي ضداجتماعي ميشوند، به يكي از مهمترين مسائل تربيتي و اجتماعي پرداخته است كه چگونه يك خانواده ناكارآمد، فرزندان پرخاشگر و بزهكار تربيت ميکند.
مثلا در سكانسي مادر ميگويد: «پدرتون از بچهداري فقط انتخاب چند تا اسم كه با يك حرف شروع ميشوند را بلد بود» كه نشانه نقش بسیار كمرنگ پدر در تربيت فرزندان است.
خانواده هویت هر فرد و جامعهای است. جامعهای که در آن خانواده، از نظر صميمیت پايين و از لحاظ تعارض بالا باشد و روابط در آن خشن و بيثبات است، رو به نابودی میرود.
ويژگي مشترك شخصيتهاي اصلي فيلم عدم برخورداري از پايينترين سطح حمايت و صميمیت در خانواده است که منجربهشکلگیری شخصیتهای منفعل و مستعد جرم و خشونت میشود؛ البته در فيلم نشان داده ميشود كه پيداكردن خانواده شرايط روحي افراد را بهتر ميكند؛ چنان که گويي به هويت خود دست يافتهاند؛ مانند امیر، دوست شاهين، که پس از یافتن پدرش به آرامش ميرسد.
نویسنده : زینب شرع الاسلام