menu button
سبد خرید شما
لحظاتی که والدین هرگز از یاد نمی‌برند
موفقیت  |  1403/06/25  | 

لحظاتی که والدین هرگز از یاد نمی‌برند


در این‌جا برايتان از لحظات فراموش‌نشدنی و شيريني مي‌گوييم که حتماً والدین همیشه در خاطر خواهند داشت؛ لحظاتي زيبا از نخستین خنده نوزاد گرفته تا اجرای کنسرت در دبیرستان. بعضی از آن‌ها آن‌قدر شیرین و روح‌نوازند که شاید نیاز به‌دستمال‌کاغذی پیدا کنید!


لحظه‌ای که نوزاد به دنیا می‌آید

کسی تعریف می‌کرد: وقتی دخترمان به دنیا آمد، او را مدت طولانی در آغوش گرفتیم. لحظه‌ای فوق‌العاده تأثیرگذار و عجیب بود. آن لحظه یکی از پرمعنی‌ترین لحظات زندگی من بود. وجودی از وجود خود من که مرا غرق در بهت ابهت خداوند كرد.


نخستین خنده نوزاد

د‌یگری می‌گفت‌: یکی از سحرانگیزترین لحظات جذاب زندگی‌ام وقتی بود که پسرم برای نخستین‌بار، در حدود دوماهگی‌اش به من خندید. پاهای کوچکش را با دست‌هایش گرفته بود و تا به او نگاه می‌کردم، دهان کوچک بی‌دندانش را باز می‌کرد و با صدای بلند قاه‌قاه می‌خندید و به یک طرف قل می‌خورد.


نخستین تجربه بی‌نظیر

فردی از خاطره موردعلاقه‌اش با پسرش می‌گوید: دفعه اول که با فرزندم به‌دریا رفتیم، پسرم از خوشحالی دائم می‌خندید و در ساحل مرتب می‌رقصید و پا بر زمین می‌کوبید. به هر چیز ساده‌ای با شگفتی نگاه می‌کرد: امواج، صدف‌ها، سنگ‌ها و... . این یکی از چیزهای بی‌شماری ا‌ست که او به من یاد داد.


اجراها و فارغ‌التحصیلی

شخصی از لحظات شیرینی که اشک شوق و شادی را به چشم‌هایش آورد، می‌گوید: جشن فارغ‌التحصیلی پیش‌دبستان کودکم، وقتی کودکان دسته‌جمعی سوره‌ای از قرآن خواندند و سپس سرود و بعد از آن نمایش گروهی اجرا کردند، اشک شوق را به چشم‌هایم آورد.




نخستین گردش در طبیعت

خانواده د‌یگری از تجربه‌شان از نخستین‌باری که به ساحل اقیانوس رفتند، می‌گویند: وقتی برای بار اول کودکانمان را به ساحل اقیانوس بردیم، دهانشان باز مانده بود و هیچ نمی‌گفتند. تا این‌که بالاخره سارا که در آن‌موقع 7 سال داشت، به اقیانوس اشاره کرد و گفت‌: ببینید آخر ندارد!


بابا آمد

پدری از خاطراتش می‌گفت‌: وقتی از سفر برمی‌گشتم، فرزندانم با آخرین سرعت و چشمانی که از خوشحالی برق می‌زد و با فریاد شادی به‌سوی من می‌دویدند و مرا غرق شادی می‌کردند و خستگی را از تنم می‌زدودند.


جادوی باغبانی

مادری می‌گوید که عاشق باغبانی کردن با بچه‌هایش ا‌ست: من از سال‌ها پیش باغچه‌ای داشتم که به آن رسیدگی می‌کردم. وقتی بچه‌ها به سنی رسیدند که خودشان علاقه به باغبانی نشان‌دادند، آن‌ها را نیز در این کار وارد کردم. دیدن درخشش چشم‌های آن‌ها وقتی گیاهی که کاشته بودند به بار می‌نشست، واقعاً بی‌نظیر بود. ما در باغچه کوچکمان با هم می‌گفتیم، می‌خندیدم و حتی گاهی گریه می‌کردیم.


سفر زمینی

خاطرات یک پدر در دو کلمه خلاصه می‌شود: سفر زمینی! من و پسرانم به‌همه ا‌ستان‌های کشور سفر کرده‌ایم. هر تابستان بار سفر را می‌بستیم و از جاده‌ای حرکت می‌کردیم. شیراز و تخت‌جمشید، اصفهان و نقش‌جهان، خلیج‌پارس و آب‌های زلالش و... . با وجود همه این مکان‌های دیدنی و مناظر عالی طبیعی، آن‌چه بیش از همه در خاطرم مانده، خودمان ا‌ست؛ بازی‌های گروهی که انجام می‌دادیم يا چیزی که از دهان یکی از ما می‌پرید و باعث خنده می‌شد و تا آخر هفته همراه با خنده‌های بیشتر تکرار می‌شد. پسرها هر سال بزرگ‌تر می‌شدند و هر سال ژست‌های بهتری برای عکس انداختن به خود می‌گرفتند. فقط یک خانواده کارهایی را که ما انجام دادیم، انجام می‌دهد. زندگی من چه بود؟ به لطف وجود سه پسرم: عشق، روشنایی و خنده.


شام هر شب

نویسنده‌ یک کتاب آشپزی از لحظات شام شبانه می‌گوید: درست زمانی‌ که فکر می‌کردم دیگرهیچ راهی برای شاد کردن خانواده‌ام ندارم، به اهمیت صرف شام در‌کنار اعضای خانواده پی بردم. وقتی‌که نگاهم به شام شبانه تغییر کرد، به پاداش آن دست یافتم. صرف شام در‌کنار یکدیگر همه‌مان را سر شوق می‌آورد.


مترجم: نیلوفر مومن‌خانی


آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background