تغییرات مهم نگرشی چگونه رقم میخورند؟
گاهی بزن روی ترمز!
فرض کنید یک دوربین فیلمبرداری روی سوژهای زوم کرده: یک چاقو میبینیم و قسمتی از شکم و بُرش. شاید فکرکنیم: «اوه! چه صحنهی دلخراشی! قتل است یا قاچاق اعضای بدن؟!» حالا همان دوربین، از سوژه دور شده و عقب میرود. یک نمای باز میبینیم از یک اتاق عمل، دکترها و دستیاران. حالا همان صحنهی بد، میشود یک صحنهی خوب. دکتر فلانی، «پنجه طلا»!
از یک منظر بسیار مهم زندگی ما شامل دو بخش اصلی و حیاتی است. doing و being. doing مربوط به حیطههای فعالیت است. کارهایی که انجام میدهیم. being اما مربوط به چگونه بودن ماست. being یک نگاه یا طرزفکر است که با تفکرِ عمیق، بهبود مییابد. بهقول سهراب سپهری: «چشمها را باید شست؛ جور دیگر باید دید.» doing با قاطعیت، محکم بودن، برنامهریزی، هدفمندی، نظم و جنگیدن ارتباط دارد و being با نرمی، انعطافپذیری، معنا، عمق و درلحظه زندگیکردن.
چندسال پیش، در فامیل مادریام، پس از فروش خانه قدیمی مادربزرگ، هر 6فرزندش کنار هم تصمیم گرفتند که مادربزرگ برای همیشه با ما زندگی کند. من او را بسیار دوست داشتم و مشکل خاصی هم نبود. اما گاهی هم بهخاطر اینکه فضای خصوصی ما کمتر شده بود، کمی ناراحت میشدم. سعی میکردم خیلی به این ناراحتیها فکر نکنم.
یکشب در جلسهای نزد یکی از اساتید بودم. استاد دربارهی خداشناسی حرف میزد. وسط صحبت یکمثال ساده از رابطهی خدا و بندگانش عنوان کرد. گفت گاهی این رابطه شبیه رابطهی والد-فرزندی است. همانطور که یک پدر، خودش تمام شرایط بزرگشدن و مدرسهرفتن فرزند را مهیا کرده و حالا به او میگوید اگر 20بگیرد، به او جایزه میدهد، خدا هم گاهی خودش فرصت کار نیک را برای ما فراهم میکند و درصورت انجام، پاداشی برایمان درنظر میگیرد. ناخودآگاه در حین این صحبتها، فکرم بهسمت مادربزرگ رفته بود.
غرق افکارم شده بودم. انگار دقیقا با شرایط من جور درمیآمد! خدا یک فرصت بهمن داده که کار خوب کنم! خب چرا از این فرصت استفاده نکنم؟ از آن پس، دید من و چگونه بودنم در خانه و در ارتباط با مادربزرگ تغییر کرد. من آخرین فرزند و تنها فرد جوان در خانه بودم. سعی کردم تمام خواستههایش را اجابت کنم و بهقول معروف «حسابی بهش برسم». اگر هوس بستنی میکرد، تند و تیز برایش میخریدم. اگر سردش بود، سریع پنجره را میبستم و... و او همیشه جلوی مهمانها از من تعریف و تشکر میکرد. من هم دیگر کاملا احساس خوب و حال خوبی از این ماجرا داشتم.
البته در اینجا قصدم واکاوی مباحث اعتقادی نیست. میخواستم مثالی بیاورم از اینکه وقتی چگونهبودن من در آن خانه تغییر کرد، بدون اینکه هیچچیزی در بیرون عوض شود، حال من تغییر کرده بود.
doing دربارهی نظم، جنگیدن و تلاشکردن در زندگی است. از ورزش تا کارکردن. سختکوشی و پشتکار بالاتر، کلید حل معماهای دویینگی در زندگی است. درواقع بسیاری آموزشهای دویینگی بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، میخواهند اراده و سختکوشی ما را افزایش دهند.
اما being دربارهی چگونگی بودن ما در همان زندگی است. یک بینش و نگرش است. یک طرزفکر و سطحفکر است. نیاز به تلاش و پشتکارِ دویینگی ندارد. بهقول مولانا میتواند در یک «آن» اتفاق بیفتد. و آن «آن» بشود یک «آنِ بیکران!» اینجا سوالات عمیقتر و فلسفیتر نمود پیدا میکند.
