چه میزان پول باعث احساس خوشبختی است؟
پول و خوشبختی
«بهعنوان یک برند شخصی، باید چه میزان پول دربیاوریم تا احساس خوشبختی کنیم؟» این سوالی چندهزارساله است که فکر و ذکر جوامع بشری را بهخود اختصاص داده است. حداقل از زمانی که پول و ثروت، شکل امروزیتری پیدا کرد. خب، ما سالهای سال در سراسر جهان مرشدانی جامعهشناس، عارف و مذهبی داشتهایم که هرکدام نظراتی اغلب انتقادی نسبت به پول مطرح کردهاند تا این که از حدود 150 سال پیش، تفکر غالب و شایع ثروتمندی و ثروتاندوزی از حاکمان، به مردمان عادی که تا پیش از آن تصور چندانی از ثروت نداشتند رسوخ کرد. عصر سلطه کشاورزی و زمینداران بزرگ توسط صنعت به چالش کشیده شد، موفقیت بسیاری از انسانهای عادی در صنعت آمریکا و پولدار شدن قشر زیادی از مردم معمولی، باعث شد که کمکم بقیه انسانهای طبقه عادی هم دریابند که میتوانند ثروتمند شوند و دیگر ثروت مختص انسانهای خاص نیست. بنابراین، کتابهایی در اواخر سده 1800 میلادی نوشته شد که راه و روشهای ثروتمندشدن را آموزش میداد. در میانه 1900 این آثار به اوج خود رسید و آموزگاران ثروت بسیاری از گوشهوکنار دنیا سربرآوردند.
در این میان بسیاری از آموزگاران ثروت نیز، خودشان از آموزش ثروتاندوزی به دیگران ثروتمند شدند. درست مثل کسانی که به جویندگان طلا، نقشه و بیل و کلنگ میفروختند و درآمدی بیشتر از اغلب جویندگان طلا بهدست میآوردند. اما بگذریم. من تا سالهای سال خودم را لایق موفقیت و ثروت نمیدانستم تا اینکه در حدود 20 سال پیش با مفاهیم موفقیت به شکل و شمایل امروزی آن، جادوی هدفگذاری و قوانین جذب و مواردی از این دست آشنا شدم.
در آن اوایل درست به مانند ماجراجویی بودم که سرزمین یا آیین جدیدی را کشف کرده است و تو گویی دیگران از آن بیخبرند. شروع کردم به هدفگذاریهای کوچک و بزرگ مالی و چون پیش از آن مثل یک زمین دستنخورده و بایر اما با پتانسیل بودم در دو ـ سه سال اول رشد من بهخصوص در حوزه مالی بسیار چشمگیر بود! یعنی همان رشد صددرصدی در سال که آموزگاران ثروت آموزش میدادند.
اما کمکم از سال سوم و چهارم بهبعد، متوجه شدم که جادوی هدفگذاری، قانون جذب و رشد مالی کماثرتر شده است و دیگر به بسیاری از اهداف بلندپروازانه خودم نمیرسم! اینجا بود که سعی کردم ازطریق هر راهی که شده به اهدافم دست پیدا کنم، البته خدا را شکر، نه از راه خلاف قانون! اما خب، متوسل به اعتبارات بانکی بسیاری شدم و بعد از مدتی روزی بهخودم آمدم و دیدم که میلیاردها تومان بدهی بانکی دارم. جالب اینکه بهظاهر، فروشی بالا و درنتیجه سود خوبی داشتم اما درنهایت، بهدلیل حجم زیاد بدهی، دستاورد واقعی و ملموسی نداشته و بهعبارتی هر آنچه را درمیآوردم، بهعنوان بهره به بانکها میدادم.
مشکل بعدی این بود که ذهن و جسم و روحم درگیر این موارد شده و خواب و خوراک و آرامش را از من ربوده بود. ازسویدیگر، حل بحرانهای پیاپی پولی، برایم مشکلساز شده بود. نرسیدن به بسیاری از اهداف نیز جرقههایی میزدند برای رفتن بهسوی افسردگی حاصل از عدم تحقق برخی از اهداف! دیگر در زمان حال زندگی نمیکردم و همهاش بهدنبال اهداف دستنیافته آینده بودم.
مسئله دیگری نیز گریبان مرا گرفته بود و آن، تمایلی بود به اقدام برای انجام پروژهها و گامهای بزرگتر و قمارگونه برای جبران خسارت و رسیدن یکباره به اهداف دستنیافتنی! اینکه برای اقدامات بزرگ جهش میکنید، بدون اینکه ریشههای مالی قدرتمندی داشته باشید و این آسیب اغلب برای پشتوانه اعتبارات بانکی و اموال سایر اشخاص نیز اتفاق میافتد. نکته دیگر اینکه چون شما در ظاهر فعال و هدفگذار و هدفمند هستید، افراد زیادی در جامعه بهسمت شما میآیند تا شما پول و سرمایهشان را بهکار بیاندازید و همین موضوع خودش یک تله بسیار خطرناک است.
