menu button
سبد خرید شما
پرونده ویژه کودکان کار
محمد معینی  |  1403/03/23  | 

قول بده کلافه نشی



من یک پسر خوشحالم. داشته‌هایم کافی نیست ولی به بیشترش هم فکر نمی‌کنم. حسرتی ندارم اما مثل همه‌ی شما، آرزو و رویاهایی در سرم می چرخند که تصور رسیدن بهشان، شب‌هایم را به صبح گره میزند. دوستانی دارم خوب و بد. با خوبهایشان به اوج هیجان و شادی می‌رسم؛ سفر می‌روم، کافه و شهربازی و گاهی ا‌ستخرهم می‌روم. شب‌های جمعه بلیت آخرین سانس سینما را می‌خرم و بعد از فیلم تا دیروقت خیابان ولیعصر را قدم میزنم. اگر فرصتی هم باشد در تنهایی کتابی بر می‌دارم و می‌خوانمش. گاهی پول کرایه تاکسی هم ندارم، گاهی هم بی‌هوا دست و دلباز میشوم، آن‌قدر که انگار روی گنج نشسته‌ام. 

این روزها فکر می‌کنم؛ به این‌که چه چیزی مرا خوشحال می‌کند. سینماهای آخر شب؟ آیس پک؟ دوستان خوب یا سفرهای بی‌برنامه و یهویی؟ از شما چه پنهان هیچ‌کدام... دیگرهیچ کدامشان خوشحالم نمی‌کنند.

 من از این‌که خودم هستم خوشحالم، از این‌که خود واقعی‌ام را زندگی می‌کنم، نه نقشی که به من داده‌اند!

تازگیها با دختری چشم‌بادامی آشنا شده‌ام. نامش را به من نمی‌گوید، شاید هم گفته و من یادم نمانده. اصلا چه اهمیتی دارد؟ با هم تصمیم گرفته‌ایم یک روز برویم کوه، بالاترین کوه این منطقه؛ همانجا که شهر جلوی چشممان به‌اندازه‌ی کف یک دست کوچک می‌شود. آن‌وقت از ته دل جیغ و فریاد بکشیم. به‌همه‌ی خیابان‌های شهر، بانک‌ها، پلیسها، پارکها، سینماها، ماشین‌ها، پولدارها، فقیرها و گربههای گرسنه بخندیم. بعد نگاهش کنم و بگویم که اول بار همین چشم‌های بادامی‌اش دلم را لرزاند. بگویم اگر اجازه دهد مراقبش باشم، کنارش باشم. 

بعد دستم را بگیرد و چیزی شبیه همین حرف‌ها را به من بگوید. اگر بگیرد و بگوید و لحظه‌ای که انتظارش را می‌کشم برسد؛ شاید کمی نزدیک‌تر شویم، شاید به شانه‌ام تکیه دهد. شاید در گوشم شعری کودکانه را زمزمه کند. شاید چشمانم را ببندم و به صدای باد که در گوشم میپیچد گوش کنم و... 

نه! تمام... تا همین‌جا بس ا‌ست. نمی‌خواهم ادامه دهم، دستکم برای شما، اما در ذهنم ادامه‌دارد، با جزئیات زیاد...

حالا اگر قول بدهید، فردا هم از خروس‌خوان که بیرون میزنم تا بوق سگ که برمی‌گردم همراهم شوید، جاهای د‌یگری از رویاها و حسرتهایم را برای‌تان می‌گویم. البته اگر ترافیک روان باشد و فرصت کافی برای ا‌ستراحتِ سرپایی لابه‌لای ماشین‌هایتان داشته باشم... اما اگر باز هم مثل هر‌روز و همیشه پشت چراغ قرمز که می‌ایستید حوصله‌ی خودتان را هم نداشته باشید، کلافه شوید و گرما حتی زیر باد کولر ماشینتان هم بی‌طاقتتان بکند، من حرفی ندارم... خبری از قصه نخواهد بود...      

     


آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background