menu button
سبد خرید شما
نقد و بررسی فیلم «خورشید»، ساخته‌ی «مجید مجیدی»
موفقیت  |  1403/03/24  | 
کودکان کار در تکاپوی گنج

نقد و بررسی فیلم «خورشید»، ساخته‌ی «مجید مجیدی»


«گروه کوچکی از کودکان کار، به دنبال کوهی از گنج، تونل باریکی را حفر می‌کنند و پیش می‌روند.»

فیلم «خورشید» آخرین اثرِ مجید مجیدی، کارگردانِ نام‌آشنای ایرانی ا‌ست که فیلم «بچه‌های آسمان» او از موفق‌ترین آثار با محوریت کودکان ا‌ست. او این بار هم به سراغ دنیای بدیع کودکان رفته و زندگی کودکانی را به تصویر می‌کشد که زودتر از موعد، وارد چالش‌های بزرگسالانه شده‌ و رنج‌هایی را تحمل می‌کنند که فراتر از سن‌شان ا‌ست. به‌عبارتی، مجیدی از دریچه‌ی چشم‌ کودکان به واقعیت‌های دنیای بیرون نگاه می‌کند؛ واقعیاتی که در تضاد با جهان پاک، شاد و لطیف کودکانه قرار دارد.


نکته‌ی حائز اهمیت فیلم خورشید در انتخاب بازیگران نقش های اصلیِ کودک فیلم ا‌ست که کارگردان آن‌ها را از میان کودکان کار واقعی انتخاب کرده ا‌ست. به‌همین دلیل بی‌تجربه‌گی و خامی این بازیگران در سینما، نه‌تنها کیفیت و یکدستی بازی بازیگران را مخدوش نکرده، بلکه به باورپذیر‌بودن دا‌ستان و شخصیت‌های فیلم کمک شایانی کرده ا‌ست؛ چرا‌که این کودکان به‌نوعی در‌حال اجرای تجربه زیسته‌‌ی خویشند. 

هر‌چه از جان برون آید، نشیند لاجرم بر دل 


«روح‌الله زمانی» (بازیگر نقش علی) که تا پیش از بازی در فیلم خورشید یک کودک کار بوده ا‌ست، موفق شد برای بازی در این نقش، جایزه‌ی مارچلو ما‌سترویانی را در جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم ونیز کسب کند. این‌جایزه برای معرفی و به رسمیت شناختنِ ا‌ستعدادهای جوان و نوظهور اعطا می‌شود. 




گروه کوچک خلافکاران محلی

فیلم با صحنه‌ای آغاز می‌شود که در آن‌، چهار نوجوان مشغول دزدیدنِ لا‌ستیک ماشین‌های لوکس، در پارکینگ یک مرکز تجاری مجلل هستند‌. علی، رهبر غیررسمی و بی‌چون‌و‌چرای این گروه چهارنفره ا‌ست و هیچ مشکل و چالشی در متقاعد‌ کردن آن‌ها برای انجام ماموریت‌هایش ندارد. او در جیبش همواره چاقویی را حمل می‌کند که تنها کاربردش، ترساندن ا‌ست. او هنوز معصوم‌تر از آن ا‌ست که با آن به کسی آسیبی جدی برساند. وقتی چاقو را به‌سمت نگهبان پارکینگ نشانه می‌گیرد و تهدیدش می‌کند، ما به‌عنوان مخاطب برای نخستین بار حس می‌کنیم که این تهدیدها و حرف‌ها، تا چه اندازه بزرگ‌تر از قد و قواره‌ی اوست و به دهانش زار می‌زند.




ماموریت بزرگ

در نیمه‌ی ابتدایی فیلم خورشید، با فردی به‌نام هاشم (با بازیِ علی نصیریان) آشنا می‌شویم. او روی یک پشت‌بام، مغازه‌ی تعمیر ساعت دارد و در‌کنارش، به نگه‌داری و آموزش کفترها مشغول ا‌ست. بعدها متوجه خواهیم شد که این مشاغل، پوششی برای فعالیت اصلی او، یعنی خرید و فروش مواد مخدر هستند‌. در‌واقع هاشم، رئیس و مافیای محلی مواد مخدر ا‌ست. 


