آجر سرخ روی دیوار خاکستری
گزارش ویژهی موفقیت از انجمن روشنگران فردای کودک
روزنامهنگاری شغل عجیبیست. گاهی برای یک گزارش سر از جاهایی در میآوری که تا پیش از آن حتی از وجودشان بیخبر بودهای. خیابانهایی را میبینی که برایت غریباند. در کوچه پس کوچهایی پا میگذاری که به عمرت ندیدهای. با آدمهایی روبهرو میشوی که شاید پیش از آن تنها از کنارشان رد شدهای. روزی که قرار بود برای تکمیل گزارش پروندهی کودکان کار سراغ یکی از انجمنهای فعال در این حوزه برویم، هیچ تصوری از محیط و آدمهای آنجا نداشتیم. بعد از طی مسافتی نسبتا طولانی به سمت جنوب شهر، به یکی از کوچههای تنگ محلهی دروازه غار رسیدیم. جایی که فقر از در و دیوارش میبارید. وقت عبور از میان خانههای خسته و تنگ هم، صدای بازی بچهها گوشمان را تیز کرد. سر که چرخاندیم در آهنی رنگ شدهای دیدیم که تابلوی بزرگی بر سردرش خودنمایی میکرد. روی تابلو نوشته شده بود «انجمن روشنگران فردای کودک». چهار کلمهی حیاتی و امیدبخش که در نام «ارفک» خلاصه میشد. به محض ورود به حیاط بزرگ و نقاشی شدهی آن، احساس امنیت و شادی کردیم. حسی که با برخورد شیرین و بیتکلف کارکنان آن تقویت شد. محیط داخل ساختمان اداری ارفک با آنچه که پیش از این در بیرون از اینجا دیده بودیم، زمین تا آسمان فرق داشت. یک بنای بازسازی شده با نهایت خلاقیت معمارانه. نماهای آجری و شیشههای مدرن، آنجا را بیشتر به یک گالری هنری شبیه کرده بود. ما به اتاقی هدایت شدیم که در انتهای راهرو قرار داشت. در اتاق کسی منتظر ما نبود جز "آصفه کامرانی" رئیس هیئت مدیره ارفک. آنچه که پس از این میخوانید خلاصهای از گفتوگوی ما با اوست.
اول از هر چیزی لطفا در مورد تاریخچهی ارفک برای ما بگویید که از چه سالی، با چه هدفی و توسط چه فرد یا افرادی یا نهادی تشکیل شد؟
داستان شکلگیری ارفک از آنجا شروع شد که من و یک سری از دوستان از سالیان گذشته در منطقهی دروازه غار فعالیت سوادآموزی برای بچهها و کودکان کار داشتیم. کودکانی بازمانده از تحصیل که نمیتوانستند در مدارس دولتی ثبت نام نمایند و وارد چرخهی رسمی آموزش شوند، حال یا به دلیل عدم توانمندی مالی یا عدم کامل بودن مدارک هویتیشان. ما برای آنها بهصورت غیرمتمرکز پروژه های سوادآموزی میگذاشتیم. در تابستان سال ۹۴ یک پروژهی سوادآموزی را در یکی از NGO هایی که در منطقهی دروازه غار است، راهاندازی کردیم. بعد از آن پروژه بود که تصمیم گرفتیم خودمان یک نهادی را تأسیس نماییم.
ما در این پروژه ۴ نفر بودیم؛ من، برادرم و دو نفر دیگر که یکی از آنها آقای معین کامرانی بودند که در حال حاضر مدیرعامل اینجا هستند. از آنجایی که مهمترین و اصلیترین شرط برای تأسیس یک نهاد، داشتن مکان فیزیکی است، ما از تابستان همان سال در پی یک اسپانسر مالی بودیم تا اینکه یکی دیگر از دوستانمان خانوادهای خیر را به ما معرفی کردند و گفتند خانوادههای به نام خانوادهی آقای نقرهکار برای تأسیس چنین نهادی میتوانند مبلغی را در اختیار ما قرار دهند و مایل هستند که با هم دیداری داشته باشیم تا با ارائه پروپوزال و تأیید آن و نیز حصول اعتماد دوطرفه، هزینه ما را جهت اجاره مکان تأمین نمایند که چنین نیز شد.
