با انتخابهای نو بهاری شو
انتخاب های ما در زندگی و تاثیرشان روی زندگی ما
شما خواننده فرهیخته، قبل از خواندن این مقاله خودتان کلاهتان را قاضی کنید! زیاد شنیدهایم که خوشبختی و بدبختی را خودمان انتخاب میکنیم، اما آیا بهنظر شما، واقعا زندگی محصول انتخابهای خود ماست؟ آیا خودمان درحال خوب و بدمان مقصریم؟
سر سفرهی دلربا، فریبا و باشکوه زندگی نشستهام. یک سبد پر از شیرینی و شادی و عسل، پر از رقص و سرور و سلامت، پر از هوای آبی و پاک و پر از آرامش و دانایی به من تعارف میکنند و من در حیرت این همه فر و شکوه میمانم. میزبان دیگری اما یک سبد پر از سَم، بیماری، جهل و نادانی، هوای آلوده و اضطراب تعارفم میکند!
کمی فکر کنید؛ به نظر شما اکثریت مردم جامعهی ما کدام سبد را انتخاب میکنند؟ حتما در پاسخ میگویید که بهطور یقین سبد پر از شهد و شکر را! پس در اینصورت، چرا حال اکثر مردم ما خوب نیست؟ چرا بیماری جسم و روان، میزان سکته و سرطان، اضطراب و استرس و افسردگی غوغا میکند؟
شاید پاسختان این باشد که ما مقصر نیستیم؛ خانواده، مدرسه، جامعه و درنهایت دولتمردان هر جامعه مقصر هستند! در ادامه، ما قصد داریم بررسی کنیم که آیا ما خودمان، حتی در انتخاب عوامل بالا و بهویژه انتخاب بزرگان جامعه موثر نیستیم؟ و بهطور کلی، آیا ما خودمان، حال بد و خوب را انتخاب نمیکنیم؟
برای پاسخ به این پرسشها باید از نگاه فلسفی، جامعهشناختی و روانشناختی به آن پرداخت، اما از آنجاییکه امکان پرداختن بهتمامی ابعاد آن نیست، صرفا از نگاه روانشناختی و در بُعد زندگی فردی به بررسی آن خواهیم پرداخت.
چرا حالم خوب نیست؟
از نگاه روانشناختی، برای پاسخ به پرسشهای مطرحشده و درک عمیق این موضوع، با استفاده از تکنیک مواجههدرمانی، با چند نمونه از میان صدها مثال شروع میکنیم تا خودتان قضاوت کنید.
نمونهی اول
از کودکی شنیدهایم که برای حفظ بهداشت و سلامت دهان و دندان، مرتب مسواک بزنید. حال بهنظر شما چه تعداد از مردم جامعهی ما بهطور مرتب مسواک میزنند؟
به وضع سلامت دندانهای اطرافیان خود نگاهی بیندازید. چند نفر را میشناسید که دندانهای کاملا سالم در دهان داشته باشند؟
اما همین ما، وقتی دندانمان درد میگیرد و به دندانپزشک مراجعه میکنیم، دادمان به آسمان میرسد که چرا اینقدر هزینهها سر بر فلک کشیده است! حق هم با مردم است و گاهی هزینهی درمان یک دندان حتی بیش از حقوق یکماه یک کارمند است!
نمونهی دوم
ما زیاد شنیدهایم که ورزش کنید و عدم تحرک برای بدن سم است. ورزشنکردن هم سلامت جسم و سلامت روان ما را به خطر میاندازد. حال بهنظر شما چه تعداد از مردم بهطور مرتب ورزش میکنند و سالم هستند؟
نمونهی سوم
گفته شده تغذیهی سالم را رعایت کنید. اکنون درحال اطرافیانتان دقیق شوید. چه تعداد از آنها از بیماریهای گوارشی رنج میبرند؟ چه تعدادی توصیههای پزشکی دربارهی تغذیهی سالم را رعایت میکنند؟ آمار بیماری قند، فشار بالا، انواع بیماریهای قلبی، کبدی و... نشانهی چیست؟
برای نمونه همه میدانیم که سیگارکشیدن برای بدن بسیار مضر است یا هشدار دادهشده که از غذاهای فستفودی استفاده نکنید، چراکه مشاهده شده مثلا برخی سوسیس و کالباسها از پسماندههای مرغ و گوشت بیکیفیت و با کلی طعمدهندههای جذاب پرضرر تهیه میشود، اما صف مشتری گاهی در رستورانهای فستفودی غوغا میکند!