یکلحظه به این سوال بیندیش: «همین زندگی که الان درحال گذرانش هستی، پتانسیلی برای لذتبردن دارد. همین خانه، همین ماشین، همین همسر، همین فرزندان، همین شغل و درآمد و... واقعا چقدر از این پتانسیل استفاده میکنی؟» اگر مثلا پتانسیلِ 100واحد لذتبردن دارد، آیا این لذت را تجربه میکنی؟ آیا از لیسانست استفاده کردهای؟ از آن لذتبردهای بهاندازهی خودش؟ اگر نه، پس این احتمالا یک سراب است که با فوق لیسانس میتوانی خیلی لذت ببری.
این یک سراب است که اگر متراژ خانهات دوبرابر شود، اگر درآمدت دوبرابر شود، لذت بیشتری خواهی برد. چون در آنموقع هم نمیتوانی از پتانسیلی که برای لذتبردن هست، درست استفاده کنی. پس بیا اول روی این کارکنیم. اشتباه نکنید؛ حرفم دربارهی بدی پول و دستاورد نیست. چیز دیگری میگویم. ارتباطگرفتن با زندگی و لذتبردن از آن، یک توانمندی است. به طرز فکر ما و مسائل being ارتباط دارد.
حالا باید برای رشد در حیطهی being دقیقا چهکنیم؟ این حیطه، برعکسِ doing، دستورالعملی و مرحلهبهمرحله نیست. شبیه حل پازل یا جدول کلمات متقاطع است. کمکم حل میشود و ترتیبی وجود ندارد.
هنر، فلسفه، مهارتهای فکری و کلنگری، میتواند بسیار کمککننده باشد. یک موضوع مهم، فراغت است. درواقع رشد در being بیشتر به کاری انجامندادن بستگی دارد تا انجام دادن کاری.
لزومِ ترمزکردن در زندگی
یکی از عواملی که در رشد being کمک فراوانی می کند، محاسبه های درونی شماست. ما در زندگی یک How to داریم یعنی «چگونه؟» این، بیشتر مربوط به حیطهی doing است.
فضای آموزشی ما و حتی اینترنت، پر از همین How toها است. «چگونه یک دیوار را رنگ کنیم؟»، «چگونه ثروتمند و پولدار شویم؟»، «چگونه روابط بهتری داشته باشیم؟»، «چگونه یک ویلا بخریم؟»، «چگونه تندخوانی یادبگیریم؟» و...
اما واقعیت این است که رشد فردیت و رشد شخصیتی، بیشتر از چگونگی ها، به Why و چرایی ها نیاز دارد. اینجا حیطهی being است. رشد در آن، موجب میشود بتوانیم زودتر جلوی اشتباهات و خطاها را گرفته و عمرمان را بیهوده تلف نکنیم. بنابراین از موقعی که جلوی هر کاری که می کنید، یک «چرا» بگذارید و واقعا درموردش فکر کنید، رشد شما شروع می شود و می توانید مسیر درست را بیابید.
مثال: «امروز از خواب بلندشده و آماده ی رفتن سرِکار شدم. به خودم عطر زدم. چرا؟ چون می خواهم سرِکار بروم و دوست دارم در آن فضا، بوی خوش باشد و همکارانم از آن بوی خوب لذت ببرند. نباید بوی بد بدهم که موجب آزار دیگران شود.»
یا:
«امروز از خواب بلندشده و آماده ی رفتن سرِکار شدم. به خودم عطر نزدم. چرا؟ برای اینکه فکرکردم چون با مترو و اتوبوس بهمحل کار می روم، ممکن است در آنجا و در آن شلوغی، کسی یا کسانی باشند که حساسیت یا آسم داشته باشند و بوی عطر من، موجب آزارشان شود. پس عطر را در کیفم میگذارم تا نزدیک شرکت یا جایی که نیاز بود، بزنم.»
پس دو رفتار را بررسی کردیم. هر دو کارشان درست بود. یکی عطر زد و کارش درست بود و دیگری نزد و کارش درست بود.
برای اینکه پی به چراییهای زندگی ببریم، نیاز است که تامل کنیم و همین تفکرکردن گاهی سرعت زندگی ما را می گیرد اما بیشتر ما دوست داریم مدام پایمان روی گاز باشد، نه روی ترمز! به ایستگاههای متروی شهر نگاه کنید؛ افراد باشتاب و دوان دوان به سمت درهای خروجی می روند. انگار با رئیس جمهور قرار دارند! ولی هیچ خبری نیست و فقط می خواهند پای تلویزیون نشسته و کانال ها را بالاوپایین کنند! بنابراین با پُرکردن کل زمان روزمان با وظایف مختلف، درحیطهی being رشد نمیکنیم.
