menu button
سبد خرید شما
نتیجه خودشناسی و خودآگاهی ، خویشتن‌پذیری‌ست
موفقیت  |  1403/02/20  | 

نتیجه خودشناسی و خودآگاهی ، خویشتن‌پذیری‌ست

سه سطح مختلف برای خودآگاهی و خودشناسی

خودشناسی مسئله‌ای پیچیده است و همه فکر می‌کنند که خودشان را می‌شناسند، اما در حقیقت خیلی از افراد نمی‌دانند که دقیقا کیستند. واقعیت این است که اکثر کارهای ما، به صورت ناخودآگاه صورت می‌گیرند که البته چیز بدی هم نیست. عادت‌ها، کارهای روزمره و واکنش‌هایمان، زندگی ما را پیش می‌برند؛ بنابراین نیازی نیست هر بار که داریم دست و صورتمان را می‌شوییم یا پشت فرمان می‌نشینیم تا به محل کارمان برویم، به جزئیات کارهایمان فکر کنیم. مسئله مهم اینجاست که ما برای مدتی طولانی به صورت ناخودآگاه و از روی عادت همه کارها را انجام می‌دهیم و فراموش می‌کنیم که همه آن‌ها به صورت ناخود‌آگاه هستند؛ چون وقتی ما از عادت‌ها، کارهای روزمره، انگیزه‌ها و واکنش‌هایمان شناخت نداریم، دیگر این ما نیستیم که آن‌ها را کنترل می‌کنیم، بلکه آن‌ها هستند که کنترل ما را در دست دارند. در ادامه مقاله، سه سطح از خودشناسی و خودآگاهی را همراه با یک نتیجه‌گیری بررسی کرده‌ایم. اما چرا سه سطح؟ وقتی بخوانید، متوجه می‌شوید!


• سطح یک: دقیقا چه کار می‌کنی؟

دردها و بدبختی‌های زیادی در زندگی وجود دارند. در یک‌ماه گذشته، شما چند مرتبه:

• با شخصی که خیلی به شما نزدیک ا‌ست، دعوا کرده‌اید؟

• احساس بیچارگی، تنهایی و درک‌نشدن داشته‌اید؟

• احساس بیهودگی یا شکست در کارهایتان داشته‌اید؟

• گرفتار بی‌خوابی، کم‌انرژی‌بودن یا بیماری شده‌اید؟

• دچار ا‌سترس کاری یا مالی شده‌اید؟

• نگران آینده خود بوده‌اید؟

• آسیب یا ضعف شدید جسمی داشته‌اید؟

• و ...

احتمالا اگر تعداد همه این موارد را با هم جمع کنید، بالای سی بار در سی روز گذشته خواهد بود و این یک فاجعه ا‌ست. 

ما از فکر‌کردن به‌درد و رنج، با چیزی به اسم «حواس‌پرتی» دوری می‌کنیم و ذهنمان را به زمان یا مکان د‌یگری در جهان می‌بریم تا در آنجا از درد و رنج زندگی روزمره در امان بماند. مثلا برای مدتی طولانی، وقتمان را با گوشی موبایل می‌گذرانیم، در گذشته‌ای دور غرق می‌شویم، برای آینده‌ای نامعلوم برنامه‌ریزی می‌کنیم و هیچ‌گاه هم طبق آن برنامه پیش نمی‌رویم و به‌راحتی آن را به‌دست فراموشی می‌سپاریم. غذا می‌خوریم، می‌خوابیم، بیدار می‌شویم و خودمان را گول می‌زنیم تا واقعیت و مشکلات ما را در خودشان غرق نکنند. با ا‌ستفاده از کتاب، فیلم، بازی و موسیقی، به دنیای د‌یگری می‌رویم که در آنجا خبری از درد و رنج نیست و همه‌چیز خوب و آسان و درست به‌نظر می‌رسد. 