خانواده آقای نقرهکار خودشان بنیاد خیریهای داشتند به نام «بنیاد خیریهی جاوید نقره» و میخواستند در راستای همین فعالیتها، فعالیت آموزشی هم برای کودکان بازمانده از تحصیل داشته باشند. ما حاصل فعالیتهای گذشتهمان را بهصورت یک پروپوزال خدمت این خانواده ارائه دادیم. در آن زمان خود مرحوم حاجآقا نقرهکار هم بودند. پروپوزال ما مورد موافقت آنها قرار گرفت و در تابستان سال ۹۵ ساختمان اول را خریداری و نهاد را تأسیس کردیم. زمانی که آن را اجاره کردیم یک خانه باغ بود و دور تا دورش اتاق. خلاصه مخروبهای بود و اصلا شرایط مناسبی برای انجام فعالیتهای آموزشی نداشت. اما به لطف فعالیتهای داوطلبانه توانستیم آنجا را بازسازی نماییم. تمام هزینههای بازسازی و مقاومسازی از کمکهای مردمی بود.
بالاخره در شهریور ۹۵ فعالیت ما شروع شد و بچهها برای ثبتنام آمدند. از مهرماه هم اولین پروژهی آموزشیمان در ارفک شروع شد. ما به همین صورت تا سال ۹۷ پیش رفتیم تا اینکه توانستیم در همان سال از وزارت کشور مجوز دریافت کنیم و مستقل شویم. به این ترتیب ارفک شماره ثبت دریافت کرد و مجوز گرفت تا بتواند بهصورت مستقل در سطح استان فعالیت داشته باشد. گرفتن مجوز پروسهی زمانبری است و به سرعت نمیتوانستیم برای فعالیت خود مجوز کسب نماییم. ما تا قبل از آن برای هر مجوزی که از ارگان دولتی میخواستیم از خانوادهی نقره کار کمک میگرفتیم. آنها مجوز داشتند و واقعا نقش یک کاتالیزور را برای پیشبرد فعالیت ارفک داشتند.
در سال ۱۴۰۰ توانستیم مجوزمان را تا سطح ملی ارتقاء دهیم به این معنی که میتوانیم به صورت رسمی و قانونی در هر شهر و استانی شعبه بزنیم. به این ترتیب طبق مجوزی که از وزارت کشور دریافت کردهایم، فعالیت ما کاملا مشروعیت قانونی دارد.
این را هم باید اضافه کنم که یک سال بعد از شروع فعالیتمان و کسب اعتماد، خانوادهی آقای نقره کار آن ساختمان را برای ما خریداری کردند و در اختیارمان قرار دادند. این ساختمانی که اکنون در آن حضور داریم و جنب ساختمان اول (ساختمان آموزشی) است در سال ۹۸ مجددا توسط خانواده آقای نقره کار خریداری و بهعنوان ساختمان اداری به مجموعه اضافه شد. جهت بازسازی و مقاومسازی ساختمان جدید هم اقداماتی صورت گرفت که این اقدامات و هزینههایش نیز مجدد از کمکهای مردمی بود.
تعریف شما از کودک کار چیست؟
تعریف ما از کودک کار برمیگردد به تعریفی که یونیسف در نظر گرفته است؛ کودک زیر هجده سالی که به طور مستمر مشغول کار و فعالیتی باشد که به واسطهی آن، از یکسری حقوق خود محروم شود. مانند حق آموزش، سلامت، بازی و تفریح. این فعالیتها سلامت آنها را به خطر میاندازد و آنها را از ورود به چرخهی رسمی آموزش باز میدارد و کودکی کردن را از آنها میگیرد.