برخلاف ذاتِ عجول ما که دوست داریم فقط بر دستاوردهای بیرونی خود بیفزاییم، گاهی لازم است، پایمان را روی ترمز گذاشته، با خودمان خلوت کنیم و ببینیم کجای زندگی هستیم و دقیقا داریم چه می کنیم؟
این موضوع شاید درظاهر کمی سرعت ما را بگیرد، اما درنهایت باعث سربلندی و انتخاب های درست ما خواهد شد. متاسفانه زیاد می بینم افرادی که فقط دارند می دوند! بهکجا؟ مشخص نیست. چرا؟ مشخص نیست. آیا راهشان درست است؟ بازهم مشخص نیست. و اینگونه می شود که در جوّهای اجتماعی می افتیم. مسلما اگر آدم ها فکر می کردند، متوجه می شدند که لازم نیست و قرار نیست همه دکتر و پزشک شوند! که اینهمه داوطلب پزشکی داریم! هرکسی را بهر کاری ساختند. جامعه به وکیل و بقال و بزاز و نانوا و هنرمند و... هم نیاز دارد. شاید منِ در خیاطی بدرخشم!
اما وقتی شتابان زندگی می کنیم، وقتی تفکر را اصلا بلد نیستیم، نتیجه این می شود که سال ها دوان دوان جلو می رویم، در مسیری که کلا غلط است! مثل این است که شما یک نفر را ببینید که در خیابان به سرعت دارد می دود و وقتی از او بپرسید کجا می رود؟ او پاسخی نداشته باشد!
برای اینکه توان خودمان را درحیطهی being بالا ببریم، نیاز است گاهی به خودمان استراحت دهیم و بنشینیم کل زندگی مان را بهچالش بکشیم تا ببینیم واقعا راهمان درست است یا خیر؟
اما اشتباهی که اکثر آدم ها در اینموقع می کنند، این است که به جای ترمز، گاز بیشتری می دهند! ساعت کارشان را بیشتر می کنند، دوتا کلاس زبان جدید ثبت نام می کنند، ورزش های جدیدی را شروع می کنند و خلاصه که الکی سر خودشان را شلوغ می کنند!
مراجع خانمی داشتم که تقریبا روزی 14ساعت کار می کرد! معتاد به کار و فعالیت بود. تا اینکه یک تصادف سخت کرد و مجبور شد حدود 2 ماه ازجایش تکان نخورد! پایش در گچ بود و اکثرا باید طاقباز می خوابید! اوایل برایش خیلی عذابآور بود اما چیزی که بعد از دوماه اتفاق افتاد، بسیار شیرین بود. انگار حالا که خودش ترمز را نکشیده بود، زندگی برایش این کار را کرده بود و مجبور بود بنشیند و فکر عمیق کند. خیلی جالب بود که بعد از آن دوماه، زندگی این خانم بهکلی تغییر کرد. شغلش را عوض کرد و درمجموع، سبک زندگی اش بسیار متفاوت شد.
وقتی ترمز می کنیم، زندگی مان شبیه زمستان می شود. درظاهر چیزی نمی روید، خبری از حیات نیست و انگار درختان مُرده اند. اما حقیقت این است که درون زمین دارد اتفاقات زیاد و مهمی می افتد که با آمدنِ بهار، آن ها را می بینیم.
بنابراین گاهی باید در زندگی به خودمان مرخصی بدهیم، از هیاهوی روزمرگیها فاصله بگیریم، و از خود بپرسیم: «بهکجا چنین شتابان؟ آیا راهمو دارم درست میروم؟ آیا دانش کافی دارم؟ الان واقعا در زندگی من چه نیازهایی اولویت دارد؟» و...
نوجوانی و هویتیابی
شما زمانی بهتر یاد میگیرید که کمتر یاد بگیرید
6 فیلم، 6 جهان
مدیریت رابطه با خودشیفتهها
سمانه اقبالی
1402/12/24
عالی بود.احسنت .اینکه چرا خیلی مهم تر از چگونه است .اینکه کلیت زندگی را بازنگری کنیم و اکر درست بود ادامه دهیم و اگر نه تغییر کنیم .نه اینکه با سرعت تمام فقط برویم و دنبال چگونه شدن ها و چگون ترین ها باشیم .چه خوب است چرا های پررنگ تری از چگونه ها داشته باشیم . بابت این همه آگاهی که دسترنج سال ها چرایی و چگونگی است ممنونم .
حین
1402/5/18
خیلی ممنون