وضعیتهای مبهم ذهن را خسته و فرتوت میکنند
تکنیکی کارآمد به نام «شایستگی تحت فشار»
آیا تابهحال پیشآمده که در شرکت یا ادارهای از اینطرف به آنطرف بروید و برای پاسخ سوالتان مدام به مسئول دیگری هدایت شوید و آنجا هم جواب درستی نتوانید بگیرید و حس کنید که انگار در یک چرخهی معیوب گیر افتادهاید؟ آیا در شرایطی بودهاید که احساس کنید انگار کسی وظایف خود را بهدرستی نمیداند و مدام دارد وقت تلف میکند؟
آیا وضعیتهای بلاتکلیف بیشتر از وضعیتهایی که هدف روشنی دارید و برای آن تلاش میکنید، شما را خسته و فرسوده میکند؟ اگر پاسختان بلی است، نیمی از راه را رفتهاید چون خودتان بهتجربه دریافتهاید که چقدر وضعیتهای مبهم و نامشخص، ذهن را خسته و فرتوت میکنند. کارمندانی که شرح وظایف درستی ندارند، وقت تلف میکنند و نهتنها خودشان از کارشان رضایت ندارند بلکه دیگران را هم خسته و کلافه میکنند.
حالا بیایید تصور کنید، وجود ما هم شبیه شرکتی است که ذهن ما کارمند آن است و اگر شرح وظایف درستی نداشته باشد، مدام وقت تلف میکند، کارهای بیهوده انجام میدهد و از همه بدتر، نه خود رضایت دارد و نه دیگران و اطرافیانش.
آیا پیشآمده که در برههای از زمان بهشدت کارکردهاید ولی همزمان از زندگی شخصیتان هم راضی و خشنود بودهاید و احساس رضایتتان از زندگی در این شرایط، بالاتر از زمانی بوده که هیچ هدف مشخصی نداشتید؟ روزهایی که بیشتر لحظات را به انجام کارهای روزمره بدون هدف سپری کردهاید و در پایان، چندین برابر بیشتر از زمانی که تلاش هدفمندی داشتید، خسته شدهاید؟ به این دسته افرادی که از وقت تلف کردن لذت نمیبرند و بهعکس،در چنین شرایطی ذهنشان خسته و فرسوده میشود «پیشرفتگرا» میگویند.
چنین افرادی اگر ذهنشان در شرایط ابهامآمیز و بدون هدف و معنای مشخصی قرار بگیرد، میزان رضایت از زندگیشان بهشدت پایین میآید. پیشرفتگراها به داشتن هدف و معنایی در زندگی سخت نیازمندند و زمانی که هدف مشخصی دارند و برای آن تلاش میکنند، میزان رضایتشان از زندگی بسیار بالاتر میرود. مثل زمانی که برای آزمونی خود را آماده کردهاند،یا برای کاهش وزن برنامهای مشخص را پیگیری کردهاند. اگرچه تلاش کردهاند و وقت و انرژی صرف کردهاند اما درنهایت از خود احساس رضایت دارند.
اگر از این دسته افراد هستید، شناخت اهداف و اولویتهای زندگیتان از نان شب برایتان واجبتر است. ناگفته پیداست که همهی تلاشهای ما در جهت رضایت از زندگی است و وقتی شرایطی در ذهن ما حکمفرما است که هدفش را نمیشناسد، شرح وظایف درستی ندارد و مدام خود را در روزمرگیهای خستهکننده فرتوت میکند، رضایت از زندگی معنای خود را از دست میدهد. در این شرایط نه خود از زندگی لذت میبریم و نه میتوانیم الهامبخش و کمککننده برای اطرافیانمان باشیم. چهکسی است که از این شرایط احساس رضایت داشته باشد؟
پیشرفتگراها به وجود چالش در زندگی بسیار علاقهمند هستند؛ مخصوصا زمانی که چالشها بهگونهای باشد که بدانند با کمی تحت فشار قرار دادن خود و مهارتهایشان، میتوانند بر آن فائق آیند. مثلا برای کسی که 20کیلو اضافهوزن دارد، چالش کاهش وزن در یکماه آنقدر دور از ذهن است که رغبتی به انجامش پیدا نمیکند اما اگر میزان اضافهوزن پنجکیلو باشد، میداند که میتواند با کمی بهچالشکشیدنِ خود، به این هدف دست یابد. آنوقت است که در جهتش تلاش میکند، بهرهوری خود را بالا میبرد و در پایان، حتی اگر به هدف هم دست نیابد، از اینکه خود را تحت فشار و چالشی قرار داده احساس رضایت میکند.