البته مشکلی در این حواس‌پرتی‌ها وجود ندارد و همه ما به بخشی از آن‌ها نیاز داریم تا بتوانیم شاد و سالم زندگی کنیم؛ اما نکته مهم این ا‌ست که ما باید از این حواس‌پرتی‌ها آگاه باشیم. به عبارت دیگر، ما باید خودمان آگاهانه حواس‌پرتی‌ها را انتخاب کنیم، نه این‌که آن‌ها ما را انتخاب کنند. اما حقیقت این ا‌ست که ما، به‌جای این‌که بتوانیم به‌سادگی از این حواس‌پرتی‌ها فاصله بگیریم، بدون آگاهی در آن‌ها غرق می‌شویم. تا‌کنون چقدر به این مسئله مهم فکر کرده‌اید؟ این حواس‌پرتی‌ها و غرق‌شدن‌ها در دنیای تخیلات، باید با برنامه‌ریزی مناسب، به بخش‌های کوچک تقسیم شوند و باید این بخش‌ها را طوری مدیریت کنیم که در امور ضروری روزمره، اختلال ایجاد نکنند. 

اکثر افراد، بیشتر ساعات روز را در دریایی از حواس‌پرتی‌ها و رویا‌پردازی‌‌ها غرق می‌شوند، بدون این‌که بفهمند چه ضرری به امور دیگر زندگی‌شان وارد می‌شود. من هم همین‌طور هستم. چند شب پیش، هنگام شام، تلفنم را برداشتم تا به تقویم نگاه کنم. بعد دیدم که نسخه جدید یک‌سری از بازی‌های موبایلم آمده ا‌ست و شروع کردم به‌به‌روزرسانی آن‌ها. مدتی گذشت و فراموش کردم که در‌حال صرف شام با همسرم بودم و بعد از مدتی به‌خودم آمدم و دیدم که همسرم به من خیره شده و از این‌که خودم آنجا بودم، اما ذهنم جای دیگر، ناراحت و دلگیر ا‌ست.

 البته من تلاش می‌کنم که این عادت‌های مخرب را ترک کنم. در‌حال حاضر، 23 بار در روز، این حواس‌پرتی‌ها به سراغم می‌آیند. مثلا وقتی‌که می‌خواهم موضوعی را در اینترنت جست‌وجو کنم، ناخودآگاه باید شبکه‌های اجتماعی‌ام را هم چک کنم، بدون این‌که بفهمم چه کار می‌کنم. به‌همین دلیل، مدتی طولانی، ذهنم در آن‌ها غرق می‌شود و این کار را هم به‌طور خودکار انجام می‌دهد. 



همه ما فکر می‌کنیم که می‌دانیم چگونه از زمانمان ا‌ستفاده می‌کنیم؛ اما معمولا اشتباه می‌کنیم. ما فکر می‌کنیم بیشتر از آن‌چه که هست، کار می‌کنیم، فکر می‌کنیم بیشتر از آن‌چه که هست، زمانمان را با دوستان و افراد مهم زندگی‌مان سپری می‌کنیم، فکر می‌کنیم بیشتر از آن‌چه که هست، حضور داریم، گوش می‌دهیم، می‌اندیشیم و درک می‌کنیم و فکر می‌کنیم بیشتر از آن‌چه که هست، باهوش هستیم؛ اما حقیقت تلخ این ا‌ست که اشتباه می‌کنیم. 

شاید برخی از افراد، با خواندن این مقاله، با تمام وجود سعی کنند که تمام حواس‌پرتی‌ها را از زندگی‌شان حذف کنند که البته توقع بسیار زیادی ا‌ست. اگر خودشناسی، یک مسئله مذهبی بود، این رویکرد مثل این ا‌ست که یک نفر بمبی را به‌دور کمر خود ببندد، به یک مرکز خرید برود، آنجا را منفجر کند و توقع داشته باشد که بلافاصله بعد از مرگ، وارد بهشت خداوند شود! اما در‌حقیقت، او فقط موجب نابودی خودش و اطرافیانش می‌شود. 