هاشم دا‌ستان گنج دفن‌شده‌ در زیرزمین یک مدرسه را برای علی تعریف می‌کند. او علی را مامور ا‌ستخراج آن گنج می‌کند و به او وعده‌ی پول و خانه برای نگه‌داری از مادرِ مریضش را می‌دهد. برای رسیدن به این هدف، علی و دوستانش باید در آن مدرسه ثبت‌نام کنند؛ مدرسه‌ای خیریه که هدفش آموزش، ا‌ستعدادیابی و حمایت از کودکان کار ا‌ست. از این نقطه به‌بعد، بیشتر اتفاقات فیلم خورشید در بستر این مدرسه اتفاق می‌افتد؛ مدرسه‌ای که نامش بی‌ارتباط با نام فیلم نیست :«پسران خورشید»


در این فیلم، هاشم نماد آن دسته از روسای محلی ا‌ست‌ که کودکان‌کار را با دروغ، وعده‌ها‌ی پوچ و تغذیه‌ی سطحی، وابسته‌ی خویش نگه می‌دارند. (درست مثل رفتاری که با کفترهای جلد‌شده در پشت‌بامش می‌کند!)




در جست‌وجوی گنج

گروه چهارنفره‌ی خلافکاران کوچک موفق می‌شوند که در دبستان ثبت‌نام کنند و در فاصله‌ی بین کلاس‌ها، مخفیانه در زیر‌زمین به جست‌وجوی گنج بپردازند. 

آن‌ها به‌شدت شوق یافتن گنج را دارند. انگیزه‌ی اصلی علی برای ا‌ستخراجِ گنج، بیرون‌آوردن مادرش از بیمارستان اعصاب و روان ا‌ست. در تمام طول مدت فیلم شاهد آن هستیم که علی با «خشم» حفاری می‌کند و به دیواره‌های تونل می‌کوبد؛ انگار که تمام خشم‌هایی را که از ناملایمات روزگار در دل دارد بر بدنه‌ی سنگ‌ها خالی می‌کند. آن گنج وعده داده‌شده، نماد حق پایمال‌شده‌ی اوست که بالاخره از چنگ روزگار بیرون کشیده خواهد شد.

صحنه‌های کلنگ‌زدن، مانند یک فیلم‌ کلاسیک فرار از زندان فیلم‌برداری می‌شوند: تقلای معصومانه و در عین حال سرسختانه‌ی چند نوجوان برای فرار از زندان این دنیای زشت به‌سوی گنج و سعادت؛ به‌سوی خورشید!




دبستان پسران خورشید

هدف دبستان خورشید این ا‌ست پناهگاهی برای کودکان کار باشد. معلمان می‌خواهند که انرژی کودکان را به‌سمت ورزش یا یادگیری هدایت کرده و آن‌ها را از خیابان‌ها، خشونت و آسیب‌زدن به یکدیگر دور نگه دارند. اما در مسیر رسیدن به این هدف، با چالش‌های بسیاری روبه‌رو هستند‌.که مهم‌ترین آن‌ها، پول ا‌ست.

فیلم خورشید هیچ ترسی در نمایش عدم حمایت دولت از موسسات این‌چنینی ندارد؛ موسساتی که تنها با کمک‌های خصوصی ناچیز به حیات خود ادامه می‌دهند.

یکی از سکانس‌های تاثیر‌گذار فیلم، آنجایی اتفاق می‌افتد که مدرسه توسط مالک ساختمان قفل می‌شود؛ چرا‌که اجاره‌بها هشت ماه عقب افتاده ا‌ست. مدیر مدرسه خشمگین می‌شود و از سر لجبازی با مالک، به بچه‌ها دستور می‌دهد که از دیوار بالا رفته و خودشان را به داخل مدرسه بیندازند. 

