اختلاف طبقاتی در ایران و پذیرش شرایط موجود
یک حساب سرانگشتی
امیر 24 ساله است و به تازگی در یک شرکت خصوصی استخدام شده. پدر امیر یک فرهنگی بازنشسته است و نمیتواند از امیر پشتیبانی مالی زیادی بکند. در حال حاضر برای اینکه امیر بتواند یک ماشین ساده بخرد حداقل به هشتاد میلیون تومان و برای اجارهی یک خانهی کوچک و خریدن وسایل اولیهی لازم برای زندگی حداقل به 300 میلیون تومان پول نیاز دارد. پس جمعا برای شروع یک زندگی ساده و هزینههای روزمره، حداقل 400 میلیون تومان پول نیاز است. حقوق امیر ماهیانه 10 میلیون تومان است و حتی اگر صددرصد درآمد ماهیانه خود را پسانداز کند، لازم است که 40 ماه بیوقفه کار و تمام درآمدش را پس انداز کند. البته این درحالی است که وضعیت اقتصادی و تورم تا تقریبا 5 سال آینده ثابت بماند و ارزش پول امیر کمتر از چیزی که هست نشود! اما در همین روزها، در خیابانهای شهر، ماشینهای میلیاردی و خانههای چند ده میلیاردی میبینیم، در حالی که برای خیلی از افراد جامعه حتی اجارهی چنین خانه و ماشینهایی از محالات و جزو رویاهاست. ناامیدی این روزها طعم تلخ حقیقت به خود گرفته است؛ حقیقتی که انگار برخی از مردم از ما بهترانند و ما هر چه تلاش کنیم قرار نیست به زندگی آنها برسیم؛ انگار هر روز فاصلهی این دو قشر جامعه را بیشتر و بیشتر میکند و کسی که ثروتمند است هر روز ثروتمندتر و کسی که فقیر است هر روز فقیرتر از روز قبل میشود. ما نه تصمیم اشتباهی گرفتهایم، نه ورشکست شدهایم و نه حتی کم تلاش کردهایم. موضوع اینجاست که ارزش چیزی که داریم بدون هیچ دخالتی از طرف ما، روزبهروز کمتر میشود و تفاوتها در جامعه روزبهروز بیشتر و بیشتر.
اینها حقیقت است، ولی آیا جوانان ما باید از رویاهایشان دست بکشند؟ آیا داشتن یک زندگی ساده با حداقل امکانات باید یک رویا بماند؟ یک جوان 24 ساله تا چه سنی باید بهدنبال حداقلها بدود؟ دقت کنید: حداقلها، کسی از خانه و ماشین و تلفنهای همراه لوکس و گرانقیمت حرف نمیزند؛ صرفا حداقلها!
بعضی از افراد در این شرایط تلاش میکنند که فراموش کنند و به این فکر نکنند که چیزی جلو نمیرود؛ که چقدر شرایط سخت است و خودشان را در روزمرگیها غرق کنند و به هیچچیز دیگری فکر نکنند.
گروهی دیگر، زانوی غم بغل میگیرند و از صبح تا شب از وضع موجود غر میزنند، تاج بزرگ قربانی را بر سر خود میگذارند و هرروز را به سوگواری شرایط موجود میگذرانند.
و اما گروه آخر که در رویاهای خود زندگی میکنند! این گروه منتظر یک معجزه هستند.که روزی اتفاق بیفتد و همهچیز حل شود یا یک آسانسور جادویی که آنها را از طبقهای که در آن هستند.به طبقهای از جامعه برساند که رفاه و ثروت بهراحتی در دسترس است! در این میان، تعدادی افراد سودجو از عقیدهی این گروه که کم هم نیستند، سوءاستفاده کرده و با رویافروشی به آنها برای خودشان آسانسور جادویی میسازند.
ما بخواهیم یا نخواهیم، در چنین شرایطی قرار گرفتهایم. غرزدن، بهانهآوردن، اضطراب و نگرانی دائمی، غصهخوردن زیاد و یا حتی دستکشیدن از تلاش در چنین اوضاعی، نهتنها شرایط را تغییر نمیدهد، بلکه مانند یک سوراخ در قایقی است که در طوفان گرفتار شده است!
