menu button
سبد خرید شما
راجر در برابر تایگر
موفقیت  |  1403/04/17  | 
راجر در برابر تایگر

داستان زندگی این دو ورزشکار به شما انگیزه می دهد


تایگـر وودز - گلف باز


پـدر می دانسـت کـه پسـربچه اش بـا بچه هـای دیگـر فـرق دارد. او در شـش ماهگی قادر بـود روی کـف دسـت پـدرش، در حالـی کـه در خانـه راه می‌رفـت، تعادلـش را حفـظ کند. درهفت ماهگـی پـدرش چـوب گلفـی بـه او داد کـه خـود را سـرگرم کنـد و او آن را در روروک کوچکـش گذاشـته بـود وهمه جـا همـراه خـود می بـرد. در ده ماهگـی از صندلـی کودکانـۀ مخصوصـش پاییـن جسـت، غلتـان خـود را بـه چـوب گلفـی رسـاند کـه در انـدازهای کوچک سـاخته شـده بـود و حرکاتـی را تقلیـد کـرد کـه قبـلاً در زمیـن تماشـا کـرده بـود. چـون پـدرهنـوز نمی توانسـت بـا پسـرش صحبـت کنـد، نقاشـی هایی را کشـید تـا اینگونه به او نشـان دهـد چطـور بایـد دسـتانش را روی چـوب گلـف بگـذارد. او بعدهـا گفـت: «بسـیار دشـوار اسـت بـه کودکـی کم سن و سـال بگوییـد چطـور بایـد کاری را انجـام دهـد.»




پسـرک در دوسـالگی، یعنی سـنی که مراکز پیشـگیری و کنترل بیماری ها توانایی هایی همچـون ضربـه زدن بـه تـوپ و ایسـتادن روی نـوک انگشـتان را مناسـب آن می داننـد، در مقابـل دوربیـن تلویزیـون ملـی ظاهـر شـد و بـا اسـتفاده از چـوب گلفـی کـه ارتفـاع آن بـه شـانه هایش می رسـید ضربـه هایی بـه توپ زد که تحسـین "بـاب هوپ" را برانگیخـت. در همان سـال، او در نخسـتین رقابـت زندگـی اش حضـور یافـت و برندۀ ردۀ سـنی زیر ده سـال شـد.


دیگـر زمانـی بـرای هـدر دادن وجـود نداشـت؛ او در سه سـالگی در حـال یادگیـری روش بـازی کـردن در زمیـن ماسـه ای گلـف بـود و پـدرش نیـز برای سرنوشـت او نقشـه می کشـید. پـدر می دانسـت کـه پسـرش بـرای ایـن کار انتخـاب شـده اسـت و وظیفـه دارد کـه او را راهنمایـی کنـد. اگـر شـما هـم با چنیـن اطمینانی به مسـیر پیـش رو نگاه می کردید، شـاید بـه ایـن فکـر می افتادیـد کـه پسـر سه سـاله خودتـان را بـرای رویارویـی بـا فضـای رسـانه ای غیرقابل اجتنـاب و سـیری ناپذیر آینـده آمـاده کنیـد. او در نقـش گزارشـگر ظاهـر می شـد، پسـرش را آزمایـش می کـرد و بـه او می آموخـت کـه چگونـه پاسـخ های مختصـر بدهـد و دقیقـا بـه سـؤالی پاسـخ دهـد کـه از او پرسـیده می شـود. در آن سـال، پسـربچه در رقابتـی دوره ای کـه در کالیفرنیـا برگـزار شـد، چهل وهشـت ضربـه زد و موفـق شـد بـا یـازده ضربـه بالاتـر از "پـار"  ،9 مرتبـه تـوپ را در حفـره قـرار دهـد.


 وقتـی چهارسـاله شـد، پـدرش می توانسـت او را سـاعت ۹صبـح در زمین گلـف رها کند و هشـت سـاعت بعـد، بـه همـراه پول هایـی کـه از شـرط بندی بـا احمق هـای شـکاک بـرده بود بـه خانـه بازگرداند.در هشت سـالگی، برای نخسـتین بار پدرش را شکسـت داد، اما پدر ناراحت نشـد؛ زیرا به خوبـی می دانسـت کـه پسـرش بسـیار با اسـتعداد اسـت و باید بـا تمامی توان بـه او کمک کنـد. او قبـلاً ورزشـکاری برجسـته بـود و فرصت هـای بزرگـی در مقابلـش قـرار داشـت، در دوره دانشـگاه بیسـبال بـازی می کـرد و تنهـا بازیکـن سیاه پوسـت حاضـر در کل بازی ها بود؛ یکـی از متخصصـان جامعه شناسـی بـود کـه بـه عنـوان عضـوی از سـربازان ویـژۀ ارتـش در جنـگ ویتنـام شـرکت کرده و بعدها به افسـران نسـل بعد دوره های جنـگ روانی را آموزش داده بـود. بـه همیـن دلیـل، بـا نظـم و انضبـاط آشـنایی کامـل داشـت و مـردم را به خوبـی درک می‌کـرد.


