بی توجهی والدین به کودک و عوارض جبران ناپذیر آن در بزرگسالی
موردکاوی کمبود محبت در سنین کودکی
خوب است که توجه و محبت را به فرزندانمان یاد بدهیم؛ توجهی بیچشمداشت و پاک از جنس عشق و به احساسات و خواستههای یکدیگر گوش دهیم تا کودکانمان هنر توجهکردن و عشقورزی را بشناسند و بیاموزند.
دختران محروم از محبت مادر
سارا / 24 ساله
«بعضی صحنههای غمانگیز در ذهن انسان سالهای سال میماند؛ صحنههایی که در آنها کاری از دست ما ساخته نبوده و نمیتوانستیم نقشی مثبت داشته باشیم.»
یکی از این صحنهها زمانی بود که در یک مهمانی فامیلی، اکثر فامیل ما دور هم جمع شده بودند. دختر من، «النا»، دو ساله بود و من او را در آغوش داشتم و مشغول بازی و صحبتکردن با او بودم. النا میخندید و با هر خندهاش هم من او را در آغوش میگرفتم. بعد متوجه شدم دختر کوچولویی به من خیره شد و با نگاه معصومش بهسرعت بهطرف مادرش رفت؛ مادری که به این طرف و آنطرف میرفت و اصلا حواسش به کودکش نبود. سارا کوچولو پاهای مادر را گرفته بود و با زبان بیزبانی از او میخواست که او را بغل کند، اما مادر همچنان سرد و بیتوجه به سارا، مشغول حرفزدن بود.
بعد از حدود بیست دقیقه، بالاخره خاله سارا متوجه او شد و او را بغل کرد. سارا خوشحال و خندان به من نگاه میکرد و انگار با نگاه راضیاش به من میگفت که یکی هم مرا دوست دارد! اما طولی نکشید که باز تنها شد و این بار من او را بغل کردم و او خیلی محکم مرا در آغوش کشید.
آن شب من با مادر سارا صحبت کردم، اما انگار اصلا متوجه نبود که سارا به نوازش نیاز دارد. بعدها که چند بار دیگر در مهمانیها سارا و مادرش را دیدم، سارا دختر لجباز و بیادبی شده بود، جیغهای بلندی میکشید و بارها در جمع کتک میخورد. یکبار هم با خاله سارا صحبت کردم. خاله او با من همنظر بود، اما من در این گفتوگو از واقعیتی باخبر شدم و آن اینکه مادر سارا اصلا بلد نبود دخترش را بغل کند. او سواد مطالعه کافی نداشت و حساسیتهای کودکی را درک نمیکرد و فقط زمانیکه دخترش ناآرامی میکرد، او را کتک میزد؛ ضمنا صدای گریه کودکش هم هرگز برایش مهم نبود. مادر سارا همیشه مشغول روابط شخصی خودش بود؛ بهطوریکه گاهی دخترک را در خانه رها میکرد و به خانه دوستانش یا برای خرید میرفت. پدر سارا هم مردی سختگیر و سنتی بود که اعتقاد داشت کودک باید کتک بخورد تا آدم شود و با کوچکترین سرپیچی، سارا را به باد کتک میگرفت.
بعدها سارا در مدرسه بهعنوان دانشآموزی تنبل و ناسازگار شناخته شد. مادر سارا نسبتبهدرس و تکالیف فرزندش هم بیتفاوت بود و لباسهای نامرتب و ضعف تحصیلی و اخلاق بد سارا هم باعث شده بود همه با او بدرفتاری کنند. در این میان سارا روزبهروز سرکشتر و غمگینتر میشد تا اینکه در نوجوانی تبدیل به دختری شده بود که با صدای بلند، آرایش زننده و پوشیدن لباسهای نامناسب فقط سعی در جلبتوجه داشت. تا جاییکه من خبر دارم، در 23 سالگی پنج بار رابطه نامزدی و جدی با پسرها داشت، اما هربار طولی نمیکشید و این رابطه بههم میخورد. او بهسرعت انتخاب میکرد و بهسرعت دلزده میشد و رفتارهای مصنوعی او برای تاییدطلبی هم کاملا نمایشی بود.
تحلیل روانشناختی
نادیدهگرفتن رفتارهای خوب فرزندتان و به دقت گوشندادن به آنچه میگوید، باعث ایجاد حس توجهطلبی در کودک میشود. خطرناكتر از تنهاگذاشتن كودكان، كنار آنها بودن است، درحاليكه او با شما حرف میزند يا کاری انجام میدهد كه نياز به تشويق دارد و شما حواستان جاي ديگری است!
بچهها توجه شما به گفتار و رفتارشان را بهمعنای دوستداشتنی و باارزشبودن تلقی میکنند. اما زمانیکه به آنها توجه نمیشود و خواسته و نیازهایشان بهسختی برآورده شده یا نادیده گرفته میشود، عزتنفس کودک کاهش مییابد. وابستگی این کودکان به دیگران زیادتر شده و دچار استرس و حس توجهطلبی افراطی میشوند.
کودکانی که به آنها بیتوجهی میشود، سعی در تاییدشدن دارند تا به هر طریقی والدین و افراد جامعه به آنها توجه کنند. زمانی هم که کودک با توجهطلبی از راه خوببودن جوابی نگیرد، ناامید و عاجز میشود و خشم خود را با رفتارهایی که میداند والدینش را ناراحت میکند، نشان میدهد؛ بهطوریکه سرکشی، ناسزاگویی و هر رفتار انتقامی دیگری نشانه افسردگی و درماندگی در کودکان است.
یک کودک توجهطلب احساس میکند بدرفتاری بهترین راه جلبتوجه است. برای کودکی که نوازش و توجه مثبت نگرفته است، حتی موردتنبیه قرارگرفتن هم یک جور بهدستآوردن توجه است؛ یک توجه و نوازش منفی که اضطراب عدم امنیتش را کاهش میدهد و همین که حس کند به او اهمیت داده میشود، ترسش از تنهایی و نادیدهگرفتهشدن کمتر میشود.
اگر توجه به فرزند از طرف والدین تامین نشود، این نیاز عاطفی را در محبت به جنس مخالف تامین خواهد کرد. اولين مردی که دختر به او ابراز علاقه میکند، پدر اوست. پاسخی که پدر به ابراز علاقه او نشان میدهد، برای رشد جنسی دختر بسیار حیاتی است. سارا و دخترانی همچون سارا همیشه بهدنبال توجه و علاقهای هستند که از پدر نگرفتهاند و در هر رابطهای دنبال آن توجه گمشده میگردند.
«چطور ممکن است که آدمهای زندگی یک نفر همه مثل هم شوند؟
فریده / 45 ساله
مثلا در داستان زندگی من در کودکی، رفتار پدر و مادرم با من هردو به یک شکل بود و هردو شخصیتی نزدیک بههم داشتند و هر کدام سرشان بهکار خودشان بود. پدرم معتاد بود و همیشه درگیر اعتیادش و جورکردن مواد. تا وقتیکه من برایش زیرسیگاری و بالش میبردم، مرا میدید و مورد پذیرشش بودم؛ در غیر اینصورت ابدا به من توجهی نداشت. مادرم هم یا مشغول آشپزی بود یا مشغول خیاطیکردن و او هم تا زمانیکه کمکش میکردم، به من روی خوش نشان میداد، اما وقتی میخواستم با او صحبت کنم، به من میگفت: «حرف نزن، سرم درد گرفت! برو سر بازی و درس ومشقت»! من هم سعی میکردم با خوب کار کردن توجه و بازخوردی از آنها بگیرم تا نیمنظری به من بکنند که آنهم مثل باجدادن بود. در مدرسه هم مدام دنبال دوست میگشتم. تکالیف دوستانم را انجام میدادم، از رفتارشان تعریف میکردم و بههمه محبت داشتم تا یکی مرا ببیند و برایم ارزش قائل شود؛ اما درنهایت از همه آدمها متنفر شده بودم، چون مرا بهخاطر خودم نمیخواستند.
وقتی بزرگتر شدم، در انتخاب همسرهم سعی میکردم کسی را انتخاب کنم تا مرا ببیند، اما محاسباتم اشتباه درآمد. من دو بار ازدواج کردم. سالهای اول زندگیام با احمد، همسر اولم، خوب بود، اما رفتهرفته احمد از من فرار میکرد و به من بیتوجه بود. او هربار بهبهانهای از خانه بیرون میرفت و وقتیکه به خانه میآمد، رفتارهای مشکوکی داشت تا اینکه متوجه شدم او هم مثل پدرم اعتیاد دارد. ابتدا صبر کردم و از او جدا نشدم، اما او واقعا مرا آزار میداد و کتک میزد تا مجبور شدم از او طلاق بگیرم.
