شناخت ریشههای رنجش و ناکامی در روابط عاطفی
تو را دوست دارم حتی اگر موفق نباشی
ما انسانها موجوداتی اجتماعی هستیم که بخشی از هویت خود را در تعامل با دیگران کشف میکنیم و میشناسیم. انتظارات ما از خودمان، دیگران و جهان اطراف و هدفهایی که بر اساس این انتظارات تعریف میکنیم، در بلندمدت میتوانند از مهمترین عوامل تعیینکنندهی سطح موفقیت، رضایت و شادمانی زندگی باشند. اکثر ما با حجم زیادی از توقعات گوناگون وارد رابطه میشویم؛ ولی متاسفانه یک انتظار در تمام این پیشفرضها مشترک است؛ اینکه دیگران هم مثل ما فکر میکنند یا حتی دیگران باید مثل ما فکر کنند!
بنابراین نهتنها منتظر رفتار یا پیامد خاصی هستیم، بلکه توقع داریم طرف مقابلمان نیز همان انتظارات را داشته باشد. ممکن است فکر کنیم که «این دقیقا همون آدمیه که میتونه منو خوشحال و خوشبخت کنه» یا «این رابطه باعث رشد و ترقی من میشه» و یا با خود بگوییم که «باید توی زندگی با من اینطور یا اونطور باشه» و این در حالی است که بسیاری از کارشناسان، پذیرش را کلید روابط عاشقانه میدانند و کنترلگری و انتظارات بیش از اندازه را بهعنوان قاتل این روابط میشناسند؛ چون وجود و حضور این دست توقعات در میانهی زندگی زوجی، بارها و بارها کام دو طرف را تلخ و آنها را ناامید میکند.
بخشی از مشکلِ توقع و انتظار این است که گمان میکنیم ما مستحق آنچه انتظارش را داریم هستیم، اصلا به همین دلیل است که توقع داریم. ما انسانها وقتی متوجه میشویم احساس محق بودن درست نیست، ناکامی بزرگی را تجربه میکنیم. واقعیت این است که شریک عاطفی همچنان همان آدمی است که قبلا بوده و چیزهایی که داریم همانهایی هستند که داشتهایم با این حال گاهی زندگی مشترک را میبینیم که پُر شده از رنجشهای گفته و ناگفته و تلخ و آنجاست که با خود میگوییم «نباید اینطور میشد».
بخش دیگری از توقعات انسان، در ماهیت نیازهای بشری گونهی ما نهفته است؛ به عبارت دیگر، این کاملا طبیعی است که دوست داشته باشیم دیگران به ما و نیازهایمان توجه کنند اما مساله اینجاست که آگاهی و اجابت تمام ترجیحات و نیازها، کار بسیار دشوار و تا حدی غیرممکن است؛ گاهی درگیریها و مشغلههای مختلف زندگی آنقدر فکر ما را اشغال میکند که حتی اشارههای مستقیم یکدیگر را هم متوجه نمیشویم که این اغلب به معنای اهمیت قائل نشدن تفسیر میشود.
سپس افزایش لحظه به لحظهی ناکامی و ناخشنودی، در اثر انباشتهشدن چیزهایی که بهقدری کوچکاند که نمیشود در قالب گله و شکایت مطرحشان کرد و بهاندازهای زیادند که نمیشود حذف و فراموششان کرد؛ در چنین شرایطی زمینهی ازبینرفتن شوق لذتآفرینی برای دیگری و میل به لذتبردن از وی ایجاد میشود و بهتدریج امید به بازسازی چنان بیرنگ و رخ میشود که دیگر هیچ کمکی به آن نمیتوان کرد؛ شبیه وضعیت کسی که نیروی حیات در وجودش آنچنان رو به افول میگذارد که دیگر حتی پزشک هم به کارش نمیآید.
واضح است که انتظارات زیاد و توقعات بیجا میتوانند یکی از منابع ناراحتی ما از دیگران و دلسردی نسبت به انسانهایی که روزی بسیار دوستشان داشتهایم، باشند. به بیان دیگر، هر چه انتظارات خود را از دیگران افزایش دهیم، میل به کنترلکردن او را بیشتر کردهایم و این، هم رابطهی ما را به رابطهای مشروط بدل میکند و هم احتمال برآورده نشدن انتظارات را افزایش میدهد و بهتبع آن، ناراحتی و نارضایتی هر دو افزایش خواهد یافت. برای همین وقتی یکی از زوجین به چیزی اهمیت میدهد یا کاملا بیاهمیت است، طرف مقابل شگفتزده یا عصبانی و منقلب میشود.