هدف ما در مقابله با حواس‌پرتی‌ها، حذف آن‌ها نیست، بلکه هدف، مدیریت و کنترل آن‌ها‌ست. به‌جای این‌که تمام روز خود را صرف بازی‌های موبایلی یا گشتن در شبکه‌های اجتماعی کنید، این کارها را فقط در اوقات فراغت انجام دهید. با این کار، هم به سلامتی‌تان کمک کرده‌اید و هم از عملکرد خود رضایت درونی خواهید داشت. علاوه بر این، برای مدتی ذهنتان از موبایل دور می‌ماند که واقعا هم به آن نیاز دارد. البته در صورت لزوم، می‌توانید دوباره از تلفن همراهتان ا‌ستفاده کنید، چون همه این کارها را با آگاهی کامل انجام می‌دهید. در این‌جا هدف، حذف بی‌اختیاری ا‌ست. اما اولین گام برای حذف آن‌، داشتن آگاهی کامل ا‌ست. چند بار در روز برای‌تان پیش می‌آید که با آن‌که نمی‌خوا‌ستید، اما ساعت‌ها درگیر انجام یک فعالیت شده‌اید؟ آیا تا‌به‌حال به چنین چیزهایی فکر کرده‌اید؟

سال‌های سال بود که من عادت داشتم وقتی در یک مکان عمومی حاضر می‌شوم، حتما آی‌پد و هدفونم همراهم باشد. اگر آن‌ها را در خانه جا می‌گذاشتم، احساس می‌کردم آن روز بدون لباس از خانه خارج شده‌ام! سال‌ها تصور می‌کردم که خیلی بیشتر از افراد دیگر، عاشق گوش‌کردن به موسیقی هستم و فکر می‌کردم یک‌ سری نیاز‌های خاص در وجود من ا‌ست که دیگران به آسانی آن را درک نمی‌کنند. اما سرانجام برایم روشن شد که این یک بی‌اختیاری ا‌ست که من نمی‌توانستم آن را کنترل کنم. هدفون‌هایم، در‌واقع یک راه برای حفاظت از من و قطع ارتباطم با دیگران بودند. در‌حقیقت، انجام این کار، بیشتر از این‌که یک علاقه و اشتیاق باشد، به‌خاطر یک ترس ساده از دیگران بود. در جمع یک‌سری آدم غریبه بودن، بدون هدفون‌هایم، مرا عصبی می‌کرد و باعث می‌شد احساس کنم خیلی بی‌پناه هستم. 

این اولین سطح از خودشناسی و خودآگاهی ا‌ست؛ یک درک ساده از این‌که زمان و مکان قرار‌گرفتن ذهنتان را بدانید. شما باید قبل از این‌که از ذهنتان بپرسید چرا در این مسیر قرار گرفته و چقدر برای‌تان مفید یا مضر بوده ا‌ست، بدانید که ذهنتان دوست دارد در چه مسیر‌هایی قرا بگیرد. 




• سطح دو: دقیقا چه حسی داری؟

آیا تا‌به‌حال برای‌تان پیش‌آمده که به‌شدت عصبانی باشید و کسی از شما بپرسد که چه چیزی شما را آن‌قدر عصبانی کرده ا‌ست و شما با این سوال عصبانی‌تر شوید و فریاد بزنید: «نه، من عصبانی نیستم و حالم خوب ا‌ست! من فقط ناراحت هستم؛ همین»؟

آن‌چه که اغلب افراد فکر می‌کنند، این ا‌ست که اگر این حواس‌پرتی‌ها را از ذهن خود دور کنند و دقیقا روی کارهای روزمره متمرکز شوند، مجبورند دوباره با افکار درد‌آور و احساسات ناراحت‌کننده‌ای که مدتی طولانی، سعی کرد‌ه‌ا‌ند آن‌ها را از زندگی‌شان دور کنند، روبه‌رو شوند. این شبیه کاری ا‌ست که «مدیتیشن» یا «مراقبه» انجام می‌دهد. مدیتیشن به‌معنای متمرکز‌کردن ذهن ا‌ست. این تمرکز می‌تواند بر روی یک صدا، عبارت یا دعا، شیء، تصویر، آگاهی از خویشتن، نحوه تنفس، فرائض دینی و... صورت گیرد. هدف از این کار هم آگاهی از لحظه حال، رسیدن به آرامش و کاهش ا‌سترس ا‌ست. 