او می‌دانسـت بـرای سـه فرزنـدی کـه از ازدواج قبلـی نصیبـش شـده بود همه تلاشـش را نکـرده اسـت، امـا اکنـون بـه او فرصتـی دوبـاره داده شـده بـود کـه بـرای فرزنـد چهارمـش سـنگ تمام بگـذارد. ایـن کار می بایسـت طبـق برنامـه انجـام می شـد. پسـر قبـل از اینکـه بـه اسـتنفورد بـرود، بـه شـهرت رسـیده و پـدرش خیلـی زود بـه قـدر و اهمیـت او پـی بـرده بـود. پسـر او می توانسـت از "نلسـون مانـدلا"، "گانـدی" و "بـودا" نیـز تأثیرگذارتـر شـود. پـدر مصرانـه میگفـت: «او از همه آنـان هـواداران بیشـتری دارد.»


او پـل میـان شـرق و غـرب اسـت. بـرای او هیـچ مـرزی وجـود نـدارد، چـون راهنمـای خوبـی دارد. مـن هنـوز دقیقـا نمی دانـم چـه اتفاقـی می افتـد، امـا او انتخـاب شـده اسـت».




راجـر فـدرر - تنیسور


احتمالاً داستان دوم را هم شنیده اید، اما ممکن است در ابتدا آن را به یاد نیاورید. مـادرش مربـی بـود، امـا هرگـز او را آمـوزش نـداد. وقتـی راه رفتـن را یـاد گرفـت، می توانسـت بـا مـادرش توپ بـازی کنـد. زمانـی کـه پسـربچه بـود، یکشـنبه ها بـا پـدرش اسـکواش بـازی می‌کـرد. ورزشهـای اسـکی، کشـتی، شـنا و اسـکیت را بـه صـورت تفریحی انجـام مـی داد. در خانه همسایه شـان، بسـکتبال، هندبال، تنیس، پینگ پنـگ، بدمینتون و در مدرسـه، فوتبـال بـازی می‌کـرد. بعدهـا توانسـت در طیـف وسـیعی از ورزش‌هایی موفق شـود کـه بـرای پـرورش بـدن و هماهنگـی میـان دسـت و چشـمش انجـام مـی داد. او دریافـت کـه رشته ورزشـی اهمیـت چندانـی نـدارد، البتـه بـه شـرطی کـه آن رشـته مرتبـط بـا تـوپ باشـد.

 خـودش می‌گویـد: «همیشـه وقتـی می دیـدم توپـی در کار اسـت، بسـیار علاقه منـد می شـدم کـه بـازی کنـم.» او کودکـی بـود کـه بـه بازی کـردن علاقه بسـیاری داشـت، امـا والدینـش اشـتیاق چندانی نشـان نمی دادند. مـادرش بعدها گفت: «مـا برای او هیـچ برنامـه ای نداشـتیم.» مـادر و پـدر فرزندشـان را به آزمـودن طیف وسـیعی از ورزش ها تشـویق می کردنـد. در واقـع ایـن کار ضـروری بـود. بـه گفته مـادرش: «اگـر او بـرای مدتـی طولانـی بی تحـرک می مانـد، تحمل ناپذیـر می شـد.» بـا اینکـه مـادرش مربـی تنیـس بـود، تصمیـم گرفـت بـا او تمریـن نکنـد. او می گفـت: «پسـرم فقـط مـن را ناراحـت می کـرد. او همه ضربه‌هـای عجیب و غریـب را امتحـان می کرد و هرگـز بـه تـوپ ضربـه‌های عـادی نمـی زد. دیـدن چنیـن صحنـه‌های بـرای یک مادر خوشـایند نیسـت.»

یکـی از نویسـندگان "اسـپورتس ایلاسـتریتد" شـاهد بـود کـه پـدر و مـادر بـه جـای تشـویق کـردن، تنهـا او را باز می داشـتند. بـا نزدیـک شـدن بـه دورۀ نوجوانـی، پسـربچه بیش از پیـش جـذب ورزش تنیـس می‌‌شـد و اگـر هـم پـدر و مادرش در این باره واکنشـی نشـان داده باشـند، احتمـالاً فقـط از او خواسـته اند کـه اینقـدر تنیـس را جـدی نگیـرد. در هنـگام مسـابقات او، مـادرش معمـولاً مشـغول گـپ زدن بـا دوسـتانش بـود و پـدرش تنهـا یـک قانـون داشـت: «فقـط تقلـب نکـن». او تقلـب نمی کـرد و روزبـه روز بهتـر می شـد.

در نوجوانـی به قـدری پیشـرفت کـرده بـود کـه روزنامـه ای محلـی بـا او مصاحبـه کـرد. وقتـی از او پرسـیدند کـه قصـد دارد بـا اولیـن دسـتمزدش از بـازی تنیـس چـه بخرد، پاسـخ داد یـک مرسـدس. خوانـدن ایـن مطلـب مـادر را وحشـت زده کـرد، امـا وقتی گزارشـگر نوار مصاحبـه را بـرای او پخـش کـرد، کمی آسـوده خاطر شـد؛ زیرا اشـتباهی رخ داده بود و پسـر فقـط گفتـه بـود می خواهـم سـی دی های بیشـتری بخـرم، نـه مرسـدس بنز!

بی شـک او پسـری رقابت طلـب بـود، اما وقتـی مربیانش تصمیم گرفتند بـه تیم دیگری منتقلـش کننـد کـه بازیکنـان بزرگتـری در آن حضـور داشـتند، او درخواسـت کـرد بـه تیـم سـابقش بازگـردد تـا بتوانـد بـا دوسـتانش بـازی کنـد؛ زیـرا گـوش کردن به موسـیقی، کشـتی گرفتـن و فوتبـال بـازی کـردن بعـد از کلاس هـای تنیـس از سـرگرمی های لذت‌بخـش او محسـوب می شد. زمانی کـه بالاخـره دیگـر ورزش هـا، به ویژه فوتبال، را کنار گذاشـت تا تنیس را با تمرکز بیشـتری دنبـال کنـد، بچه هـای دیگـر مدت هـا بـود کـه بـا مربیـان بدنسـازی، روانشناسـان ورزشـی و متخصصـان تغذیـه کار می کردنـد. امـا ظاهـراً ایـن مسـئله از پیشـرفت او در درازمـدت جلوگیـری نکـرد؛ چراکـه در اواسـط دهه چهـارم زندگـی، یعنی در سـنی کـه در آن حتـی تنیس بـازان افسـانه ای نیـز بـه بازنشسـتگی فکـر می کنند، او نفـر اول رتبه بنـدی جهانی بود.




در سـال 2006 "تایگـر وودز" و "راجـر فـدرر" در حالـی بـرای نخسـتین بـار بـا یکدیگـر ملاقـات کردنـد کـه هـر دو در اوج قـدرت بودنـد. "تایگـر" سـوار بـر جـت شـخصی خـودش به تماشـای فینـال مسـابقات اُپـن ایالات متحـده رفـت. حضـور او "فـدرر" را مضطرب کـرد، اما  "فـدرر" توانسـت بـرای سـومین سـال متوالـی برنـدۀ مسـابقات باشـد. "وودز" در رختکـن بـه او پیوسـت تـا در جشـن قهرمانـی اش شـرکت کنـد. آنان خیلی زود بـا هم ارتباط برقـرار کردند.


"فـدرر" بعدهـا ایـن ملاقـات را اینگونـه توصیـف کـرد: «تـا پیـش از آن، هرگـز کسـی را ندیده بودم که تا این اندازه با حس شکسـت ناپذیری آشـنا باشـد.» آن ها فوراً با یکدیگر دوسـت شـدند. سـرعت دوسـت شدنشـان به اندازۀ سـرعت تبدیل شـدن آنها به کانون این بحث بـود کـه کـدام یـک از آن دو قهرمـان بلامنـازع جهـان اسـت. "فـدرر" در سـال 2006 هنگامـی کـه هنـوز در کانـون توجـه بـود، بـه نویسـنده ای گفـت: «سرگذشـت او کامـلاً بـا سرگذشـت مـن متفـاوت اسـت؛ حتـی در کودکـی نیـز هـدف او شکسـتن رکوردهـا و پیـروزی بـر برترین هـا بـود، در حالـی کـه رؤیـای مـن فقـط یـک بـار ملاقـات بـا "بوریـس بکر" یا بـازی در ویمبلـدون بـود.»

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background