نمونهی چهارم
بسیار شنیدهایم که استفادهی بیشازحد موبایل سم است و افراط در بهکارگیری آن باعث میشود درحال و آینده به انواع بیماریهای لاعلاج دچار شویم. اما شما کلاهتان را قاضی کنید! چند نفر را میشناسید که از صبح تا شب موبایل از دستشان پایین نمیافتد؟ بهنظر شما این رفتارها، خودآزاری و الگویی مضر برای فرزندان ما نیست؟
نمونهی پنجم
مثال بعدی دربارهی تصادفات جادهای و رانندههایی است که میدانند سرعت زیاد و رعایت نکردن اصول رانندگی فاجعه میآفریند؛ اما ما حالا جزو چند رتبهی نخست در مرگ و تصادف در جهان هستیم و برخی جادههای کشور ما مشهور شده به جادههای مرگ!
نمونهی ششم
آلودگی محیط زیست و هوا مورد بعدی است. برای نمونه، خودتان به وضوح میبینید که در دریاها و رودخانههای ما بهجای آب، زباله جاریست. در شهرها هم که گاهی تعداد ماشینهای شخصی از خود آدمها بیشتر بیشتر تصور میشود!
نمونهی هفتم
سقوط ارزشهای اخلاقی را شاهدیم. دربارهی بیداد، دروغ، نقاب، بیمهری، بیتعهدی، بیاعتمادی و... زیاد شنیدهایم. هر کدام از ما واژهی «سقوط انسانیت» را تا حالا بارها شنیدهایم اما آیا یکبار از خودمان پرسیدهایم که چقدر ما در این سقوط مقصریم؟
نمونهی هشتم
نمونهای که بغض به گلو میآورد و آنهم موضوع «مطالعه» است. چقدر شنیدهایم که کتاب باعث آگاهی و دانایی باعث آرامش میشود؟ اما مردم دقیقا به چه چیزی اعتقاد دارند؟ اکثریت مردم ما معتقدند که چه نیازی به کتاب هست و ما خودمان مشاور و همهچیزدانیم! این افراد تصور میکنند که در همهی زمینهها، از مهارت فرزندپروری، همسرداری، روابط بینفردی و روابط اجتماعی گرفته تا مسائل سیاسی و بینالملل اطلاعات دارند.
درنهایت هم اگر فرزندشان نااهل شود، رابطهشان با همسرشان به جدایی و خیانت بیانجامد یا روابط کاری و مالی شان به کلاهبرداری منجر شود، دولت ناکارآمد و مقصر است و همهچیز تقصیر بقیه است جز کتابو عدم داشتن مهارت خودشان!
چه باید کرد؟
زندگی مانند رانندگی کردن است. اگر بدون آموختن مهارت رانندگی و داشتن گواهینامه وارد جاده شویم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ به یقین هم بهخودمان و هم به خیلی های دیگر آسیب خواهیم زد. در جادهی زندگی هم همین است. مگر میتوان بدون آموختن مهارتهای زندگی مثل کنترل استرس و اضطراب، خشم و عصبانیت، روابط بینفردی، تفکر نقاد و تفکر خلاق، حل مسئله و ... به دل جادهی زندگی زد؟
افزایش آمار انواع بیماریهای جسمی و روانی، اعتیاد، چه به موبایل و چه به مواد مخدر، طلاق و جدایی، جنگ و جنجال، خشم و خشونت و صدها مشکل دیگر بیانگر چیست؟
چرا حال این مردم خوب نیست؟
چرا نان و زر مردم بریده میشود، سهم شان از زندگی میشود.آه و افسوس و قسط و قرض و گرانی و تورم نجومی، اما ته آن باز حاضر نیستند یک خط تاریخ بخوانند، یک خط کتاب بخوانند، تاریخی که تکرار میشود.