انگیزهی شما از پرداختن به این فعالیتها چه بود و از کجا شکل گرفت؟
اگر بخواهم در مورد خودم بگویم؛ تقریبا سال ۸۸ بود. من برادری داشتم که او را از دست داده بودم و در مدتزمان زیادی که در مسیر رفت و برگشت به بهشت زهرا میگذشت، کودکان گلفروش زیادی را میدیدم. در این مدت توانستم با این کودکان ارتباط برقرار کنم و آن موقع بود که متوجه شدم این کودکان مدرسه نمیروند و سواد هم ندارند. این شد که تلنگری به من وارد شد تا حداقل کاری برای آنها انجام دهم و به این کودکان سواد بیاموزم. به این ترتیب من جسته گریخته به فعالیتهایی در این زمینه ادامه دادم تا اینکه در سال ۸۹ با «عمو خیاط» آشنا شدم. علی صداقتی خیاط معروف به عمو خیاط؛ پدر سوادآموزی ایران هستند. ایشان مبتکر روشی بود به نام روش نوین خواندن و نوشتن؛ روشی که مخصوص کودکان آسیبدیده و بازمانده از تحصیل است و با آن روشی که در آموزش و پرورش استفاده میشود متفاوت است. در این روش ما در مدت زمان کمتری میتوانیم توانمندی خواندن و نوشتن را به این کودکان ارائه دهیم.
عمو خیاط در خیلی از مناطق محروم مانند سیستان و بلوچستان، جنوب استان کرمان و استان خراسان پروژههای سوادآموزی بسیاری داشتهاند و در حال حاضر در اصفهان مشغول فعالیت هستند. ایشان هم خیر هستند و هم آموزگار. زمانی که من با عمو خیاط آشنا شدم و روششان را یاد گرفتم، متوجه شدم که ایشان بسیار متمرکز و پروژه محور در این فعالیتها قدم برمیدارند. این موضوع باعث شد تا من در NGOهای مختلفی قدم بگذارم. برای مثال؛ جمعیت دفاع از کودکان کار و کودکان خیابانی، انجمن حمایت از کودکان کار جمعیت امام علی.
فعالیتهای من به این شکل ادامه داشت تا اینکه در سال ۹۴ دانشآموزی داشتم که پروژهی سوادآموزی او انجام شده بود و به مرحلهای رسیده بود که باید تطابق سن و پایه را برای او انجام میدادیم. ده سالش بود و به کلاس چهارم میرفت. ما باید آن را به آموزش و پرورش میبردیم تا آزمون دهد. فارسی و علومش با من بود اما ریاضیاش با چالش همراه بود. به همین دلیل من از برادرم معین که رشتهاش ریاضی بود و بعد از آن در دانشگاه فنی درس خوانده بود خواستم تا یک روز بیاید به او ریاضی درس بدهد. معین آمد و به او درس داد. خیلی هم موفقیتآمیز بود. آن دانشآموز به مدرسه رفت، امتحان داد و بالاخره به مدرسه فرستاده شد. مدتی بعد برادرم برای یک دانشآموز دیگر هم در درس ریاضی به ما کمک کرد و همین باعث شد که من و معین با یکدیگر در این مسیر پیش رویم و بهمرور یک گروه چهار نفری شکل دهیم؛ من، برادرم و دو نفر دیگر از دوستانم.
روند جذب این بچهها به چه صورت است؟ شما چگونه آنها پیدا میکنید؟
جذب کودکان به این صورت بود که NGOها خودشان این کار را انجام میدادند و ما به NGOها میرفتیم و آنجا به کودکان آموزش میدادیم. اما بعد از تأسیس ارفک، سال اول ما خودمان بهصورت میدانی در محلهها بچهها را پیدا میکردیم که پیدا کردنشان هم کار خیلی سختی نبود زیرا در این محلهها (محلهی شوش و دروازه غار تهران) تعداد زیادی از بچههای کار زندگی میکنند. ما میرفتیم و به بچهها و خانوادهها اینجا را معرفی میکردیم و میگفتیم که یک محیط دوستانه است. آنها را تشویق میکردیم که بیایند و استفاده نمایند. اما الان دیگر ما به مرحلهی محبوبیت محلی رسیدهایم و بچهها خودشان به ما مراجعه میکنند.