آنها حتی فکرش را هم نمیکنند که شاید عقاید متفاوت و بعضا متضادی داشته باشند و درست همان زمانی که یکی یا هر دوی آنها تلاش میکنند طرف مقابل را به کاری که انتظار دارند وادار کنند، نهتنها اوضاع بهتر نمیشود؛ بلکه باد سرد یأس و ناامیدی شروع به وزیدن میکند و هرکدام را مجبور میکند در خودش خزیده شود و از دیگری فاصله بگیرد.
افکار همیشه حقیقت را نمیگویند با این وجود ذهن به انتشار آنها ادامه میدهد
«دارا وستراپ» در کتاب «همسران هوشیار» نقل میکند که «اگر توقع و پذیرش مثل کارد و پنیر باشند، توقع و ناامیدی رفیق گرمابه و گلستاناند. ناامیدی، حاصل توقع و انتظار برآورده نشده است.» به نظر میرسد بعضی از ستونهای ناامیدی و عدمپذیرش در «توقع داشتن» قرار دارد. به عبارت دیگر، شما پیشفرضها، رؤیاها، اشتیاقها و ترسهای خودتان را نسبت به رابطه و در رابطه دارید که به شکل افکار و احساسهای اتوماتیک فعال میشوند و شما را آشفته و پریشان میکنند.
یعنی اینطور نیست که تصمیم بگیرید از کاری که شریک عاطفیتان انجام میدهد ناامید و ناراضی شوید، بلکه در بیشتر مواقع واکنشهای هیجانی شما غیرقابل کنترل هستند و ممکن است بهآسانی شما را در دام افکاری بیندازند که در آن به خودتان بگویید: «این کار رو دوست ندارم، این درست نیست، نمیتونم چنین چیزی رو تحمل کنم» که در نهایت به آشفتگی و حس نارضایتی دامن خواهد زد. البته این را هم میدانیم که بخشی از این ناکامیها بهخاطر رفتار طرف مقابل نیست؛ بلکه در شناخت و پیشفرضهای ما از طرف مقابل است. ما شناخت اولیه را غالبا بر پایهی انتظارات خود میسازیم و بهتدریج، با واقعیت طرف مقابل روبهرو میشویم.
بیایید با هم یک تمرین ساده و کاربردی انجام دهیم
فهرستی از انتظاراتی که از شریک عاطفیتان دارید تهیه کنید؛ مثلا لیستی از قبیل «توی جمع خانواده از کنار من تکون نخوره»، «برای خرید لباس حتما با من مشورت کنه» یا «باید از دوستانش فاصله بگیره».
- حالا خوب توجه کنید که این عبارات چه تاثیری در زندگی شما و شریک عاطفیتان گذاشته است؟
- سعی کنید از توقعاتتان دست بردارید یا وقتی کارها آنطور که امید داشتید و پیشبینی کرده بودید پیش نرفت، احساس ناامیدی را متوقف کنید.
- بر اساس نیازهایتان از همسر یا شریک عاطفی خود درخواستهای عاشقانه داشته باشید.
- مهارت مهم برقرار کردن تعادل میان سختگیری و پذیرش را بیاموزید.
چند نکتهی مهم که کمک میکند قدمهایی در مسیر پذیرش بردارید:
فراموش نکنیم که محبت مشروط، مربوط به دوستیها و آشناییهای سطحی و معمولی است. در چنین روابطی معمولا علاقه و محبت، مشروط هستند؛ یعنی طرف مقابل میداند که اگر انتظارات یا اصول و چارچوبها، ارزشها، سلایق و منافع ما را رعایت کند، متقابلا از مهر و محبت و حمایت ما بهرهمند خواهد شد. اما در دوستیهای عمیق و روابط عاطفی، امنیت روانشناختی زمانی به وجود میآید که طرفین از «محبت نامشروط» بهرهمند شوند: «من تو را دوست دارم حتی اگر موفق نباشی، حتی اگر نتوانی در لحظه و بهصورت کوتاهمدت، به همان اندازهای که من به تو محبت میکنم، به من محبت و علاقه نشان دهی».
پیشنهاد میکنم تلاش برای رهایی از چنین موقعیتهایی را کنار بگذارید و بهجای آن با مهربانی و شفقت با خودتان رفتار کنید، مسئولیت واکنشهایتان را برعهده بگیرید، به هر چیزی که در درونتان میگذرد با ملایمت توجه کنید و آن را محکم در آغوش بگیرید. درعینحال آگاه باشید که اقدامات شما بهطور کامل در کنترلتان است. پس هم خودتان را درک کنید و با خود مشفق و مهربان باشید و هم آگاه و مسئولیتپذیر بمانید و از رابطه لذت ببرید.
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت هستی ما نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش