خوابی برای شروع دوباره
تحلیل روانشناختی فیلم سینمایی اسرافیل
نام فیلم: اسرافیل
کارگردان : آیدا پناهنده
بازیگران : هدیه تهرانی، پژمان بازغی، مریلا زارعی
تهیه کننده: مستانه مهاجر
«اسرافیل» فيلمى است كه نشان مىدهد انسان بهتنهايي نمىتواند معناي زندگى را پيدا كند و با ارتباط و تعاملات است كه زندگى براى او قابلدرك مىشود.
هيچكدام از ما بهتنهايى نمىتوانيم تصميمهاى اصلى زندگی را بهدرستى و بدون درنظرگرفتن افراد مهم زندگيمان بگيريم؛ چرا كه از درون بههم متصل و وابستهايم، ولى نمىخواهيم اين حقيقت را بپذيريم و پيوسته با هم در جنگ هستیم. در اين فيلم به وضوح ميبينيم كه هر چقدر اين حقيقت را بهتر درك كرده باشيم، آرامش دروني بيشترى خواهيم داشت.
در ادامه به معرفی و تحلیل شخصیتهای فیلم اسرافیل میپردازیم:
سارا
«سارا» دخترى است كه از كودكى بهعلت اختلال روانى مادر و غيرقابلپيشبينىبودن او و جدايى پدر و مادر و سپس فوت پدر در زندگیاش احساس امنيت نمىكند؛ از طرفى هم به علت شرايط خاص مادرش و نياز او به سارا از اهداف فردى و آرزوهايش جا مانده است و حتى عشق خود، «مهرداد» را از دست داده و آرزوى تحصيل را به فراموشي سپرده بود. اما حالا برای فرار از شرايط موجود و رسيدن به ثبات در زندگى تصميم به ازدواج با فردى مىگيرد كه چندين سال از خودش بزرگتر است و قصد مهاجرت به خارج از کشور را با او دارد. درواقع مهاجرت و ازدواج براى سارا مفرى است براى رهايى از شرايط زندگىاش؛ غافل از اينكه سارا بدون مادر، زن خوشحالى نخواهد بود و دغدغههای او با فاصلهگرفتن تمام نخواهند شد. چهبسا كه علت حال بد سارا اين بود كه با مفهوم پذيرش شرايطى كه نمىتوان آنها را تغيير داد، بيگانه بود.
ماهى
«ماهی» دختري است كه قربانى تعصبات قومى شده و از عشق خود، «بهروز»، جدا مىماند و تسليم زندگى میشود. نگاه آرمانى ماهى بهبهروز زمانى تمام مىشود كه بهروز براى رسيدن به منافعش، با دايى ماهی كه مسبب جدايى آنهاست، سازش مىكند.
ماهى بعد از گذر زمان، وابستگىهاى متفاوتى براى خود ايجاد كرده است. او، برعكس سارا، اهل فرار نيست و فرهنگ خانواده و شرايط زندگى به او آموخته است كه آنچه را كه نمىتواند تغيير دهد، بپذيرد و دردهايش را طورى به رنج تبديل نكند كه ادامه زندگى برايش ميسر نباشد. البته تجربه نزديكشدن او به مرگ مىتواند دليلي باشد كه زندگى را برای او در هر زمانى ارزشمند کند و او تصميم بگيرد با ازدستدادنها كنار بيايد و هربار معناى جديدى براى خودش بسازد كه با آن بتواند زندگى را زندگى كند.
برخورد تند ماهى (که در ابتدای فیلم نشان داده میشود که ناظم یک مدرسه است) در مورد تقلب دانشآموزش نشان از فروخوردن خشمها و ناراحتىهايى دارد كه او سالها با خودش حمل کرده و بهنوعى از ابراز احساسات و هيجاناتش بازدارى كرده است. «يلدا»، دختر دانشآموز، هم با جملاتى مثل قسم به روح پسر يا با بهکاربردن عبارت «عقدهاى» به زخمهاى او نمك پاشيد و قربانى خشم و احساس ناراحتى فروخورده او در مورد مرگ پسر و نامزدى ناكام مانده و ازدواج نافرجامش شد.
موضوع اينجاست كه در شرايط مشابه، لازم است به جاى اينكه به فرد مقابلمان گير كنيم، نقطهضعفهايمان را برطرف کنیم، واقعيتها را بپذيريم و با آنها كنار بياييم. ماهى اين خشم را به يلدا كه در منطقه ضعف و جوان و بىتجربه بود، با واکنش تندی نشان داد.
ماهى بعد از فوت پسر به يادگارىهايش مثل خروس، دوچرخه و ... معنا داده است؛ براى همين هم واكنش شديدى به سر بريدن خروس در مقابل دايى و مادرش نشان میدهد. نكته قابلتوجه آنجاست كه ماجراهاى زندگى هماكنون او باعث شهامت ماهى شده است و او ديگر توان اين را دارد كه در مورد مسائلي كه با آنها مخالف است، جلوى ديگران بايستد؛ كارى كه شايد سالها قبل مىتوانست به جاى خودكشي انجام دهد، ولى جسارتش را نداشت.
بهروز
«بهروز»، عاشق سابق ماهی که اینک پس از بیست سال بازگشته و با ماهی ملاقات میکند؛ پسرى كه هميشه حمايت شده و او را از شرايط زندگى و تجربههايى كه مىتوانست در آنها رشد كند و بسيار بياموزد، فرارى دادهاند و بههمين دليل درك عميقى نسبتبه زندگى ندارد و خود را مستحق اين مىداند كه بهدور از دغدغههاى ديگران، به آرزوهايش برسد. با همين آموختههاست كه بهروز، بهجاي اينكه به عمق و دليل فشار خون بالاى ماهى و افسردگياش فكر كند، به سطح مىپردازد و با آوردن دارو براى او صورت مسئله را حذف مىكند! فروختن زمين به دايى ماهى و سازش با او و ازدواجش با سارا هم گواهى بر اين تحليلهاست.
شايد اين سوال ذهنتان را درگير كند كه او هم ٢٠ سال تنها ماند؛ ولى اين تنهايى هم نشانگر تسليم او به شرايط و ضعفش در ساختن زندگى است؛ چرا كه هميشه ديگران خطمشى او را تعيين كردهاند و باز همزمانى تصميم به ازدواج و تغيير مىگيرد كه خواهرش به او تلنگری مىزند.
على
آنچه سارا از شخصيت «على»، برادرش، به مخاطب تحميل مىكند پسرى خودخواه است كه سر مادر را كلاه گذاشته و به فكر خودش است؛ در صورتى كه على پسر مسئوليتپذيرى است كه از کودکی خرج خانواده را مىداده، ولى در شرايط مشابه سارا، روى صندلى قربانى ننشسته و تحصيل كرده و در پى رشد براى بهبود شرايطش بوده است. او، برخلاف سارا، با وجود برخی مشکلات مادرش، برچسب روانى را به مادر نمىزند و به او حق زندگى و انتخاب مىدهد و مانند يك فرد مزاحم با او رفتار نمىکند؛ براى همين هم مادر در كنار على بال و پر مىگرفت و حالش خوب بود و به او اعتماد داشت. اينكه وقتى على از عسلويه برگشت و بهدنبال مادر رفت و يا اينكه به سارا گفت كه بدون درگيرى ذهنى بابت مادر، ازدواج كند و حتى در مهاجرتش هم به فكر اين بود كه شرايطى فراهم کند كه مادر و خواهرش را با خودش ببرد، گواهى بر مسئوليتپذيرى على نسبتبه خانواده است. على مرد عمل بوده و مثل سارا فقط غر نمىزند و از شرايط فرار نمیکند؛ بلكه بهدنبال راهحل در جهت تغيير و بهبود شرايط است.
مادر سارا
زمانى كه مادر دارو مصرف مىكرد، مثل بقيه آدمها و بهدور از توهم، زندگى را درك مىكرد و در اين شرايط چقدر دردناك بود كه سارا در پى اثبات روانىبودن مادرش بود و او را از زندگىكردن مثل يك انسان عادى محروم مىكرد. همين برچسبها هم مادر را دوباره بههم مىريخت.
مادر ماهى
«مادر ماهی» زنى زجركشيده و ضعيف است كه از سر بىپناهى مجبور به اطاعت از اوامر برادرش بوده و نمايى واضح از يك زن سنتى ايرانى را به تصویر میکشد.
دايى ماهى
«دایی» مردى مستبد و سطحىنگر است كه قربانى مردسالارىهاى قومى و قبيلهاى و حرف مردم بوده و بدون فكر اقداماتى كرده كه حتى عزيزانش هم بهظاهر و از روى ترس و نياز به او احترام مىگذارند و بهطور واقعى دوستش ندارند!
صحنه آخر فيلم كه خواب بهروز مبنى بر دميدن صور اسرافيل و زندهشدن مردگان را نشان میدهد، بهاينمعني است كه همه اين ماجراها بايد پيش مىآمدند تا اين افراد به آگاهىهايى برسند كه بتوانند زندگى دوبارهاى را براى خود رقم بزنند و به اين فلسفه در زندگى اشاره دارد كه ماجراها پيش مىآيند تا ما با رشد و آگاهى بالاتر، زندگيمان را از نو شروع كنيم.