بررسی و تحلیل یک باور قدیمی
آیا ماهی را هر وقت از آب بگیریم تازه است ؟
وظیفهی ما بهعنوان یک انسان چیست؟ همهی ما در جهانی که عظمت آن شاید حتی در وهم و خیال هم نمیگنجد، بهعنوان موجودی دارای عقل و شعور، در حال زندگی هستیم؛ اما سوالی که پیش میآید این است که بهراستی چه رسالتی بر دوش ما گذاشته شده است؟ چهچیزی میتواند ما را به موجودی برتر از سایرین تبدیل کند؟ پاسخ ساده است: «تفکر.»
بدون شک صحبت در خصوص این کلمهی بهظاهر ساده، در این متن کوتاه ممکن نیست؛ اما شاید بتوانیم با پرداختن به موضوعی سادهتر، چند لحظهای را با هم تفکر کنیم تا حتی بهمیزانی اندک، به این وظیفه و رسالت خود جامهی عمل پوشانده باشیم.
انسانها در طول تاریخ و دورهی زندگیشان، برای تکامل بیشتر و حفظ غریضه نسبت به زنده بودن، سعی داشتهاند تا تجربیاتشان را بهشکلهای گوناگون به نسل بعد از خود انتقال دهند: از نقاشی روی دیوار غار گرفته تا نوشتن کتابهای گوناگون. یکی از راههای انتقال تجربه که درک مسائل را ساده میکرد، ارائهی ضربالمثلها بود؛ زیرا در عین ساده و کوتاه بودن، میتوانست یک باور بسیار عمیق را به آیندگان برساند و بهسادگی فراگیر شود. حال سوالی که مطرح میشود، این است که آیا یک باور، قدرت این را دارد که در تمام زمانها و در همهی شرایط بهطور مطلق درست باشد؟ قطعا پاسخ این سوال با تفکری عمیق میتواند بهدست بیاید.
امروز میخواهیم در ادامهی مقالات قبلی، به تحلیل یک باور قدیمی بپردازیم که بارها آن را شنیدهایم: «ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه است!»
بهطور کلی از دو منظر میتوان به این جمله نگاه کرد:
- هر زمان که متوجه شویم در زندگی مسیری را انتخاب کردهایم که در راستای ارزشهای ما نیست و حالمان در آن مسیر خوب نیست، میتوانیم دور بزنیم و برگردیم.
- هر وقت، هر فرصتی را از دست بدهیم، میتوانیم برای جبران آن اقدام کنیم و نتیجه بگیریم.
اجازه بدهید برای مشخص کردن این موضوع، برای هر دو حالت مثالی را در نظر بگیریم:
داستان ملیحه:
ملیحه در سن 15 سالگی به اصرار خانوادهاش به همسریِ پسری 20ساله بهنام احمد درمیآید که شناختی از او ندارد. احمد که در خانوادهای پرجمعیت و بدون پدر، بزرگ شده، پسری است عصبی، لوس و زورگو. احمد که از قضا در سال اول ازدواجشان مبتلا به اعتیاد هم میشود، اساسا نه اهل کار است و نه اهل زندگی. ملیحه که خیلی سریع صاحب فرزندی میشود و از طرفی هم حمایت خانوادهاش را برای جدا شدن ندارد، در زندگی با احمد میماند و سعی میکند تمام عشقش را نثار فرزندش کند. پس از پنجسال، ملیحه صاحب فرزند دیگری میشود و همچنان سختیهای بسیار زیاد در زندگی با احمد را با تمرکز بر روی عشق به فرزندانش ادامه میدهد و به امید روزهای بهتر و معجزاتی در زندگیاش مینشیند. این انتظار ملیحه برای رخ دادن معجزه در زندگیاش تا 30سال به طول میانجامد؛ اما هیچچیز نهتنها بهتر نمیشود، بلکه اتفاق دیگری نیز رخ میدهد که ملیحه اصلا انتظار آن را ندارد. بر خلاف اینکه ملیحه توقع داشت تا فرزندانش پس از بزرگ شدن قدر عشق او را بدانند و حامی او برای رها شدن از زندگیاش باشند، آنها اکنون نسبت به ملیحه خشم دارند که چرا تا این لحظه در زندگی احمد باقی مانده، بدون اینکه سعی کند خودش بهدنبال آزادی برود و نسبت به ظلمهای احمد واکنشی درست نشان دهد.
