menu button
سبد خرید شما
مهارت حرف زدن
مرتضی رجب نیا  |  1402/04/26  | 

گاهی حرف نزدن از عقاید خطرناک است!


خانم «الیزابت نیوتن» در حیطه‌ی فهم انسان‌ها از هم و درونیاتشان یک آزمایش جالب طراحی کرد. او به افراد می‌گفت که آهنگ مورد‌علاقه‌ یا یک ملودی‌ که دوستش دارند را با دست خود روی میز ضرب بگیرند و آن را بنوازند. سپس از افرادی که مقابلشان هستند، بخواهند آن را حدس بزنند. خانم نیوتن از افراد خواسته بود از آهنگ‌های خیلی معروف استفاده کنند و سپس از آن‌ها می‌پرسید: «حدس می‌زنید چند درصد از مخاطبان فهمیده‌اند کدام آهنگ مدنظر شما بوده است؟» اکثر افراد گفته بودند «حدود 50% مخاطبان باید فهمیده باشند کدام آهنگ را زدم!» اما در واقعیت فقط 5/2% آدم‌ها فهمیده بودند کدام آهنگ نواخته شده و این یعنی 20 برابر خطا!

اینکه چرا فقط 5/2% افراد می‌توانستند متوجه شوند، خیلی عجیب نیست، چون آلات موسیقی که وجود ندارند و شاید فرد هم آهنگ را خوب نمی‌زند و... اما سوال اساسی این است که چرا خود فرد فکر می‌کند 50% مخاطبانش آهنگ مدنظر او را درست فهمیده‌اند؟

توهم ذهن خوانی

وقتی خود من می‌دانم که دارم راجع‌به چه چیزی حرف می‌زنم، تصور می‌کنم که شما هم می‌دانید! گاهی در بازی پانتومیم می‌بینیم فردی که دارد بازی می‌کند، کلافه می‌شود و می‌گوید: «آخه چه‌جوری نمی‌فهمین؟ من که قشنگ دارم بازی‌ش می‌کنم!» ولی طرف مقابل چنین حسی ندارد!

ما به غلط جایگاه خودمان و افکارمان را با دیگران همسو یا ناهمسو می‌بینیم و این یعنی خواندن ذهن دیگران که آن‌طور هم که فکر می‌کنید، راحت نیست! ولی توهم خواندن ذهن دیگران خیلی فراگیر است. همه‌ی ما این حس را داریم که: «ذهنش رو خوندم! فهمیدم چی تو ذهنشه» یا «فهمید چی توی ذهن منه»؛ درصورتی‌که این‌طور نیست.

شریک‌های زندگی شناخت خوبی از هم ندارند

در آزمایش دیگری، از زن و شوهرها درباره‌ی یکسری صفات شخصیتی مانند اعتماد‌به‌نفس، شجاعت، خسیس‌بودن، مهربان‌بودن و... پرسیده بودند که «فکر می‌کنید همسر شما چه نمره‌ای در این صفات به شما می‌دهد؟ فکر می‌کنید همسرتان چقدر با دل و جرات است؟ چقدر خجالتی است؟ چقدر خسیس است؟ و...» نتیجه خیلی عجیب بود؛ اول اینکه ناهمخوانی‌های زیادی بین جواب‌ها وجود داشت و عجیب‌تر اینکه افراد فکر می‌کردند تا 80% موارد، جوابشان با پاسخ همسرانشان یکی خواهد بود. درصورتی‌که وقتی جواب همسرشان را نگاه می‌کردند، حداکثر 40% همخوانی وجود داشت و این یعنی دو برابر خطا؛ یعنی شریک‌های زندگی شناخت خوبی از هم نداشتند. اما این مطلب، موضوع ما نیست؛ موضوع ما این است که چرا آن‌ها خیال می‌کردند که شناخت خوبی دارند؟

چرا فکر می‌کنیم طرف مقابل منظور ما را فهمیده

درواقع موضوع این است که چرا ما فکر می‌کنیم که طرف مقابل منظور ما را فهمیده، ولی در حقیقت او اصلا متوجه منظور ما نشده است؟ دلیلش این است که وقتی من دارم صحبت می‌کنم، تعداد زیادی خاطره، احساس، هیجان و پیش‌فرض در ذهنم فعال است و این تصور را دارم که در ذهن شما هم تمام این موارد وجود دارد! درنتیجه، وقتی عبارتی را به‌کار می‌برم، دچار این خطا می‌شوم که شما مفهوم را گرفته‌اید.

دقیقا مانند تحقیق ضرب‌گرفتن روی میز. وقتی من آهنگی را با انگشتم روی میز می‌زنم، حس و حال آهنگ و خاطرات و ریتمش، همه در ذهنم فعال می‌شود و کمکم می‌کند این آهنگ را بشناسم. ولی دیگران، چون آن قسمت‌های جانبی را ندارند، دقیقا متوجه منظور من نمی‌شوند. در خودآگاه ما، دسترسی به انبوه اطلاعات، وقایع جانبی و هیجانات کمک می‌کند مفهوم مدنظر را خودمان بهتر بدانیم، ولی به خطا تصور ‌کنیم که ذهن ما نشتی دارد و دیگران هم خواهند فهمید!

مهارت حرف زدن

مشکل چیست؟ شاید ما برای حرف‌زدن تربیت نشده‌ایم. کمتر دیده‌ایم در خانواده، پدر و مادرمان با حرف‌زدن مسائل خود را حل کنند و ما بیشتر قهر و واکنش دیده‌ایم. اگر هم در عالم کودکی حرفی زده‌ایم، ما را ترسانده‌اند که حرفی نزنیم؛ درحالی‌که باید بتوانیم عقاید خود را به اشتراک بگذاریم تا رابطه‌ی ما رشد کند و شناخت عمیق‌تری از یکدیگر پیدا کنیم.