ارفک صرفا مخصوص کودکان کار است یا هر کودکی که به هر نحو امکان تحصیل ندارد هم پذیرش میشود؟
ما کودک را کودک میدانیم، فارغ از آنکه کودک کار باشد یا کودک در معرض آسیب یا کودک مهاجر فارغ از دنیای جنسیتی و ملیتی. کودک، کودک است اما با توجه به شرایط محلی که در آن هستیم، طبیعی است که کودکان کار در اینجا بیشتر جذب میشوند. کودکانی که تقریبا در یک سطح هستند.
فعالیتهای ما در ارفک در دو بخش کلی است. در یک بخش ما ارتباط مستقیم با بچهها داریم، فعالیتهای داخلی ما که پایه کار ماست، آموزش است. این بچهها مدرسه نمیروند و از حق آموزش محروم هستند. اما واقعیتی که وجود دارد این است که این بچهها با توجه به سطح آسیبی که تجربه میکنند و با آن زندگی میکنند و تجربهی زیستهی آنهاست، لازم دارند قبل از اینکه سر کلاس درس فرستاده شوند، آمادگی قبلی پیدا کنند. ما برای پروسه یادگیری باید آسیبهای این گروه از کودکان را بشناسیم و سعی کنیم آنها را کنترل کنیم. ما موظف هستیم در کار گروه مددکاری، ویژگیهای فردی و خانوادگی و آسیبهایی که داشتهاند یا با آن روبهرو بودهاند را شناسایی نماییم. این مرحله قبل از آموزش و زمانی که ثبتنام انجام میشوند، در کار گروه مددکاری صورت میگیرد.
باید بگویم که هیچ کودکی در این کارگروه رد نمیشود بلکه شناسایی و نیازسنجی شده و برایش راهکار تعیین میشود. مثلا اگر ببینیم پدر کودکی درگیر اعتیاد است، تلاش میشود تا کمپی برای ترک اعتیاد معرفی کنیم. ما برای خانوادهها راهکار داریم تا چه اقدامی انجام دهند که آسیب کودک تا حدودی کنترل شود. ما هیچگاه این ادعا را نداریم که آسیبها را کاملا از بین خواهیم برد. ما چنین توانمندی نداریم و نمیتوانیم چنین ادعایی کنیم اما میتوانیم که کنترلشان نماییم و به کودکان و خانوادهها یاد دهیم چگونه خودشان به این توانمندی برسند و بتوانند آسیبها را کاهش دهند یا کنترل کنند.
در مرحله بعد ما بچهها را آماده میکنیم برای حاضر شدن سر کلاس. اتفاقی که در کارگروه آموزش ما رخ میدهد این است که با اینکه مفاهیم همان مفاهیم است اما مطالب و محتوای آموزشی با سطح زندگی این بچهها مناسبسازی میشود و متناسب با شرایط زیستی آنهاست. متأسفانه در سیستم آموزشی یک نوع کتاب وجود دارد کتابی که هم یک کودک در بهترین مدرسه و منطقه شهر و نیز در بهترین شرایط آن را میخواند و هم کودکی که در نقطهی صفر مرزی در سیستان و بلوچستان در سختترین شرایط زیست میکند.