ملیحه با اینکه اکنون 46سال دارد و از نیروی جوانی خودش فاصله نسبتا زیادی دارد، اما تصمیم میگیرد بهجای نشستن و منتظر کمک دیگران ماندن، روی پای خودش بایستد و برای حال خوب و البته ارزشمندی درون خودش بجنگد. او اکنون از مهارت خیاطی خودش استفاده کرده و در خیّاطخانهای مشغول به کار است. او همچنین توانسته با تمام سختیهایی که در مسیرش بود، از احمد جدا شود، خانهای اجاره کند و از طریق کارش به گذران زندگی مشغول باشد که در آن با تمام چالشها، دیگر شخصی قربانی و مظلوم نیست.
داستان کامران:
کامران پسری 24 ساله و فارغالتحصیل رشتهی کامپیوتر است. کامران علاقهی بسیار زیادی به پدرش دارد اما با این وجود، از زندگی در ایران راضی نیست و معتقد است که اگر به آلمان برود و رشتهی برنامهنویسیاش را آنجا دنبال کند، میتواند بسیار موفقتر باشد. کامران پس از کلنجار رفتنهای بسیار با موانعی که بر سر راهش قرار میگرفتند، بالاخره موفق شد در 26 سالگی به آلمان برود و با هزینه بسیار زیادی که پدرش از درآمد بازنشستگیاش به او داده بود، خانهای را اجاره کرده و مشغول تحصیل و کار شود.
بهدلیل فاصله و شرایطی که کامران در آلمان دارد، نمیتواند بیش از یکبار در سال به ایران بیاید. پس از گذشت دوسال، کامران تماسی از طرف خانوادهاش دریافت میکند و متوجه میشود که پدرش سکته قلبی کرده و در بیمارستان بستری شده است و ظاهرا نیاز به عمل جراحی دارد. کامران که پدرش برای او بسیار ارزشمند است، سعی میکند خود را سریعا به ایران برساند اما بهدلیل بروز مشکلاتی، کار بازگشتش به تعویق میافتد. سرانجام پس از دوماه که به ایران میرسد، حتی موفق نمیشود بهموقع در مراسم چهلم پدرش حاضر شود.
***
این دو مثال که الهامگرفته از داستانهای واقعی بودند، ذکر شد تا به یک نکتهی بسیار مهم برسیم: اگر باور «ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه است» را بخواهیم از این منظر نگاه کنیم که هر وقت متوجه شدی راهت را داری اشتباه طی میکنی، میتوانی دور بزنی و برگردی، با مثال ملیحه، باوری درست محسوب میشود؛ اما باید توجه داشته باشیم که هر تصمیمی مسئولیتهای خودش را میطلبد که اگر در آن راه قرار بگیریم، باید آنها را بپذیریم.
از طرفی در داستان کامران این نوع نگاه درست نیست. اگر بخواهیم این باور را اینطور ببینیم که همیشه فرصت جبران وجود دارد، باوری بسیار غلط است؛ زیرا ممکن است دیگر شرایط و توانایی گذشته را نداشته باشیم. مثلا نیرویی که در جوانی داریم، همیشگی نیست و کاری که در سنین پایینتر توانایی انجامش را داریم، نمیتوانیم لزوما در آینده هم بههمان شکل انجامش دهیم. وجود مرگ در زندگی ما بهعنوان یک جبر، زمانی ارزش و معنی پیدا میکند که بدانیم باید از همهی فرصتهای خودمان استفاده کنیم و در راستای هدف و مسیری که از آن لذت میبریم، حرکت کرده و تعلل نکنیم. گاهی فرصتها میگذرند و دیگر امکان برگشت به آنها وجود ندارد.
همهی ما با واژهی «نذر» آشنا هستیم. نذر کردن بهمعنای حرکت کردن است و چه خوب که در زندگی خودمان همیشه در حال نذر کردن باشیم؛ نذر رسیدن به لحظاتی بهتر، با تلاشی که میکنیم و با استفاده از همین لحظهای که در آن زنده هستیم. این حرکت در زندگی یک حرکت آگاهانه است!