اما همین یافتن چالشها و شناخت اولویتهای زندگی، خودش مرحلهی اول است. اگر چالش جدیدمان را بهخوبی نشناخته باشیم، چطور میتوانیم در جهت آن تلاش کنیم؟ احتمالا شما که این مقاله را میخوانید، تاکنون بارها قلم در دست گرفته و هدفی را نوشتهاید و شاید روشهای مختلفی را امتحان کرده باشید. اما اینبار میخواهم شما را با یک روش بسیار ساده آشنا کنم که حتی نیازی به قلم و کاغذ هم ندارد و تنها با پاسخ به یکسوال، میتوانید اولویت اصلی زندگی خود را شناسایی کنید، چالش جدیدی برای خود تعریف کنید و با انجام آن و حرکت در جهت آن، بهرهوری خود را بالاتر برده و بالطبع در پایان روز، از عملکرد خود رضایت کافی داشته باشید.
این تکنیک بهنام «شایستگی تحت فشار» شهرت دارد؛ یعنی شایستهترین کاری که همین الان نیاز است را به انجام برسانید. این کار شاید از جنس یک هدف بزرگ نباشد، شاید تنها انجام یککار عقبافتاده باشد که مدتهاست سایهی منحوسش را بر ذهنتان انداخته، اما مطمئن باشید انجامش بهشما بهعنوان یک فرد پیشرفتگرا، احساس رضایت از خود را بههمراه خواهد داشت. برویم سراغ این تکنیک:
در ذهنتان مجسم کنید که کارمند هستید و رئیستان نزد شما میآید و دو بلیت هواپیما بهشما میدهد و میگوید که میتوانید پنج روز را در هتلی پنج ستاره در یکی از بهترین نقاط دنیا سر کنید. تمام هزینهها را هم شرکت پرداخت میکند. اما دو موضوع مهم وجود دارد؛ اول اینکه این بلیت مهلت استفاده دارد و پسفردا ساعت 9صبح قرار است سوار هواپیما شوید. دوم اینکه رئیس از شما میخواهد تا قبل از نیمهشب، تمامکارهای مربوط به پنجروز آیندهتان را که قرار بود در شرکت باشید، بهپایان برسانید.
اگر با چنین پیشنهادی مواجه میشدید، چه میکردید؟
اگر مجبور به انجام کارهای یک هفته در طول یک روز بودید، چه میکردید؟ روش کاریتان چه بود؟
مهمترین کارهایی که باید انجام میدادید، چه بودند؟
پیش از رفتن به مرخصی، کدام کار را در اولویت قرار میدادید و از انجامش مطمئن میشدید؟
آیا میتوانستید کاری را به دیگران محول کنید و خود، کارهای مهم را بهانجام برسانید؟ آن کارها چه بودند؟
هنگامیکه میدانید برای انجام پنج روز کار، تنها یک روز مهلتدارید، چقدر از وقتتان را صرف گفتوگو با دیگران، چک کردن شبکههای مجازی و مشاوره و رهنمودهای رایگان و بیمورد دادن به دیگران تلف میکردید؟
همین حالا امتحان کنید و سریع دستبهکار شوید. کاری که از همه مهمتر میدانید را شروع کنید و بهسرعت انجام دهید، مطمئن باشید که 24ساعت آینده از میزان بهرهوریتان درشگفت خواهید بود.
جالب است بدانید که «ایلان ماسک» مدیر شرکت تسلا، شبیه این تکنیک را برای انجام پروژههایش بهکار میگیرد. او میگوید: «در زمان تعیین مدتزمان یک پروژه از کارکنانم میپرسم که تصور میکنند این کار را در چهمدتزمانی میتوانند انجام دهند؟ اگر پاسخ آنها 6 ماه باشد، پیشنهاد من این است: 6 هفته چطور؟» و جالب اینجاست که میگوید: «در پایان، شاید انجام آن کار 6 هفته بیشتر بهطول بینجامد اما مطمئن باشید 6 ماه طول نخواهد کشید و این تحتفشار قرارگرفتن به شایستگی بیشتر و بهرهوری بسیار بسیار بالاتری میانجامد.»
در پایان پیشنهاد میکنم این داستان را برای دیگران هم تعریف کنید. اگر هیچکاری به ذهنشان نرسید و تنها به گفتن اینکه «اوه! فکر میکنم باید چمدانم را آماده کنم!» بسنده کردند، بدانید که وضعیت نامطلوب است. چون نداشتن هیچ کار مهمی در زندگی قطعا خوشایند نیست؛ حداقل برای یکفرد پیشرفتگرا.