ما در اینجا با کودکی کار داریم که کودک کار است، مهاجر است و بازمانده از تحصیل. یعنی دنیایی از آسیب با خودش دارد؛ بنابراین ما نمیتوانیم همان مطالبی را جلوی این کودک بگذاریم که جلوی هر کودک دیگر گذاشته میشود. زیرا ناخودآگاه آسیب مضاعفی را به او وارد میکنیم. مثلا میدانیم دانشآموز ما شناسنامه ندارد و در کتاب از تاریخ تولد کودک پرسیده شده است. ما میآییم و فقط تاریخنویسی را به کودک یاد میدهیم. یا مثلا در علوم میگوییم؛ حالتهای ماده را بنویس و امروز که به خانه رفتی در اتاقت هرچه که جامد، مایع و گاز است را بنویس و فردا به عنوان تکلیف بیاور. ما نمیتوانیم به کودک کار بگوییم اتاقت! زیرا کل فضای زندگی او تنها یک اتاق است. ما میآییم این چیزها را استخراج نموده و مناسبسازی میکنیم؛ بنابراین طرح درس تألیفی ما متناسب با سطح زندگی این کودکان است.
برای این کار کارشناسی دارید؟ و این کارشناس در چه زمینههای تخصص دارد؟
بله این کارشناس، متخصص آسیبشناسی اجتماعی است. زیرا باید به آسیبها آگاه باشد. ایشان داوطلبانه تخصصش را به ما تزریق میکند.
ما در کنار آموزش برای بچهها اردوهای تفریحی هم داریم. این حق هر کودکی است که بتواند شاد باشد. دورهی کودکی این بچهها بنا به شرایط سختی که در زندگی دارند بسیار کوتاه است. یعنی خیلی اوقات مناسبتهای کودکی از آنها دریغ میشود. سعی ما این است که تا حدی این مناسبتها را به آنها بازگردانیم تا حداقل برای مدت کوتاهی هم که شده آن را تجربه نمایند.
در بخش فعالیتهای داخلی که تعامل مستقیم با کودکان دارد باید این را در نظر بگیریم که نباید از خانوادهها غافل شد زیرا اگر ما بخواهیم تأثیر درستی بگذاریم، خانواده هم باید آگاه باشد و در جریان این تغییرات قرار بگیرد. ما معمولا برای مادرها کلاسها و دورههای شناخت فردی میگذاریم. در حال حاضر پروژه سوادآموزی مادران را داریم. زیرا اگر مادر باسواد شود و به نقش خودش آگاه باشد میتواند در پرورش کودک تأثیر بسیاری داشته باشد. خیلی اوقات آنقدر مادر در یک فضای بسته زندگی کرده است که با تعجب میگوید: «یعنی من میتوانم فلان کار را هم انجام دهم؟!» مادران در جلسات مشاوره که با مددکارها و روانشناسان مجموعه دارند به این نقطه از آگاهی و توانمندی میرسند که خدا را شکر در مرحلهی خوبی هم قرار داریم.
بخش دیگری هم که ما در فعالیتهای درونسازمانی داریم، توانمندسازی داوطلبینمان است. نیروی جوان داوطلب ما باید تعامل سازنده با این کودکان را آموزش ببیند و بداند کودک کار با چه آسیبهایی مواجه است. ما در این بخش این نیروها را توانمند و آماده کنیم و برای اینکه بتوانند تعامل سازندهای با کودکان داشته باشند، مرحلهی آگاهسازی را برای آنها انجام دهیم. معمولا واحد منابع انسانی برای داوطلبان کارگاه میگذارد؛ کارگاههای توسعهی فردی که بر مبنای تئوری انتخاب ویلیام گلسر است و نیز کارگاههای شناخت مسائل عمومی مربوط به کار کودک و دورههای معلم مؤثر تا داوطلبها بتوانند با یک آگاهی نسبی سر کلاس بروند و با ارفک همکاری نمایند.
همراهی ارفک با کودکان و پشتیبانی از آنها تا چه مقطعی است؟
ما از نظر آموزشی و تحصیلی تا هر مقطعی که خود کودک پتانسیلش را داشته باشد همراهش هستیم. حتی تا مقاطع دانشگاهی. همانطور که الان هم نمونههایی داریم. مثلا دانشجویی داریم در رشتهی مکانیک دانشگاه تهران.
