نیلوفر اله وردی |
1401/08/30 |
ترسهایمان را بشناسیم و آنها را مدیریت کنیم !
هرگز از ترس نترس
احساس ترس از آن دسته احساساتی است که اگر به آن توجه نشود، تبدیل به استرس میشود. حواسمان باشد که اگر بخواهیم شجاعت را از ته دل درک کنیم، لازم است ترس را تجربه کنیم؛ همانطورکه اگر بخواهیم نور را درک کنیم، لازم است تاریکی را تجربه کنیم. خوب است بدانید برای اینکه ترسهایمان را به شجاعت تبدیل کنیم، لازم است بدون اجتناب، آنها را در آغوش بکشیم و تجربه کنیم. برای اینکه بتوانیم این مورد را به بینش تجربی و مهارت تبدیل کنیم، مطلب را با چند مثال از ترسهای شایع و روش مواجهه و متعادلکردن آنها ادامه میدهیم: اولین مورد، ترس از بیماری است. ما برای خودمان یک نقشه گنج آماده میکنیم. از خودمان میپرسیم «اگر من بیمار شوم چه اتفاقی میافتد؟» بدترین اتفاق ممکن این است که «بیمار شوم و فرضا علاجی هم برای بیماریام وجود ندارد». در اینجا ما داریم احساس ترس را تجربه میکنیم. بعد به خودم میگویم «چه کاری میتوانی انجام بدهی که از بروز بیماری پیشگیری کنی؟» پاسخ میدهم «به تغذیه و ورزش و استراحت خود توجه میکنم. من سعی میکنم به خودم استرس وارد نکنم». حال اگر اتفاق افتاد، راهحل چیست؟ اینکه به درمان بپردازم و بدانم که با آگاهیهای محدود امروز، درمان قطعی برای این بیماری پیدا نکردهاند و احتمالا با گذر زمان و پیشرفت علم، شرایط متفاوت خواهد شد. در ضمن لازم است هویت جدیدی برای خودم بسازم که در موقعیت پیشآمده بتوانم قویتر و آمادهتر ظاهر شوم. مثلا اینکه در این راستا قوانین معنوی را یاد بگیرم که بیماریها هم مثل بقیه ماجراها، تصادفی نیستند و حاوی پیام و نشانهای برای من هستند که از خودم بیشتر مراقبت کنم، بیشتر استراحت کنم و با تمرینات ماندن در زمان حال و ذهنآگاهی، استرس را از زندگیام دور کنم. حال نوبت این رسیده که از خودم بپرسم «بیمارشدن چه پیامدهای مثبتی برای من دارد؟» یکباره یادم میآید دفعه پیش که بیمار شدم، مثل دستاندازی که باعث شد سرعتم را کم کنم و به خودم و ماجراهای زندگیام با درایت بیشتری توجه کنم و نقاط ضعفم را پیدا کنم، متوجه شدم سلامتی شکستنیتر از آن چیزی است که فکر میکردم؛ پس شروع به تغییر کردم و سعی کردم که از تمام لحظات سلامتیام در لحظه، بهره برده و بابت آن شکرگزار باشم. همچنین یاد گرفتم حتی بابت بیمارشدنم شکرگزار باشم، زیرا پیامدهای مثبتی برای من به همراه دارد و درس زندگی را به من میآموزد. نكته بسيار مهم در مورد ترس از بيمارى آنجاست كه بدانيم گاهي فكركردن افراطی به يك ماجرا قبل از وقوع آن، تنها يك مشغوليت ذهني براي ما به بار مىآورد؛ درصورتيكه وقتى در آن موقعيت قرار مىگيريم، قدرتی پیدا میکنیم که گويى انعطافپذیری و قدرت رويارويي در ما بهطور نهادينه وجود خواهد داشت. مثلا اگر يك سال پيش به ما مىگفتند كه قرار است یک بيمارى به نام «كرونا» شيوع پيدا كند و به اين شكل ناچار به رعايت اصول و پروتكلها شويم، بيقرار مىشديم و ترس سراسر وجودمان را فرامىگرفت! اينچنين است كه متوجه ميشويم بهترين و تاثيرگذارترين راه مقابله، مواجهه است! پس مديريت ذهن و استفاده از تكنيكهاى موثر ذهنآگاهى در اين راستا بسيار كارگشاست. مثلا گاهي لازم است براى صدايي كه دائم ما را از مواجهه با ماجرايي مىترساند، اسم بگذاريم؛ مثلا صداى «آقا ماشااله» و وقتى اين افكار به ذهن ما مىرسد، سريع بگوييم كه «آقا ماشااله ساكت شو! من نيازى به رهنمودهاى تو ندارم!» گاهي هم مي توانيم اين نداهاي مزاحم را روى