مهربان اجباری هستید یا مهربان واقعی؟
حامی درونتان را فعال کنید
کمک کردن به دیگران اصلا چیز بدی نیست. اوج انسانیت همین است که بتوانیم از خود بیرون بیاییم و به مخلوقات دیگر خدا کمک کنیم. مشکل در آن انگیزه یا نیت اصلی ماست که باعث صعود یا سقوط ما شود. گاهی برخی از ما بهخاطر ضعف اعتمادبهنفس یا عدم امنیتهایی که درونمان داریم، یکسری کارها را برای دیگران انجام میدهیم. این کارها واقعا آزادانه و ایثارگرانه نیست بلکه از روی احساس پوچی، احساس تنهایی یا نیاز به تایید و دوستداشتهشدن ماست. کلید اصلی که بتوانیم تشخیص دهیم آیا حالتی سالم است یا ناسالم چیست؟ اینکه داریم با آگاهی و خوشحالی کمک میکنیم یا نه؟ حالمان با خودمان خوب است یا نه؟
برخی آدمها هستند که ظاهرا خیلی ایثارگرند و هیچچیز برای خودشان نمیخواهند. اما دقیقتر که نگاه کنید، میبینید این آدم کلا خودش را فراموش کرده! زندگیاش هیچ معنای مشخصی ندارد و فقط با دیگران معنی پیدا میکند. مثل مادری که بهشکل خیلی افراطی به خانواده و فرزندانش سرویس میدهد، اما بچهها دوست دارند مادر دوساعت هم برای خودش زمان بگذارد! لباسی برای خودش بخرد و کمی به خودش برسد. چون این مدل حمایت، کمکم تبدیل به وابستگی میشود و آزاردهنده خواهد بود.
شاید ظاهر یکسری اعمال شبیه به هم باشد، اما باطن و درونشان زمین تا آسمان با هم تفاوت دارد. حمایت، لزوما همیشه خوب و سالم نیست. چگونه فرق این دو را میتوانیم بفهمیم؟ چند نکتهی مهم وجود دارد:
حامی درونی و بیرونی
برخی افراد حمایتِ رو به بیرونشان بسیار آباد است اما حمایتِ رو به درونشان نابود و برهوت است! این موضوع یکی از معیارهای مهم حمایتِ سالم است. من اگر خودم را دوست دارم، پس به خودم میرسم، برای زندگیام هدف و معنا دارم و حواسم به خودم هم هست. اما اگر فقط حمایتم نسبت به دیگران است و هیچگونه رسیدگی نسبت بهخودم ندارم، احتمالا مشکل بزرگی در زمینهی عزتنفس دارم.
انتخاب یا جبر؟
گاهی ما خوبِ اجباری میشویم. اینطور بار آمدهایم! مثلا فردی برایم تعریف میکرد که مادرش به او گفته: «اگه کسی یک کاسه آش برات آورد، باید لااقل دو کاسه آش بهش بدی! برای همین، من وقتی کسی برایم نذری میآورد غصهام میگیرد و سعی میکنم که حتیالمقدور آن را نگیرم!»
در اینجا وقتی این فرد دوبرابر محبت میکند، آیا آن محبت برایش شادمانی میآورد؟ خیر. آیا در آن انتخابی هست؟ باز هم خیر. مثل یک ربات است که برنامهاش اینگونه تنظیمشده! بنابراین «عملی که از روی اجبار باشد، معمولا نه رشدی برای ما به ارمغان میآورد و نه حالمان را خوب میکند.»
پس هر وقت حس کردید که کاری را با اشتیاق انجام نمیدهید و فقط جبر است، زنگ خطر مهم و بزرگیست که باید حواستان باشد و روی آن حیطه از زندگیتان فکر کنید. مثلا دوستتان بهشما زنگ میزند که فردا به سینما بروید. حس میکنید «باید» بروید و هیچ «شوق» و اشتیاقی برای این رفتن ندارید. این نشانه ی خوبی نیست. عملی که از روی آگاهی و انتخاب باشد ارزش دارد وگرنه میشویم مهربان اجباری.