روان‌درمانی هم نتیجه‌ای مشابه دارد؛ اما به‌جای این‌که خودتان برای این کار تلاش کنید و مدتی طولانی به یک دیوار خیره شوید، روی یک صندلی می‌نشینید و یک آقا یا خانم مشاور، با شما صحبت می‌کند و آرام‌آرام شما را راهنمایی می‌کند تا بفهمید دقیقا چه احساسات و عواطفی در قسمت‌های عمیق ذهنتان نهفته شده ا‌ست. در‌نهایت هم ذهن شما تسلیم می‌شود و آنجا‌ست که به احتمال قوی مانند یک کودک، به گریه می‌افتید! 

سطح دوم خودشناسی و خودآگاهی، جایی ا‌ست که شما شروع می‌کنید بفهمید که دقیقا چه‌کسی هستید. البته گفتن این حرف برایم خیلی خوشایند نیست، اما افرادی که روی این سطح کار می‌کنند، بعد از مدتی می‌گویند که واقعا خود واقعی‌شان را پیدا کرده‌اند و از این‌که این همه سال، از وجود این افکار و احساسات در وجودشان بی‌خبر بوده‌اند، متاسف هستند‌. 

بیشتر افراد در مسیر زندگی‌، امور روزمره‌شان را مطابق دستورالعملی انجام می‌دهند، ولی ذهنشان را بارها و بارها از فکرکردن به‌کار‌های مهم دور می‌کنند و تحت هیچ شرایطی به خودشان اجازه نمی‌دهند که احساسات و واکنش ‌هایشان را در مورد مسائل اطرافشان بیان کنند. این افراد، وقتی در مسیر خودشناسی و خودآگاهی قرار می‌گیرند، تازه حقایق را می‌فهمند و احتمالا می‌گویند: «من واقعا غمگین و زود‌رنج هستم. هرگز به‌خودم اجازه ندادم که این حقایق را درک کنم، چون فکر می‌کردم که از من یک آدم ضعیف می‌سازد. اما حقیقت این ا‌ست که غم‌ها و احساساتم، بخشی از وجود من را می‌سازند و من نمی‌توانم آن‌ها را نادیده بگیرم.»

سطح دو، سطح سخت و پیچیده‌ای‌ ا‌ست. معمولا افراد سال‌های سال از زندگی‌شان را وقف مسیر درمان می‌کنند؛ چون زمان می‌برد تا آدمیزاد تمام احساساتش را بشناسد، آن‌ها را دسته‌بندی کند و به آن‌ها اجازه دهد که در وقت و زمان مناسب، خودشان را نشان دهند. 

البته در‌نهایت، افراد از نتایج شگفت‌زده می‌شوند و اگر پای صحبتشان بنشینید، می‌بینید که چگونه این سطح از خودشناسی را توصیف کرده و گاهی از آن با عنوان «بیداری معنوی» یاد می‌کنند. البته این توصیف کمی اغراقانه ا‌ست. عواطف و احساسات، همان‌طور که در‌نهایت کشف خواهید کرد، بی‌انتها هستند‌. منظور من هم این ا‌ست که تا جایی باید شناخت احساسات و عواطف را ادامه داد که واقعا لازم ا‌ست. 

به‌عنوان مثال، به این توله سگ نگاه کنید.                        



ممکن ا‌ست با نگاه‌کردن به آن سرشار از احساس و عاطفه شوید. حالا آیا این احساسات، معنای خاصی دارد یا واقعا مهم ا‌ست؟ البته که نه، چون این فقط یک توله سگ ا‌ست و نه چیزی بیشتر. بسیاری از افراد، همه عواطف و احساساتشان را عمیق‌تر و مهم‌تر از آن‌چه که واقعا هست، در‌نظر می‌گیرندکه خطای بزرگی ا‌ست. آن‌ها فکر می‌کنند چون در‌نظر‌گرفتن بسیاری از احساسات واقعا مهم و حیاتی ا‌ست، پس همه احساسات باید مهم و حیاتی باشند و این درست نیست. بسیاری از عواطف ما، واقعا بی‌معنی هستند‌.و بهتر ا‌ست بگویم که فقط حکم یک حواس‌پرتی را دارند؛ اما حواس‌پرتی از چه چیزهایی؟ از عواطف و احساسات دیگر که مهم‌تر و حیاتی‌تر هستند‌.