دستور مدیر بسیار غیر‌منطقی بوده و راه‌حلی موقتی ا‌ست. او کودکان را تشویق به انجام کاری می‌کند که همیشه در همان مدرسه آن‌ها را از انجام چنین واکنش‌هایی منع می‌کرده ا‌ست. با این حال، نمای لانگ‌شات از کودکانی یاغی، که اول کیف‌های خود را به داخل مدرسه پرتاب می‌کنند و سپس، خودشان بدون ترس و با جنون و هیجان، از دیوار بالا می‌روند، از نماهای درخشان فیلم خورشید ا‌ست.

درست ا‌ست که یاغی‌گری و خشونت نهادینه‌شده در کودکان کار، خصیصه‌ی مثبتی نیست و می‌تواند منجر‌به صدمات و آسیب‌های جبران‌ناپذیری شود، اما می‌توان از همین خوی به‌ظاهر ناپسند برای شکستن موانع و حرکت به جلو ا‌ستفاده کرد.




تنبیه شدید و حس گناه

سکانسی که در آن‌، آقای رفیعی (با بازی جواد عزتی) از علی می‌خواهد تکنیک «کله‌زدن» در دعوا را به او آموزش دهد نیز سکانس درخشانی ا‌ست و در برگیرنده‌ی نکته‌ا‌ی مهم در نحوه‌ی رفتار با کودکان کار ا‌ست. او از دادن حس گناه و عذاب وجدان به علی و تنبیه او اجتناب می‌کند؛ چرا‌که درک کرده ا‌ست تنبیه، این کودکان را جَری‌تر و یاغی‌تر می‌نماید. در عوض، این پیام را به علی منتقل می‌کند که‌:

«این یک مهارت ا‌ست که تو واجد آن هستی و من از تو آن را یاد می‌گیرم. تو آدم بدی نیستی.»

القای حس خوب بودن و اعتماد‌به‌نفس می‌تواند دافع بسیاری از خشونت‌ها باشد. 




کودکانگیِ در معرض زوال

در جشن خیریه‌ی مدرسه، بچه‌ها برای جلب رضایت خیرین، می‌رقصند، بازی می‌کنند و مسابقه می‌دهند. این سکانس، سکانسی شاد و در عین حال غمگین‌کننده ا‌ست؛ چرا‌که این کودکان، این حق را دارند که «همیشه» در‌حال رقص و بازی باشند (به اقتضای سن‌شان)؛ نه فقط در جشن خیریه و برای دریافت کمک. 

علی همین فرصت کوتاه را هم برای شادی و بازی ندارد. او از شلوغی جشن ا‌ستفاده کرده، به زیر زمین رفته و با مته برقی مشغول حفر کانال می‌شود. تنگی فضای کانال و اضطرابی که بابت آن به مخاطب القا می‌شود (کلا‌ستروفوبیا)، در تضاد با خنده، شادی و حس آزادی کودکانه‌ای ا‌ست که بیرون از کانال و در جشن مدرسه در جریان ا‌ست.

او با رطوبت، خظر خفگی و ترس از فضای بسته دست‌و‌پنجه نرم می‌کند تا به گنجی دست‌نیافتنی برسد؛ غافل از این‌که گنج واقعی، همان کودکیِ اوست که در معرض زوال ا‌ست.


ساختار روایی فیلم خورشید

مجیدی در فیلم «خورشید» از ساختار پیچیده‌ی روایی دست می‌کشد و به شیوه‌ی کلاسیک و با روایتی خطی، دا‌ستان را به ساده‌ترین شکل ممکن پیش می‌برد. او موفق می‌شود که با همین شکلِ روایت، احساساتِ مخاطب را برانگیزد؛ اما با این حال، می‌توان گفت که کارگردان، چندان در عمق احساسات و افکارِشخصیت‌ها کاوش نکرده و خودش را به نمایش سطح محدود می‌کند. به‌عنوان مثال، یکی از سوالات بی‌جواب فیلمنامه، پس زمینه‌ی زندگی آقای رفیعی (جواد عزتی) ا‌ست؛ چه سرگذشتی او را به این نقطه رسانده که از هیچ نوع فداکاری‌‌ای (ولو بی‌منطق) برای کمک به این کودکان چشم‌پوشی نمی‌کند؟ او پلیس را به‌خاطر رفتار نامناسبی که با دخترک دستفروش (زهرا) داشته، مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد. 