میتوانم بگویم که به لبه پرتگاه مالی رسیده بودم و اگر آخرین اقدام بلندپروازانه (امروز میگویم اقدام احمقانه) مالی را انجام میدادم، شاید اکنون باید از زندان برای شما مطالبی در زمینه ورشکستگی مینوشتم! سپس مجموعه اتفاقاتی برایم افتاد که همه و همه باعث شدند اکنون و در این لحظه بتوانم درکنار ساحل دریا در یک فضای جمعوجور و نقلی اما راحت، درکنار همسر و دو فرزندم درحالیکه روزی کاری در اواسط هفته است و من کیلومترها با دفتر کارم فاصله دارم این کلمات و جملات را برای شما بنویسم؛ بدون اینکه هیچگونه بدهی خطرناکی داشته باشم و خداراشکر در این لحظه کوچکترین دغدغه مالی نیز ندارم. حال شاید تصور کنید که این موارد صرفا نتیجه موفقیتهای مالی است که مرا به این آرامش رسانده است، ولی باید بگویم خیر، اصلا اینطور نیست.حتی در ظاهر امر، نسبتبه چند سال پیش دارایی کمتری دارم.
اما امروز هر آنچه که دارم، مال خودم است و هیچ بدهی بانکی و شخصی ندارم و اینها نتیجهاین است که فتیله توقعاتم را بهشدت بر روی یک درجه منطقی تنظیم کردهام و بهعبارتی بهجز لحظاتی خاص خود را درگیر بلندپروازیهای بیحدوحصر و احمقانه آینده نمیکنم. از چندسال پیش تصمیم گرفتم رویکردهای هدفگذاریهای بهظاهر دقیق و خللناپذیر بلندمدت شایع، را کنار گذاشته و بیشتر به اهداف کوتاهمدت و میانمدت معقول و بهنسبت واقعی بیاندیشم. چراکه فهمیدهام که در هر لحظه صدها اتفاق ریز و درشت میافتد که ممکن است مسیر رسیدن ما بهسمت اهداف را دچار چالشهای جدی کند. نتیجهاینکه سود مجموعههایم، بهشدت افزایش یافت و مهمتر اینکه دیگر سودم را به بانکها نمیدادم. همچنین باید بگویم که همواره نیمنگاهی به چشماندازهای بلندمدت هم دارم، ولی منطقیبودن و غیرقطعیبودن را نیز همیشه مدنظر دارم.
طی این مدت بهشدت بر روی وفادارسازی مشتریان ـ هم در برند شخصی و هم در برندهای تجاریمان ـ کار کردهام و فرصتهای ذهنی و مالی بیشتری را بیابم تا هرچه را که فرامیگیرم و بهکار میبندم، در قالب آموزش به علاقهمندان ارائه کنم. درهرحال، امروز در شرایط ذهنی بسیار متعادلتری هستم. گویا از جهنم اهداف مالی بسیار فراوان، بلندپروازانه و دستنیافتنی، به بهشت اهداف کوتاهمدت و میانمدت، دستیافتنیتر، منطقیتر، انسانیتر و خانوادگیتر دست یافتهام. پس بر خود واجب دیدم این مقاله را بنویسم، درحالیکه میدانستم شاید نگارش این متن، دوستانی معتقد به هدفگذاریهای بیحدوحصر را ناامید ساخته و چهبسا ناراحت کند.
حال برگردیم به پاراگراف اول این مقاله:
ما باید چه میزان پول، ثروت و درآمد داشته باشیم تا احساس خوشبختی کنیم؟
پروفسور «دانیل کانمن» (Daniel Kahneman) که موفق بهدریافت جایزه نوبل اقتصاد شده است، حدود یک دهه پیش شروع کرد به یافتن پاسخ برای این سوال. نتیجهاین شد که آنها تحقیقی را بر روی یک جامعه آماری 600 هزارنفری در چند کشور غربی آغاز کردند و درصدد برآمدند که رابطهای میان میزان درآمد خانوادهها و خوشبختی آنها پیدا کنند.
نتیجه:
دسته اول:
افرادی را یافتند که در اینجامعه آماری درآمد ماهیانهای کمتر از هزار دلار داشتند. (البته نمیتوانیم این رقم را با ریال امروز تطبیق دهیم، چون این موضوع در ایران متغیر و متفاوت است و کالاها و خدمات بسیاری با یارانههای دولتی و ارز4200 تومانی عرضه میشود. اما ما با بررسی برخی از معیارهای مشترک، میتوانیم بگوییم، درآمدی کمتر از سه تا چهار میلیون تومان در سال 1399).