کسی که تاریخ می خواند بزرگان خود را با مطالعه و تحقیق انتخاب میکند.
گاه در انتخابات دولتی میبینیم برای مثال، نماینده ای زیبا و شیک حرف می زند و انکه در اوج بی مسولیتی صد عنوان شغلی دارد، مورد انتخاب اکثر مردم است.
ریشه یابی که می کنی، ته همهی مشکلات میرسیم به توهم دانایی" "همهچیزدانی " و به "ترس"که ویژگی ملت ماست.
می دانم در پاسخ اکثریت یک صدا دوباره خواهند گفت، اگر حال من بد است دیگران مقصرند!
هیچکس مقصر نیست جز ترسهای ما! آدمی که شهامت و جرات زندگی دارد، یکبار می میرد، آنهم در رهایی و آزادگی، در اوج زندگی! و آنکه میترسد، هر لحظه می میرد! زنده به گور است!
مانند آنکه بهخاطر ترس از آبرو، کل عمرش را به ذلت و بدبختی می گذراند ولی حتی مشکل خود را از خانوادهی خود پنهان میکند!
"ترس"، بزرگترین دغدغه زندگی من است، مدام از خودم می پرسم، زندگی در ترس، چه ارزشی برای زیستن دارد!
رهایی از ترسهای زندگی" ، از نگاه من، راز خوشحالی، راز خوشبختی است.
واقعا چه کسی مقصر است؟ چرا اغلب مردم جامعه بین سم و عسل، بین ترس و جهل و دانایی، بین بیماری و سلامتی، بین آرامش و اضطراب دقیقا سم، ترس، جهل و انواع بیماری جسمی و روانی را انتخاب میکنند؟ برای شما عجیب نیست؟
شما چه چیزی را انتخاب میکنید؟
یکی از معضلات فرهنگ جامعه ی ما در بحث آموزش، این است که شنیدهایم که فکر کنید. بهطور مسلم همه فکر میکنند! اما آیا واقعا افراد درست فکر میکنند؟ بهتر نیست بهجای این جمله گفته شود: درست فکر کنید"
هرچند متاسفانه در نظام آموزشی ما درست فکر کردن و مهارتهای زندگی از دوران ابتدایی که ریشه ها ساخته میشود.آموزش داده نمیشود.
زیاد می پرسند چگونه اینقدر آرامم؟
من شور زندگی خود را مدیون کتاب می دانم، کتابهایی که از کودکی از دستانم نیفتاده است. بهطور کلی ما مردم خودازاری هستیم. این خودازاری ها را بشماریم حد ندارد! من معتقدم پشت هر درد و رنج، در زندگی به یقین یک ترس، یک فکر و انتخاب اشتباه وجود دارد!
فکر اشتباهمان را عوض کنیم به یقین حالمان خوب میشود.
مراجعان زیادی بهطور مثال از ما می پرسند، همسر ما دروغ میگوید، عصبی، بدبین و بد دهن است، دست به زن دارد! تقصیر ما چیست؟
در پاسخ میگویم دقیقا ما مقصریم که اجازه میدهیم دیگران، با ما هرگونه دوست دارند رفتار کنند. درواقع، هیچکس نمیتواند ما را ناراحت کند، رنج مان دهد جز خودمان! چقدر خوب بود بهجای بیست سال رنج و بحث و دعوای بی ثمر و بیمار کردن خود به یک متخصص، زوج درمانگر، مراجعه میکردید! سالها رنج کشیدیم زیرا تلاش کردیم به روش خود، که تصور میکردیم درست است عمل کنیم!