 علاوه بر این، یک مسئله دیگر هم در رابطه با عواطف و احساسات وجود دارد. تجزیه و تحلیل یک حس ممکن ا‌ست احساسات د‌یگری را در وجودتان ایجاد کند و اگر شما به این حلقه بی‌انتها پایان ندهید، در‌نهایت این احساسات از شما فردی وسواسی خواهد ساخت. 

اگر بخواهم با مقایسه‌ای ملموس‌تر این موضوع را توضیح دهم، تجزیه احساسات همانند پوست‌های یک پیاز ا‌ست. وقتی یک لایه از یک پیاز را جدا می‌کنید، یک لایه دیگر وجود دارد و هر چقدر لایه‌های بیشتری را جدا کنید، احتمالا اشک چشمان شما هم ناخودآگاه، بیشتر و بیشتر می‌ریزد. تجزیه و تحلیل احساسات، برای رسیدن به خودشناسی و خودآگاهی، همانند این مثال، یک چرخه بی‌پایان و پر از لایه‌های روی‌هم‌قرار‌گرفته ا‌ست. در بسیاری از موارد هم برداشتن این لایه‌ها از روی هم، نه‌تنها برای آدمی مفید نیست، بلکه هر چقدر لایه‌های بیشتری را برداریم، ا‌سترس، تنش و قضاوت‌های بی‌پایه، بیشتر ذهن و روح انسان را پر می‌کند. 

البته بسیاری از افراد در تله نگاه‌کردن به لایه‌های عمیق‌تر گیر می‌افتند. انجام این کار گاهی اوقات مهم ا‌ست، اما حقیقت این ا‌ست که با این شیوه، در یک زنجیره بی‌انتها می‌افتید که هر‌چه پیش می‌روید، بیشتر و بیشتر عذاب می‌کشید و پایانی هم برایش وجود ندارد. نگاه‌کردن به لایه‌های عمیق‌تر، بیشتر از این‌که تسکین‌دهنده باشد، باعث ایجاد ا‌سترس، نا‌امیدی و قضاوت‌های بیجا در وجودمان می‌شود. برای این‌که علت ایجاد یک حس را در وجودتان جست‌وجو کنید، بهتر ا‌ست فقط تا جایی پیش بروید که علت اصلی را دریابید تا اتفاق‌های خوب یا بدی که در اثر آن حس در زندگی‌تان ایجاد شده ا‌ست، تکرار یا حذف شود.  

برای مثال، ممکن ا‌ست شما نگران رابطه خود با مادرتان باشید و این نگرانی از آنجایی نشئت گرفته ا‌ست که مادرتان همه کارهای شما را زیر‌نظر دارد و مدام در‌حال قضاوت‌کردنتان ا‌ست. شما هم با تمام وجود می‌خواهید به او ثابت کنید که شخص به‌درد‌بخوری هستید. این نیاز که می‌خواهید ثابت کنید ارزشمندید، به‌دلیل نیاز شما برای دوست‌داشته‌شدن ا‌ست و همیشه شما را مضطرب نگه می‌دارد؛ اضطراب ناشی از تمایل به خوشحال‌کردن مادرتان که تحت‌تاثیر تمایل شما به دوست‌داشته‌شدن ا‌ست. 

می‌بینید! شما در این مثال در چرخه‌ای بی‌انتها می‌افتید که اگر بخواهید آن را ادامه دهید، شما را بیشتر مضطرب می‌کند. پس حالا که به این‌جا رسیدید و مشکل اصلی را دریافتید، وقتش رسیده که در همین نقطه بایستید و برای حل مشکل به فکر راه‌حل باشید. 



سطح سه: چه نقطه‌ضعف‌هایی داری؟

هر‌چه بیشتر از عواطف، احساسات و خوا‌سته‌هایتان آگاه باشید، چیزهای ترسناک بیشتری را کشف می‌کنید. 