این افراد در زندگی بهشدت احساس عدم خوشبختی را یدک میکشیدند، یعنی زندگیشان آسیبپذیر بوده و با کوچکترین اتفاقی ممکن بود ستون خانوادهشان فرو بریزد و مثلا یک بیماری میِتوانست استانداردهای اولیه زندگی آنها را آسیبپذیر کند و زندگیشان به جهنم تبدیل شود.
دسته دوم:
افرادی بودند که ماهانه، درآمدی بین هزار دلار تا حدود 6 هزار دلار داشتند. (باز هم اگر بخواهیم با ایران تطبیق دهیم، تقریبا درآمد ماهیانه حداقل 4 تا 5 میلیون تومان و حداکثر 15 تا 20 میلیون تومان در سال 1399. در این قسمت به ما حق بدهید که همسانسازی ارقام در اقتصاد ایران کاری بسیار دشوار است!). این افراد با افزایش درآمد تا سقف 6 هزار دلار ماهیانه، بهشدت احساس خوشبختی بیشتری داشتند، یعنی میتوانستند ماشینی آبرومندانه بخرند، به مسافرت بروند، لباسهای خوب بپوشند و حتی بتوانند طی مدتی نهچندان طولانی، خانهای مناسب بخرند.
هزینههای ناگهانی و کوتاهمدت بهدلیل داشتن اندوخته و بیمههای مناسب، دغدغه چندانی برای آنها دربرنخواهد داشت و بهعبارتی اغلب افراد این دسته را میتوان خوشحال و خوشبخت نامید.
دسته سوم:
اما اتفاق عجیب، اینجا و در قسمت سوم رخ داد.
کسب درآمد ماهیانه بالاتر از 6 هزار دلار بههیچوجه نتوانست تاثیر مثبت و شاخصی بر روی میزان احساس خوشبختی افراد بگذارد!
(یعنی مثلا از حداقل 25 تا 30 میلیون تومان درآمد ماهانه، تا هرچه شما بالاتر بروید مثلا 100 یا 200 میلیون تومان در ماه).
«این افراد احساس خوشبختی بیشتری نسبتبهدسته قبلی نداشتند»، چهبسا که بهدلیل مسئولیتهای شغلی بالاتر، داشتن تعدد املاک، داراییها، ماشینها و کارمندان بیشتر (هرکه بامش بیش، برفش بیشتر)، مشکلات بیشتری نیز داشتند که میتوانست بر روی میزان خوشبختی آنها تاثیرات منفی بگذارد.
حال همینجا کمی توقف کنیم و نگاهی از بالا به کسبوکارمان بیاندازیم.
• آیا لازم است که ما همواره و در هر لحظه بهدنبال دستاوردهای بسیار بلندپروازانه مالی باشیم؟
• آیا لازم نیست که دوباره نگاهی متعادلتر به اهداف رشد کسبوکار یا اهداف بسیار بلندپروازانه مالیمان بیاندازیم؟
اگر شما نیز همانند چند سال پیش من، واقعا تصورتان این بود که هرچه پول بیشتری بهدست بیاورید موفقتر و خوشبختتر بهحساب میآیید، امیدوارم که متوجه شده باشید که این تصور اشتباه است. شما صرفا با بهدست آوردن پول بیشتر، دیگر احساس خوشبختی بیشتری نخواهید داشت و این دغدغه شاید تلاشی بیفایده باشد. چهبسا که احتمال زیادی وجود دارد برندی را که سالهای متمادی برای ساختنش زمان صرف کردهاید، کلا از دست داده و یا آن را بهشدت تضعیف کنید.
نتیجه این مقاله:
دقت کنید که ما اصلا صحبتی در مخالفت با پول و ثروت نداریم، بلکه صحبت اصلیمان داشتن یک دورنمای متعادل نسبت به این موضوع است. دنبال پول بودن عالی است، اما در حد معقول، درحالیکه بیپولی و فقر قطعا اتفاقی ناپسند و نامطلوب در زندگی هر شخص خواهد بود.
این مقاله را با جمله معروف زیر به پایان میرسانم. «لئو تولستوی» در رمان معروف «آناکارنینا» گفته است: «خانوادههای ثروتمند اغلب زندگی مرفه ولی مشابه یکدیگر دارند، اما خانوادههای فقیر هرکدام بهنحوی متمایز درگیر بدبختی خاص خودشان هستند».
علیرضا اشنا
1401/9/6
ممنون از شما که وقت گذاشتید و این دانش و تجربه را با ما به اشتراک گذاشتید. اجازه بدید در تکمیل صحبت هاتون اینطوری عرض کنم که به نظر من هدف مالی گذاشتن کار اشتباهی هست و انسان باید اهداف درست برای زندگی خودش بزاره و مشخص کنه برای رسیدن یه این اهداف به اینقدر پول نیاز داره. اینجاست که درآمد و پول معنی دار میشه و کیفیت زندگی رو بالا میبره. ممنون از توجه تون