این کودکان برای حضور و غیاب خود در کلاسهای ما اصلا تحت فشار نیستند و معمولا خانوادهها حمایتگرند مگر آنکه واقعا فقر آنقدر گریبانگیر خانواده شود که کودک نتواند حضور بیابد. غیبت در میان نوجوانها بیشتر است. آنها بعضا بهخاطر دریافت پول بیشتر میگویند که نمیتوانیم بیاییم. ما معمولا در این مواقع با کارفرماها صحبت میکنیم تا به آنها حداقل دو روز در هفته مرخصی دهند که بتوانند بیایند. یعنی نمیگذاریم ارتباطشان با ما صفر شود. ما این را قبول داریم که کودک نیاز دارد تا کار کند و اگر کار نکند بقایش در خطر است.
از آنجایی که بازارکاری برای پدر و مادر کودک کار وجود ندارد و نیز او بهعنوان یک نیروی کار ارزان، بازار کار بیشتری برایش مهیاست، معلوم است که مجبور به کار میشوند. ما یا باید آنها را آنقدر از لحاظ مالی توانمند کنیم تا کودک سر کار نرود یا اینکه بپذیریم کودک مجبور است کار کند و این یک کار اجباری است. تلاش ما این است که حداقل دو روز در هفته یا حتی جمعهها سر کلاسهای درس حاضر شوند. به همین خاطر یک لاین آموزشی در روزهای جمعه داریم که مخصوصا کودکانی است که واقعا در طول هفته نمیتوانند بیایند.
حمایت نیروهای داوطلب از شما کاملا رایگان است؟
یک زمانی تعداد دانشآموزان و نیروهای ما بسیار کم بود، آن زمان صددرصد داوطلب بودیم و تنها سرایدار حقوق دریافت میکرد اما هرچه فعالیت گستردهتر شد، دیدیم که نمیشود با نیروهای داوطلبی به تنهایی کار را پیش بریم؛ بنابراین نیروهای نیمه داوطلب و نیمهوقت گرفتیم. به این صورت که فرد دو روز در هفته زمان بگذارد. البته الان نیروی موظف هم داریم.
تیم آموزش ارفک در حال حاضر ۲۰۰ داوطلب فعال دارد که حدود ۱۰۰ نفر از آنها، داوطلب آموزش هستند. مهمترین قسمت فعالیت ارفک آموزش است به این صورت که هرکسی میخواهد فعالیت داوطلبانه داشته باشد باید حداقل یک روز در هفته و به مدت یکساعته زمان بگذارد.
ما معمولا وقتی درباره کودک کار حرف میزنیم، تصویر کودکانی به ذهنمان متبادر میشود که اغلب سر چهارراهها برای دستفروشی یا تکدیگری میبینیم و اینطور به نظرمان میآید که گروهی بهعنوان سرکرده این کودکان را جمعآوری یا از خانوادههایشان خریداری کرده و به کار میگیرند. کودکانی که در خانههای تیمی نگهداری میشوند.
طبق آماری که سازمان بهزیستی ارائه داده است، تنها ۸ درصد از کودکان کار عضو چنین تیمهایی هستند. این بچهها معمولا در قالب زبالهگرد فعالیت میکنند و بیشتر مهاجرانی از افغانستان هستند که بهتنهایی به ایران آمدهاند. درحالیکه اکثر کودکان کار برای تأمین معاش خانواده، در قالب دستفروش یا کارگر کارگاهها و تحت سرپرستی خانوادههایشان فعالیت میکنند. اینکه میبینید ماشینی آنها را پیاده میکند به این دلیل است که بچههایی که معمولا هم محلهای هستند، پاتوق کارشان یکی است و برای این که هزینه"ی رفتوآمدشان مقرون بهصرفه باشد یک ماشین میگیرند و این استراتژی آنهاست. معمولا آن راننده تاکسی یا موتوری هم از همان جامعهی محلی آنهاست و لزوما راننده سرکرده تیم نیست.