سه سال بعد، با اینکه تمام سعیام را کردم که فرهاد، همسر دومم را بشناسم، باز هم ناموفق بودم. فرهاد اعتیاد به مواد مخدر ندارد، اما معتاد تلویزیون و فیلم است! او ساعتها کنار تلویزیون مینشیند و اصلا توجهی به من ندارد. با اینکه من سعی کرده بودم مثل مادرم نباشم و همیشه به او توجه داشته باشم، اما او توجه مرا به کنترلکردن و وراجی تعبیر میکند. من هیچچیز از زندگی و کار برایش کم نگذاشتهام و خودم را فدای فرهاد و پسرم کردهام؛ اما پسرم هم از وقتیکه بزرگتر شده، درست مثل پدرش مرا تحقیر میکند.
انگار من طلسم شدهام که حتی پسرم هم از من فرار میکند و محبتهای من را وظیفهام میداند. خشم زیادی نسبتبه اطرافیانم دارم، چون با تمام محبت و توجهم به دیگران، کسی از من قدردانی نمیکند. هیچوقت کسی برایم کارهایی را که من برای آدمهای اطرافم انجام دادهام، نکرده است. بهنظر شما علت این همه ناسپاسی چیست؟»
تحلیل روانشناسی
اولین سوال و نکته مهم برای فریده این است که چطور ممکن است آدمهای زندگیاش همه مثل هم باشند و از یک الگو تبعیت کنند!
همانطور که خودش اشاره کرد، او یک الگوی رفتاری دارد که خودش خالق آن است. بههمین دلیل هم انعکاس و بازخورد رفتار تکراری و اشتباه او در دیگران، منجربه این شباهت رفتاری و الگو شده است؛ یعنی درحقیقت رفتار فریده باعث بازخورد تکراری میشود.
فریده در کودکی مورد توجه انتخابی پدر و مادرش بوده است؛ یعنی او دیده نمیشد تا زمانیکه کار خوشایند و مورد انتظار والدینش را انجام میداد. پس این رویه را در تمام عمر تکرار کرد، چون برداشتش این بود که زمانی به من توجه میشود که کاری برای کسی انجام دهم؛ یک نوع باجدهی به دیگران برای جلبتوجه و ازخودگذشتگی افراطی یا مهرطلبی که فریده دچارش است. افراد مهرطلب بهدنبال توجهی هستند که در کودکی از آن بیبهره بودهاند؛ یک نوع گدایی محبت و توجهطلبی اشتباه که درنهایت هم ناراضی هستند و خشمی درونی نسبتبه اطرافیانشان در زندگی دارند.
این الگوی رفتاری فریده در انتخابهای زندگیاش هم تاثیر زیادی گذاشته است. افرادی مثل همسر و پسر فریده بهخاطر فرار از کنترلگری یا رفتار خستهکننده او رفتارهای اعتیادی پیدا میکنند.
فریده باید اول این توجه را از خودش میگرفت و خودش را لایق میدانست؛ چون ما زمانیکه برای خودمان ارزش قائل نباشیم و اعتمادبهنفس و عزتنفس خود را بالا نبریم، دچار تعارضات و مشکلات عمیقی میشویم. فریده باید میپرسید که «چرا من در انتخاب شریک زندگیام ناموفق بودهام؟» و پاسخ این بود که «چون او مدل ارتباطی سالم را نمیشناسد» یا «کدام رفتار من باعث میشود که همه با من به یک شکل رفتار کنند؟ آیا من با الگوی محبت واقعی و درست آشنایی دارم؟» و پاسخ این است که «خیر، زیرا محبت و توجه کافی را از والدین دریافت نکرده و با الگوی درست آشنایی نداشته است و همیشه خواستههای خود را فدای خواستههای دیگران کرده است» و برای اینکه از تنهایی میترسد، محبت و توجه را گدایی میکند!
بهعنوان یک کودک، دختران محروم از عشق مادر، بر این باورند که آنها تنها دختران و تنها کودکانی هستند که از محبت مادرانشان محروم ماندهاند.