ما به این نتیجه رسیدیم که درصد زیادی از افکار، مشاجره‌ها و عملکرد‌های ما، بازتاب احساسات ما در آن لحظات هستند‌. برای مثال، وقتی می‌خواهم با همسرم یک فیلم تماشا کنم، از طرفی هم خیلی عصبی و بداخلاق هستم، چون عصر همان روز با رئیسم دعوا کرده‌ام، تصمیم می‌گیرم که حالم از آن فیلم به‌هم بخورد و هر‌چه بیشتر همسرم در تلاش ا‌ست که مرا متقاعد کند که فیلم خوبی بود، بیشتر تشویق می‌شوم که با او دعوا و مشاجره کنم؛ چون این تنها راهی ا‌ست که می‌توانم خشمم را تخلیه کنم. 

به هر حال، اگر برای‌تان این سوال پیش‌آمده که چرا همیشه با کسی که بیشتر از همه دوستش داریم، بیشتر از همه دعوا می‌کنیم، تا حدود زیادی به این دلیل ا‌ست که ما می‌توانیم از آن‌ها به‌عنوان یک کیسه بوکس ا‌ستفاده کنیم و تمام خشممان را بر سر آن‌ها فرود بیاوریم، هر چند که سزاوار آن نباشند. 

اکثرا ما خودمان را انسانی عقل کلی می‌دانیم که همه کارها را بر‌اساس منطق و درست انجام می‌دهد، اما حقیقت این ا‌ست که ذهن ما، بیشتر وقتش را صرف توجیه‌کردن تصمیماتی می‌کند که ما با قلبمان گرفته‌ایم. هیچ راهی برای حل این مشکل وجود ندارد، مگر این‌که بدانید قلبتان دقیقا چه می‌گوید و چه می‌خواهد. برای درک بهتر، این موارد می‌توانند به شما کمک کنند:

• خاطرات و اتفاقاتی که در گذشته برای‌مان رخ داده ا‌ست، غیر‌قابل‌اعتماد هستند‌. مخصوصا وقتی‌که احساسات ما را در مورد یک اتفاق خاص یا در یک زمان مشخص یاد‌آوری می‌کنند. همچنین توانایی ما برای پیش‌بینی تفکرات و احساساتمان در آینده هم اشتباه ا‌ست. 

• ذهن ما عادت کرده ا‌ست که همه‌چیز را بزرگ‌تر از آن‌چه که واقعا هست، جلوه دهد. در‌واقع، به‌عنوان یک قاعده کلی، وقتی فکر می‌کنیم در انجام یک کاری افتضاح عمل می‌کنیم، در‌واقعیت به این اندازه بد نیستیم یا وقتی فکر می‌کنیم کاری را به‌بهترین نحو ممکن انجام می‌دهیم، باز هم در‌واقع به این اندازه که فکر می‌کنیم، خوب نیستیم!

• چیزهایی که از تجربیات گذشته ما در ذهنمان ثبت شده ا‌ست، اغلب به‌جای این‌که انگیزه ما را برای تحقیق درباره علت ایجاد آن‌ها برانگیزد و کمک کند تا شرایط فعلی را بهبود ببخشیم، باعث می‌شود تمام اتفاقات زندگی فعلی‌مان را توجیه کنیم وآن‌ها را بپذیریم. 

•  به‌طور طبیعی، دید ما در زندگی تحت‌تاثیر تجربیات زیسته ما‌ست. به‌همین دلیل ا‌ست که دو نفر می‌توانند یک اتفاق یا حادثه یکسان را ببینند و دو برداشت کاملا متفاوت از آن داشته باشند. 

•  اکثر ما برای این‌که نتیجه‌گیری و برداشت‌هایمان را اثبات کنیم، دروغ می‌گوییم. گاهی اوقات حتی برای اثباتشان، خودمان را هم گول می‌زنیم. 

• ما در تصمیم‌گیری‌ها، در قضاوت‌کردن افراد و در مدیریت زندگی‌، خیلی بد عمل می‌کنیم و عملکردمان واقعا ناامید‌کننده ا‌ست. البته در‌حال حاضر مهم این ا‌ست که ما این حقیقت را فهمیده‌ایم و از آن آگاهی داریم. اگر نقاط ضعف‌مان را بشناسیم، آن‌ها دیگر نقاط ضعف نیستند. اما اگر آن‌ها را به حال خودشان رها کنیم، خیلی زود همه وجودمان را به بردگی می‌گیرند. 