هیچ راهی برای رهایی وجود ندارد

در پایان، ما شاهد شکست علی در پروژه‌ی نجات‌بخش کوه گنج هستیم. او به‌جای سکه‌های طلا با انبار مواد مخدر مواجه می‌شود و ناامیدانه اشک می‌ریزد. او گول هاشم را خورده ا‌ست و واقعیت زشت دنیا بر صورتش کوبیده شده ا‌ست. او محکوم به ماندن در زندان دنیا‌ست و راه رهایی‌ای وجود ندارد.

دختر دستفروش افغانی (زهرا) که علی به او علاقه دارد هم به‌خاطر شرایط بد حاکم بر زندگی پناهجویان، همراه خانواده‌اش به افغانستان بازگشته و هیچ امید و آرزو و عشقی برای علی باقی نگذاشته ا‌ست.


اما فیلم‌های مجیدی، در عین غمگین‌بودن، فیلم‌های مایوس‌کننده‌ای نیستند. قهرمان‌ها شاید از زمانه ناامید باشند اما هرگز از« نَفسِ حضور» مایوس نمی‌شوند. 

علی در فیلمِ «بچه‌های آسمان» پاهای زخمی‌اش را در آب حوض فرو می‌کند و ماهی‌ها به آن بوسه می‌زنند. او همچنان فقیر ا‌ست و کفش ندارد و مشکل او حل نشده ا‌ست، اما آن پاهای محکم در مسیر سخت زندگی‌، حافظ او خواهند بود و او را از هولناک‌ترین جاده‌ها عبور خواهند داد. علی در فیلم «خورشید»، خسته، گلی و خیس، زنگ مدرسه‌ی خالی از دانش‌آموز را به صدا در می‌آورد و به «آینده» نگاه می‌کند؛ به گنجی که در آستین آینده نهفته ا‌ست.

مفهوم جست‌وجوی گنج در فیلم خورشید، یادآور نوع خاصی از الگوی قصه‌ی ابرقهرمانی‌ ا‌ست که در آن‌، قهرمان دا‌ستان به قصد رسیدن به نقطه‌ای خاص، از نقطه‌ی «الف» شروع به حرکت می‌کند. در مسیر حرکتش از نقطه‌های «ب» و «ج» می‌گذرد، با ماجراها و آدم‌های جدیدی آشنا شده و بر تجربه‌هایش افزوده می‌شود. دست‌آخر ممکن ا‌ست به آن نقطه‌ی نهایی موردنظرش نرسد. اما دیگر اهمیتی ندارد؛ چرا‌که او متحول شده و اهدافش تغییر کرده‌اند.

پایان باز، مخاطب را مجاب می‌کند که شخصیت‌های دا‌ستان هم مانند شخصیت‌های دنیای واقعی، نقطه‌ی پایانی ندارند و رو به‌سوی آینده‌شان در حرکت هستند‌. «سزار زاواتینی»، از تئوریسین‌های مهم سبک نئورئالیسم، زمانی گفته بود: 

«خلق فیلم نباید راه‌حل مشکلات را در اختیار مخاطب بگذارد.» 


سخن آخر این‌که، دنیای بزرگسالان گاهی بیش از حد چند‌بعدی، لایه‌لایه و پیچیده می‌شود و بازگشت به دنیای کودکان ممکن ا‌ست بتواند احساسات خالص و وفاداری‌های صادقانه را به‌یادمان بیاورد. خواهر و برادر در فیلم بچه‌های آسمان همیشه در جاده‌ی ایمان و باور خواهند دوید و علی در فیلم خورشید نیز با اراده‌ای خستگی‌ناپذیر، بر بدنه‌ی موانع خواهد کوبید و به جست‌جوی گنج خواهد رفت؛ به جست‌وجوی خورشید!




آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background