متأسفانه زمانی که صحبت از کودک کار میشود چنین تصویری در ذهن همهی افراد تداعی میشود اما کودکانی هستند که از دید ما پنهاناند؛ کودکانی که در کارگاهها یا کورهپزخانهها فعالیت میکنند. کودکانی با ساعتهای کاری خیلی زیاد که تحت استثمار کامل قرار دارند و از دید عموم هم خارج هستند. به همین دلیل حساسیت نسبت به آنها بسیار کم است. یکسری از کودکان به کارهای واقعا خطرناک مانند زبالهگردی مشغولاند و شرایط کاری بسیار بدی دارند و سلامت آنها کاملا تهدید میشود. آنها حتی در همان گودهای زباله زندگی میکنند. البته بچههایی که در این محله زندگی میکنند زباله گرد نیستند؛ آنها عمدتا دستفروش هستند. دخترها هم اغلب کارهای خانگی مانند بستهبندی، سگک زدن کمربند و... انجام میدهند.
آیا تابهحال شده به کودکی بگویید کار نکن؟
بچهها میدانند که حقوق کودکیشان از دست رفته است. آنها شاهد تفاوت خود با سایر کودکان هستند؛ اما اگر ما بهشان بگوییم «کار نکنید»، در جواب میگویند «مجبوریم». حقیقت این است که علت کار کردن کودکان، خانوادهها نیستند بلکه شرایط بد اقتصادی و نبود بازار کار آنها را به این سمت میکشاند.
ارتباط شما با نهادهای دولتی به چه شکل است اصلا ارتباطی برقرار کردهاید و در پاسخ به شما حمایتی صورت گرفته است؟
متأسفانه شکافت عمیقی میان انجمنها و ارگانهای دولتی وجود دارد. البته به دلیل بالا بودن هزینههای درمان معمولا در سطح دولتی با حوزههای درمانی مشارکت زیادی داریم. در این موارد از طریق از طریق ارائهی گزارش یا معرفینامه، یک سهمیهی درمانی میگیریم که بتوانیم در بیمارستانهای دولتی دانشآموزان و خانوادههایشان را که تحت پوشش ما هستند به صورت رایگان درمان کنیم. در زمینهی آموزش هم با آموزش وپرورش منطقهی ۱۲ مراوده و همکاری داریم زیرا یکی از اهداف ما بازگرداندن بچهها به چرخهی رسمی آموزش است.
آیا تا به حال شده است که درگیر مسائل خانوادگی و شخصی کودک یا دانشآموزی شوید؟
حامیان ما تنها در بخش آموزش فعال نیستند. خیلی وقتها حامیانی مراجعه میکنند و مثلا میگویند که در حوزهی درمان حاضر به همکاری هستند یا از ما میخواهند افرادی که میخواهند به دانشگاه برود را بهشان معرفی کنیم.
اگر این کودکان از حالا هدایت و حمایت نشوند در بزرگسالی معمولا چه چیزی در انتظار آنهاست؟
کار میتواند چشماندازشان را در بزرگسالی و دوران جوانی محدود کند. متأسفانه افراد زیادی به سمت بزهکاری رفته یا در معرض آن هستند. آنها ممکن است دچار اعتیاد شده یا سر از پخش مواد مخدر درآورند. شاید باورتان نشود ولی کودک ۶ سالهای را سراغ داریم که ساقی مواد مخدر بود. پدر و مادرش دستگیر شدند و کودک به بهزیستی سپرده شد. اگر در بزرگسالی عامل سومی نباشد که به آنها کمک کند بهاحتمال زیاد درگیر بزه خواهند شد، مگر نهادهای مدنی به داد این افراد برسد.
پس اگر وضعیت اقتصادی با محیا شدن بازار کار و توانمند شدن این بچهها و خانوادههایشان به نحوی شود که دغدغههای شدید مالی آنها کنار رود، میتوان امیدوار بود که با تعداد کمتری از کودکان کار و در نتیجه بزهکاری مواجه باشیم.
ما باید غیر از کارآفرینی، حساسیت جامعه را نسبت به کار کودک برانگیخته کنیم و سعی در ایجاد یک مطالبهگری جمعی از نهادهای دولتی داشته باشیم.