مهربان اجباری کیست؟
فردی است مهربان(مثلا!) که خودش هم حالش از مهربانی اش به هم میخورد! و همیشه پشیمان است از مهربانیهایی که کرده! و با ناراحتی، یکی از خصوصیات بارز خودش را مهربانی توصیف میکند!
این یکی از مسائل و اشتباهات بسیار شایع در جامعهی ماست. بااینکه بسیاری از ما خودمان را مهربان میدانیم و در فرهنگ ما هم توصیه به این مورد بسیار است، مثل: «تو نیکی میکن و در دجله انداز...، بنیآدم اعضای یک پیکرند و...» اما خیلی اوضاع خوبی در این بخش نداریم. چرا؟ چون بیشتر کارهایمان برای تایید گرفتن است نه گذشت کردن واقعی. یک حالت نمایشی برای توجه گرفتن، برای پذیرفته شدن و یکجور دادوستد و معاملهگری، نه یک عمل خالص و درست.
کنترلگری
گاهی پشت یک حمایت ناسالم، نیت کنترلگری هم وجود دارد. یعنی من سرویسهایی میدهم که درنهایت طرف را کنترل کنم، فلج کنم و وابسته به من باشد. حالا وقتی طرف تشکر نکند، شروع میکنم به غرغر که همه نمکنشناس هستند و... پس سرویس میدهم که تسلط کنم. او را وابستهی خودم کنم که بدون من نتواند کاری کند.
در اینجا یک قفل روانی بین دو نفر شکل میگیرد که نه با هم حالشان خوب است نه بدون هم. در برخی مادران و فرزندان این شکل حمایت ناسالم، زیاد دیده میشود. وقتی کنار هم هستند مدام دعوا و بحث و درگیری هست. از طرفی بدون هم نمیتوانند به یک تفریح ساده بپردازند. پس یکجور وابستگی ناسالم وجود دارد.
تلهی مهرطلبی
این است که بخواهم گدایی محبت کنم و با سرویسدادن، کمی محبت بگیرم که مرا دوست داشته باشند و تایید کنند. زیرا خودم، خودم را دوست ندارم و حالا این خلأ درونی را با یک مسئلهی بیرونی میخواهم پُر کنم. معمولا این قضیه هیچوقت موفقیتآمیز و همراه رضایت صورت نخواهد گرفت و به قول معروف، به گدا چیز باارزشی نمی دهند.
حمایت تسکینی یا پرورشی؟
همان مثل قدیمی است که میگوید: «میخواهی بهطرف ماهی بدهی یا اینکه به او ماهیگیری یاد بدهی؟» متاسفانه میبینیم خیلی از حمایتهای ناسالم در جامعه ی ما از جنس همین حمایت تسکینی است. بههمین دلیل است که با وجود صدها موسسهی خیریه، خیلی دردی از دردمندان دوا نمیشود. چون کار ریشهای، پیشگیرانه و پرورشی انجام نمیشود.
حمایت تسکینی مثل یک مُسکّن، فقط درد را تسکین میدهد اما درمانش نمیکند. در این حمایت، وقتی صحنهای دلخراش یا اذیتکننده میبینیم، انگار میخواهیم خودمان و دیگری را سریعا تسکین دهیم. اما در حمایت پرورشی، مهمترین موضوع، رشد طرف مقابل است. شاید یکجا با حمایت نکردنِ مستقیم، باعث رشد وی شویم. مثلا با ولکردن پشت دوچرخه، باعث یادگیری دوچرخهسواری در کودکمان شویم.
پس در حمایت سالم، کنترلگری وجود ندارد و مهمترین موضوع، رشدِ بلندمدت یا میانمدت طرف مقابل است، نه تسکین کوتاهمدتی که بلافاصله درد برگردد. همچنین «در آن هیچ احساس اجباری نیست» بلکه از روی شوق و علاقه و از عشق و انسانیت است. این حالت است که ما را رشد میدهد و باعث میشود سخاوتمندی، بخشندگی، همدلی، بزرگواری و مسئولیتپذیری در ما تقویت شود.
اما حامیگری وقتی ناسالم و اشتباه باشد، نهتنها رشدی در ما ایجاد نمیکند بلکه کمکم باعث ایجاد فرسایش، توقعات زیاد از افراد، کنترلگری و حال بد میشود.
حمایتِ ناسالم 2 اشکال اساسی ایجاد میکند:
اول: چون خود فرد دارد چیزی را حمل میکند که از نظرش پذیرفته نیست، فرسوده شده و کمکم روندش خموده و فرسایشی میشود. دچار پیری زودرس، خشم های فروخورده و جنگ درونی با خودش می شود.
دوم: در طرف مقابل توقعی ایجاد میکند که انگار این وظیفهاش است! همانکه میگویند «لطف نابجا میشه وظیفه» و من باید آن را انجام دهم. هر جا که بایدی شود، اشتیاق از آن رخت خواهد بست.
رشد ما در کارهای حمایتی، 3 مرحلهی اساسی را طی میکند:
سطح 1: حالت رابین هودبازی و ناجی گری دارد. بین نیازهای خودش و دیگران، فقط به نیازهای دیگران توجه می کند. مشکل اصلی در این سطح، عدمِ آگاهی و عدم حمایت درونی است. به همین خاطر فرد، احساس قربانی بودن کرده و فکر میکند سرش کلاه رفته است و بهتدریج احساس می کند مجبور است دربرابر خواسته های دیگران تسلیم شود.
سطح 2: آرام آرام یادمی گیرد به خودش هم کمک کند. برای رشد روح و روان خودش نیز پول، زمان و انرژی بگذارد و درونش را بسازد. سعی می کند در سرویس دادنش، باعث رشد دیگران شود نه فلج کردنشان و کم کم دارد عشق سازنده را میآموزد.
سطح 3: در اینجا فرد خلاقیتی دارد برای نجات همه. اشتیاق حمایت از «همه» را دارد که این حمایت، شامل خودش و همهی طبیعت، حیوانات، محیط زیست، جامعه و... میشود. اینجا فردِ حامی، پر از عشق ومحبت است. هم خودش را شناخته و دوست دارد، هم دیگران را.
من کدامم؟ هیچکسی غیر خودتان نمیتواند بفهمد ته ذهنتان دربارهی مهربانی و حمایتگری چیست. ببینید چقدر خودتان را دوست دارید؟ چقدر از سر انتخاب و آگاهی، کاری را انجام میدهید و چقدر شوق در آن وجود دارد
پس اینگونه نیست که هرجا حمایت باشد، بگوییم بهبه چقدر خوب است! حمایت یکجایی عالیست اما جای دیگر آسیب است. چگونگی آن هم بسیار مهم است. مثلا اینکه در مترو یا سر چهارراه، به یک کودکِ کار پول زیادی بدهیم، خوب است یا بد؟! آیا باعث ماندگاری آنها و کسبوکار آن سوداگران نمیشود؟! لازم است به اینها فکرکنیم و بفهمیم خوبی کردن هم تفکر میخواهد.
بنابراین اول باید بتوانم حامی درونیام را فعال کنم، خودم را دوست بدارم و با خودم مهربانانه حرف بزنم؛ حتی در جاهایی که اشتباه کردهام.
حالا وقتی من لطیف و مهربان شدم، درنتیجه: «از کوزه همان برون تراود که در اوست.» پس مهربانی از من ساطع میشود. حتی اگر طرف مقابل تشکر نکند یا نفهمد، من خیال نمیکنم باختهام! غمگین نمیشوم و همینکه فرصتی برای کمک داشتهام، برایم زیباست و شاکر هستم.