ازسوی دیگر، امیدواری بیدلیل هم میتواند آفت باشد. قرار نیست معجزهای اتفاق بیفتد و از آسمان برای ما پول بریزد یا یکشبه پولدار شویم. امید واهی مثل این است که در همین دریای طوفانزده، به امید اینکه خودبهخود به ساحل برسیم، پاروهایمان را در آب بیندازیم! اتفاقی که افتاده این است که چه بخواهیم و چه نخواهیم، این تفاوتها وجود دارند و ما نمیتوانیم وجود آنها را کتمان کنیم. هر سهی این گروهها در یک موضوع مشترک هستند.و یک موضوع را کنار گذاشتهاند: «پذیرش»
اولین موضوعی که از نگاه کوچینگ بررسی میکنیم همین پذیرش است!
پذیرش نه از جنس فرارکردن است و نه از جنس غم و اضطراب و نه بهدنبال پدیده و اتفاقی عجیب و غریب. پذیرش دقیقا یعنی زمان حال! یعنی قبول کنیم که این شرایط وجود دارد؛ اینکه همین الان درمورد این موضوع چه کار کنم؟ در موقعیت این روزها، شاید حتی معنیاش این باشد که بپذیریم بهنوعی نمیتوانیم بهتنهایی شرایط را تغییر دهیم.
پذیرش البته کار سادهای نیست و میتواند سخت و حتی دردناک باشد، اما زمانیکه به پذیرش برسیم یک آرامش خاص را تجربه خواهیم کرد.
مرحلهی بعد از پذیرش
هدف کوچینگ بهبود و تلاش برای حال بهتر است؛ پس داستان همینجا تمام نمیشود. از اینجا بهبعد، بخش مهمتر ماجراست: پاسخ به یک سوال مهم که میتواند بهطور کامل تمرکز شما را از روی این موضوع بهسمت مثبت و رو به جلو ببرد و کمک کند که تلخی پذیرش کمرنگ شود و جوانهی امید را در دل ما زنده کند.
من دوست دارم چطور باشد؟
تصور کنید صبح از خواب بیدار شدهاید و همهچیز همانطور شده که شما دوست دارید. چه حسی دارید؟ این حس را توصیف کنید. دقت کنید؛ این سوال به یک جواب منطقی و معقول نیاز دارد. قرار نیست از رویاهایتان صبحت کنید و اینجا موضوع اهداف هستند.
زمانیکه تمرکز ما از روی شرایط فعلی به شرایط مطلوبی که بهدنبال آن هستیم میرود، ذهن بهطور خودکار شروع به ساخت مسیر میکند، راههای رسیدن به وضع مطلوب را بررسی میکند و به قول معروف مُخمان بهکار میافتد!
Think out of box! (خارج از جعبه فکر کن!)
یک لحظه فکر کنید که هیچ محدودیتی وجود نداشت و هیچ مانعی جلویتان را نمیگرفت؛ دلتان میخواست چه کاری انجام دهید؟ به ذهنتان اجازه دهید کمی از این قفسی که برایش ساختهاید بیرون برود. ایدههای جدید و خلاقانهاش را به چالش بکشید و به آنها دقت کنید.
خارج از جعبه فکر کردن یعنی یک قدم عقبتر بروید و راههای غیرمعمول یا کمترشناختهشده را هم بررسی کنید. اگر نیاز به آگاهی بیشتر داشتید، شروع به کسب اطلاعات کنید. اطلاعات بیشتر، ممکن است شما را با مسیرهایی در این دنیا آشنا کند که حال خوب را زودتر پیدا کنید.
نکتهی آخر
اوضاع خوب نیست! تفاوتها در جامعه آنقدر زیاد شده که نمیتوان به خیلی از آرزوها دست یافت؛. اما زندگی درحال گذر است. تنها کاری که از ما در شرایط فعلی برمیآید تلاش برای ساختن حال خوب است؛. استفاده از همین لحظاتی که قرار نیست دیگر به زندگیمان بازگردند. این شما هستید که انتخاب میکنید: دوست دارید زندگیتان را با غصه یا امید واهی بگذرانید یا برای حال خوبتان تلاش کنید؟!