ولی متأسفانه این قضیه کمی همه‌گیر شده است و ما به هر شگردی متوسل می‌شویم که از صحبت در مورد موضوعات حساس فرار کرده و از حرف زدن اجتناب می‌کنیم؛ به این امید واهی که گذر زمان مسائل را حل خواهد کرد یا به نحوی کاملا خودبه‌خود مشکلات حل خواهند شد! درحالی‌که در ابتدا، مشکل کوچک است و خیلی راحت‌تر حل می‌شود و خودمان کاری می‌کنیم که مشکل بزرگ و تقریبا غیرقابل‌حل شود.

حرف نزدن عامل جدایی

ما حرف نمی‌زنیم، نمی‌زنیم، نمی‌زنیم تا کم‌کم مسائل کوچک به غده‌ای سرطانی تبدیل می‌شوند و کدورت‌های جزئی به ناراحتی‌های عمیق. بعد، تازه نیاز می‌بینیم که صحبت کنیم و عقده‌ها و ناراحتی‌های خود را بروز دهیم. ولی خب، آن‌قدر درونمان هیجانی و ملتهب شده و آن‌قدر مسائل ریزودرشت روی‌هم انبارشده که مانند تیری از کمان رهاشده، در یک لحظه‌ می‌خواهیم آتش‌فشان درون خود را تخلیه کنیم!

پس به‌جای یک گفت‌وگوی خوب، تنها با حمله به‌طرف مقابل، یکی‌یکی تمام آن ناراحتی‌های کوچک را به شکل پکیجی از عصبانیت بر سر دیگران خالی می‌کنیم. ما فریاد می‌کشیم، دعوا می‌کنیم و حرف‌هایی می‌زنیم که برایمان جز پشیمانی سودی ندارد.

به‌طور خلاصه، ما عملا کارهایی می‌کنیم که دقیقا ما را از خواسته واقعی‌مان دور می‌کند. شاید اگر روزی بخواهیم نقشه‌ی مرگ روابطمان را بکشیم هم همین‌گونه عمل خواهیم کرد.

نکته‌ی مهمی که می‌خواهم در ذهن شما حک شود این است که اختلاف‌نظر و تفاوت عقیده بین همه‌ی انسان‌ها در تمام روابط وجود دارد؛ بین همه‌ی دوستان، همکاران، اعضای خانواده و همسران. اگر از یک فرد علت جدایی دو شریک یا همسر را بپرسید، خواهد گفت که اختلاف‌نظر عامل جدایی بوده است. اما راستش را بخواهید همه‌ی‌ افراد در مورد موضوعات مهم و حساس مثل مسائل مالی، تربیت فرزند، هیجان بخشیدن به زندگی و... نظریات مختلف و بعضا متفاوتی دارند. در حقیقت همه‌ی افراد درباره‌ی این موضوعات مهم با هم بحث می‌کنند، اما این‌طور نیست که همه با هم قطع ارتباط کرده و از یکدیگر جدا شوند. بلکه آن‌ها می‌دانند که چگونگی بحث و صحبت در مورد هر موضوعی خیلی مهم‌تر از خود موضوع و اختلاف‌نظر است.

درنهایت، خیلی اوقات خود را در یک دو راهی اشتباه گیر می‌اندازیم یا به هر دلیل اصلا حرف نمی‌زنیم و سکوت می‌کنیم و به‌جای بحث منطقی، در لحظه‌ای منفجر می‌شویم و با رفتاری تند، به طرف مقابلمان حمله کرده و رابطه را خراب می‌کنیم.

بانک مفاهیم ذهنی

همان‌طور که پیش‌تر گفتم، وقتی فردی می‌خواهد در مورد موضوعی نظر بدهد، از ترکیب منحصربه‌فردی از نظرات، عقاید، احساسات و تجربه‌های شخصی برخوردار است. این ترکیب، نه‌تنها افکار و نظرهای شخص را می‌سازد، بلکه درواقع علت هر عملی است که انجام می‌دهد. این ترکیب در هر یک از ما «بانک مفاهیم ذهنی» ماست و هرکدام از ما هم بانک مفاهیم خاص خود را داریم. برای همین، وقتی با یکدیگر وارد گفت‌وگو می‌شویم، از یک منبع مشترک برخوردار نیستیم و هرکس باور، نظر و عقیده‌ای دارد.

گفت‌وگو یعنی جریان آزاد مفاهیم میان دو یا چند نفر. درواقع اصل موضوع به همین سادگی است که در بطن هر گفت‌وگوی موفقی، اطلاعات و مفاهیم مربوط به آن گفت‌وگو به‌طور آزادانه جریان دارد و افراد، آزادانه و صادقانه نظریات خود را عنوان می‌کنند. بدیهی است که نهایتا هر شخصی با هر عقیده‌ای موافق نیست، اما اینکه کمک کند تا دیگران راحت و آزادانه حرفشان را بزنند بسیار به گفت‌وگو کمک می‌کند، زیرا وقتی بانک مفاهیم مشترک بین دو نفر رشد کند، افراد در معرض اطلاعات درست‌تر و مناسب‌تری قرار می‌گیرند و درنتیجه بهتر می‌توانند تصمیم‌گیری کنند.

پس با سکوت و حرف‌نزدن، مفاهیم درست را از هم دریغ نکرده و رشد رابطه را مختل نکنیم. ضمنا درگیر بازی ذهن‌خوانی هم نشویم. همان‌طور که در این مقاله یادآور شدیم، ما در این حیطه، بیش از آنچه خیال می‌کنیم، ضعیف و دچار خطا هستیم.

 

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background