كاغذى بنويسيم و دور بيندازيم و ذهنمان را از اين نداهاى بيهوده خالى كنيم. راهکارهای عملی برای مدیریت احساس در ادامه جهت عملىتربودن توصيههايم از گروهى از دانشجويان قديمىام خواستم كه برايم از ترسهايشان بنويسند و اينكه چطور توانستهاند بر آنها غلبه كنند. «فاطمه» برايم نوشت: «یکی از ترسهایی که به یاد میآورم، ترس از مفید واقعنشدن در محیط کارم بود.» به ياد روزهاى اولی افتادم كه فاطمه چطور از اين ماجرا تشويش داشت و میگفت: «خانم دكتر، من نقشه گنجم را به اين شكل آماده كردم كه اگر من در محيط كارم مفيد واقع نشوم، ميترسم كه در كارم ارتقا پيدا نكنم و ديده نشوم و وقتى مورد تاييد قرار نگيرم، حتى ممكن است اخراج شوم يا پيشرفت لازم را نكنم. سپس براى خودم نوشتم كه جهت پيشگيرى لازم است با مديرانم راجع به درخواستهايشان و مهارتهايم كه مىتواند در پيشبرد پروژه کاریمان به ما كمك كند بيشتر صحبت كنم. بعد از آن، با اولویتبندی اهدافم و پیداکردن معنای زندگیام در محیط کار، پروژههایی را انجام دادم که قبل از اینکه به بنبست بخورم، با آیندهنگری و همکاری مدیرم به نتیجه رسید و این برایم بسیار لذتبخش بود. به نظرم ترکیب ذهنآگاهی، هوش هیجانی و ترک صندلی قربانی برای ساختن لحظههای زندگی باکیفیت و ازبینبردن ترسها، چه از نوع نامحتمل و چه محتمل، بسیار موثر است. اين شد كه راهحل مناسب را پيدا كردم؛ در ضمن فكر كردم كه از اين پس حتى اگر اخراج هم بشوم و مورد توجه قرار نگيرم، باز تمام تلاشم را كردهام و ياد گرفتهام كه چطور از توانمندىام استفاده كنم. ولى اين ترس هم موهبت خوبي بود، چون باعث شد كه من به پيشگيرى و راهحل مناسب برسم.» نفر بعدى «مينا» بود كه برايم نوشته بود: «من ترس ازدستدادن عزيزانم را داشتم و به توصیه شما نقشه گنجم را كشيدم. به اين ترتيب كه فكر كردم بدترين اتفاق اين است كه من آنها را از دست بدهم. بعد از طریق شما با قانون ناپایداری آشنا شدم و فهمیدم که هیچ چیزی در این جهان جاودانه نيست؛ پس سعی کردم موقعیتهایی را که برایم ایجاد ترس میکند، تصویرسازی کرده و خودم را برای مواجهه با آنها آماده و قویتر کنم. اين را هم در نظر گرفتم كه اتفاقات آینده نامشخص است؛ پس با مديريت افكارم، بيش از اين ذهنم را به چيزى كه در دست من نيست و كنترلى روى آن ندارم، مشغول نكنم. من باید مسئوليت اينكه بتوانم از لحظات زندگيام نهايت استفاده را ببرم، به عهده بگيرم و روی بالغ خودم که آلوده به تجربیات ناپخته کودکی بود، کار کنم. در ضمن نگاه و بینش خودم را نسبت به ترس غیرمنطقیام عوض کنم. سپس تصميم گرفتم حالا كه در كنار عزيزانم هستم، بيشتر برايشان وقت بگذارم و حتى با يك تماس به آنها توجه كنم. ياد گرفتم ما در بىزمانى زندگى مىكنيم و سن بالاتر لزوما دليلی بر مرگ زودتر نيست و همه آدمها به یک اندازه در معرض اتفاق هستند. اين موضوع باعث شد نگرانی من در مورد نزدیکانم کمتر شود. باور اینکه مرگ جبر است، من را آرامتر میکند و سعى مىكنم از لحظات زندگيام استفاده بيشترى ببرم و سعى كنم كارهاى نيمهتمامم را كه هنوز مايل به انجامشان هستم، به اتمام برسانم. درست است که هنوز اين ترس به صفر نرسيد، ولی خیلی کمتر شده است! البته راستش را بخواهيد، ميزان کمی ترس از مرگ و ازدستدادن عزيزان لازم است تا با دانستن زمان محدود براى زندگىكردن، آن را بامعناتر و پربارتر بسازم.» نفر بعدى «ندا» بود كه نوشت: «یکی از بزرگترین ترسهای من ترس از قضاوت بود و با کمک و راهنمایی شما نقشه گنجم را كشيدم؛ به اين صورت كه به خودم گفتم «فرض كن ديگران تو را قضاوت كنند؛ قطعا كمى ناراحت مىشوي و ترس از قضاوت و آبرو باعث مىشود تا حد منطقى، چارچوبهايي را براى خودت قرار دهى كه از نظر خودت معقول است و حركت در حوزه آنها باعث مىشود كه به خودت و ديگران آسيب نرسانی و احساس ارزشمندى بيشترى كنى. البته ممكن است كه باز هم تو را قضاوت كنند! اين مسئله از طریق این بینش حل مىشود كه آدمها با هم متفاوتند و چارچوبهای منحصربهفرد خودشان را دارند؛ پس قضاوتها و نظرات آنها نسبت به من، الزاما کامل و درست نيست و غيرقابلاجتناب است. اين ترس براى من در حد نرمال يك موهبت بود كه باعث شناخت من از چارچوبها و ارزشهایم شد تا سبك زندگى جديدی با احساس ارزشمندى و رضايت از خودم داشته باشم. بنابراین از آن اجتناب نمىكنم و با توجه و درآغوشگرفتن آن، خود مرا بهتر از قبل ميشناسم و به اين ترتيب مىتوانم خودم را بيشتر از قبل دوست داشته باشم!» نفر بعدى «منصوره» بود: ترس من، ترس از تاییدنشدن بود که ریشه در مهرطلبی و کمالگرایی افراطیام داشت. همین ترس باعث شده بود که در خیلی از مواقع برای بهدستآوردن رضایت سایرین، بهراحتی خودم را نادیده بگیرم. این عملکرد به مرور در وجود من ایجاد خشم و خلاء کرده و به نوعی باعث نادیدهگرفتهشدنم توسط سایرین شده بود. بعد به خودم گفتم «اگر ديگران من را تاييد نكنند، در نهايت چه اتفاقي خواهد افتاد؟ آيا اگر من همواره كارهايي را انجام دهم كه ديگران مىخواهند، آنها راضی خواهند بود؟ سپس متوجه شدم كه خوب ديگران با خوب من فرق دارد؛ پس من نمىتوانم همواره ديگران را از خودم راضي نگه دارم و اين كار جز خشم من نسبت به ديگران، به خاطر اينكه باعث شدهاند از خودم فاصله بگيرم، عايدى نخواهد داشت. آنجا بود که از مهرطلبی فاصله گرفتم و معيارهاى سختگيرانهام را براى جلب رضايت ديگران به تعادل رساندم و برای فردیت خودم ارزش قائل شدم. من به خودم عشق دادم و همین کار باعث شد که این خشم فروکش کند. به خودم قول دادم اگر هم کاری برای اطرافیانم انجام میدهم، از سر عشق و رضایت کامل باشد. به نوعی همه احساسات خودم را، اعم از مثبت و منفی، پذیرفتم، در آغوش گرفتم و دیگر از اینکه گاهی دیگران از من رضایت کامل نداشته باشند، ترسی ندارم. از طرفى اين ترس براى من يك موهبت بود و باعث شد كه نقطه ضعفهايم را پيدا كنم و آنها را به تعادل برسانم.» دوستان من با یک جمعبندی از مثالهایی که برایتان مطرح کردم، متوجه میشویم که احساس ترس در حد نرمال باعث میشود ما محتاطانه کارهای درست را انجام دهیم و گاهی نیز با درایت و فکر از دایره امنمان بیرون بیاییم و به خواستههایمان برسیم. مواجهه مدبرانه با ترسها، عامل مهمی برای رشد و آگاهی و برطرفشدن نقطه ضعفها در هر انسانی است.
فاطمه سرفراز
1401/9/30
با سلام با توجه به متن زیباو پرباری که در غالب هرگز از ترس نترس در مجله موفقیت خوندم ترس من از تغییر شغل و وارد شدن به محیط کاری و حیطه کاری جدید است . اینکه در حوزه کاری جدید نتونم موفق باشم و خودم رو به اثبات برسونم ترس دارم اما چندی پیش با خودم فکر کردم که بجای ترس از محیط جدید قدم اول اینه که باید در آن محیط قرار بگیرم تا بتونم برای اثبات خودم کاری بکنم همانطور که کارقبلی رو شروع کرده بودم از دور ترسیدن از چیزی که تجربه نشده کار بیهوده ایی هست باید بهش فکر کرد و در ذهن خود درآن لحظه زندگی کنیم .جالب اینجاست که همین کار من در این مجله بنام نقشه گنج بوده و من ناخودآگاه نقشه گنج خودم رو کشیده بودم و خودم و ذهنم را برای کار جدید آماده میکردم 😊