و قاطعانه معتقدم آنکه در زندگی رنج میکشد، جایی از زندگی خویش عاقلانه عمل نمیکند! وآنکه حالش خوب است، در تمام ابعاد زندگیاش عاقلانه عمل میکند! و بر عکس همه آنانی که معتقدند آگاهی باعث رنج انسان میشود. افزون بر اینکه آگاهی" را نمی شناسند، ایمان دارم در این جهان شکوهمند، سحرانگیز و دل ربا و فریبا، اگاهی و عقلانیت، باعث ارامش و شادی و کمال انسان میشود.
از نگاه من زندگی رنج نیست، مبارزه هم نیست. جنگ همنیست!
ما در رنج متولد نشدیم. جهان زیبای ما دنیای شیرین ریاضی است! سراسر حل مساله است. مهارت حل مساله که بیاموزیم بهجای غصهخوردن و آه و افسوس شروع به حل مساله میکنیم. ما در رنج آفریده نشدیم، زندگی رنج نیست، زندگی تلاش، تلاش و تلاش است! تلاش برای حل مساله.
من خودم سالهاست بهجای آه و اشک و ناله فرافکنی و مقصر شمردن دیگران، وقتی مشکلی پیش می آید، از خودم می پرسم، فریبا، کجای زندگی ات اشتباه کرده ای؟
کجاعاقلانه عمل نکردی؟ هیچکس را هم مقصر نمی دانم جز اشتباه خودم!جز ترسهای خودم!
همچنین بهجای زانوی غم بغل گرفتن، از خودم می پرسم برای حل مساله خود چه کاری باید انجام دهم؟ و تا مساله خود را حل نکنم دست از تلاش و کوشش برنمی دارم. حالا بعد از کلی تمرین، مدارهای مغزم بهجای غصهخوردن خودشان شروع میکنند به حل مساله وقتی هم برای غصهخوردن باقی نمیماند!
مدارهای مغزی شما بر چه اساسی استوار است؟
رویکرد مساله مداری، براساس عقل و منطق یا براساس رویکرد هیجان مداری، مثل غر و غم و غصه و فرافکنی و مقصرشمردن دیگران!
پس لازم است سطل روانی درونمان را که طی سالها سرشار از فکرهای اشتباه و سمی و عفونت شده و بی آنکه خودمان اطلاع داشته باشیم، ما را بیمار کرده، تخلیه کنیم. هر آنچه رنجمان میدهد را مقابل دیدگاه خود بگذاریم و از خود بپرسیم ایا این فکر درست است؟ اگر آنها را نمیشناسیم که اکثریت را هم نمیتوان شناخت، بهدلیل نقاط کور یا تاریک شخصیت، نقاط ضعفی که ما نمیبینیم ولی دیگران بهراحتی در ما میبینند و هم چنین نقاط ناشناخته شخصیت، نقاط ضعفی که نه خودمان میبینیم نه دیگران، بنابراین به کمک یک متخصص آنها را بشناسیم و دورشان بریزیم و بهجای انها، فکرهای پر از شور و نشاط، عاقلانه و منطقی جانشین کنیم!زیاد می پرسند، از کجا بفهمیم فکر و باورهایمان اشتباه است! بهنظر من، اگر حالمان خوب نیست. یک نشانه وجود دارد و ان اینکه بدانیم پشت ان حال بد، فکری اشتباه وجود دارد! اگر حالمان خوب نیست، از خودمان بپرسیم کجای زندگیم عاقلانه رفتار نکردم؟ چه فکری، چه ترسی، چه انتخاب اشتباهی باعث شده است حالم خوب نباشد، انها را که تغییر بدهیم، حالمان خوب میشود.
و در پایان شما در انتخاب راه زندگیتان کاملا آزادید که کدام مسیر را انتخاب کنید.
مطالعه و آرامش و یا همهچیزدانی و بیماری! انتخاب با شماست!
فریبا شکیبا/ روانشناس