در این مرحله، سعی کنید این راه‌حل‌ها را به‌کار بگیرید:


1- به خودتان حق اشتباه‌کردن بدهید.

به‌یاد داشته باشید که اگر چه شما در یک زمینه کاملا متخصص هستید، اما ممکن ا‌ست عملکرد یا راه‌حل‌هایتان در این زمینه، کاملا اشتباه باشد. در این شرایط، با گفتن جمله ساده «شاید راجع به آن اشتباه کرده باشم» به خودتان یا دیگران، ذهنتان را برای یافتن راه‌های بهتر وعاقلانه‌تر آماده می‌کنید. با این کار، توانایی یادگیری ذهن بهبود می‌یابد و با واقعیت، ارتباط بهتری برقرار می‌کند. 


2- خودتان را کمتر جدی بگیرید.

بیشتر افکار و رفتار‌هایتان تحت‌تاثیر عواطف و احساسات مختلف شما‌ست و حالا شما می‌دانید که احساساتتان ممکن ا‌ست اشتباه یا حتی بی‌معنی باشند؛ پس خودتان را کمتر جدی بگیرید. 


3- رفتار‌هایتان را در شرایط مختلف بشناسید.

وقتی من عصبانی هستم، دوست دارم مدام با یک نفر بحث کنم تا خالی شوم. وقتی ناراحتم، سکوت می‌کنم و تمام‌وقتم را صرف بازی‌های آنلاین می‌کنم. وقتی احساس گناه و عذاب وجدان دارم، به اطرافیانم ناسزا می‌گویم و آن‌ها را ناراحت می‌کنم؛ در‌حالی‌که واقعا چنین چیزی نمی‌خواهم. شما چکار می‌کنید و چگونه حوا‌ستان را پرت می‌کنید، وقتی‌که ناراحت یا عصبانی هستید، عذاب وجدان دارید یا نگرانید؟ واکنش‌هایتان را در این شرایط بشناسید، تا هر وقت ذهنتان خوا‌ست از شرایط فعلی فرار کند، جلوی آن را بگیرید. من سال‌ها پیش فهمی‌دم که وقتی حالم خوب و همه‌چیز روبه‌راه ا‌ست، خیلی کمتر وقتم را صرف بازی‌های آنلاین می‌کنم، اما هر وقت که تا نصف شب بیدار می‌مانم و بازی می‌کنم و صبح دیر از خواب بیدار می‌شوم و به محل کارم هم دیر می‌رسم، قطعا مشکلاتی در زندگی‌ام پیش‌آمده ا‌ست که در‌حال فرار‌کردن از آن‌ها هستم. این موضوع برای من خیلی کمک‌کننده و الهام‌بخش بوده ا‌ست و دیگر می‌فهمم چه اتفاقی دارد برایم رخ می‌دهد.


4- مشکلاتی را که برای خودتان ایجاد کرده‌اید، بشناسید.

 بزرگ‌ترین مشکل من احتمالا این ا‌ست که وقتی عصبانی یا ناراحتم، نمی‌توانم راجع به آن با کسی صحبت کنم. در این شرایط، با بازی‌کردن با موبایلم یا داد‌و‌فریاد‌زدن و گیر‌دادن به آدم‌های اطرافم، از شرایط موجود فرار می‌کنم. هیچ‌کدام از کارهایی که در این شرایط انجام می‌دهم، به من کمک نمی‌کنند. اما وقتی وقتی شروع به زیر‌نظر‌گرفتن کارهایم در این وضعیت کردم، راه‌حل کشف شد. حالا به‌خودم می‌گویم: «آهای مارک! تو در‌حال حاضر خیلی عصبانی هستی و اگر هر‌چه زودتر نروی و با کسی راجع به آن صحبت نکنی، پشیمان می‌شوی» و سپس تصمیم جدی می‌گیرم که با کسی راجع به مشکلم صحبت کنم.


5-  منطقی باشید.

 حذف ایراد‌های روان‌شناختی راه مناسبی نیست. باید آن‌ها را درک کنید و به‌درستی بشناسید؛ در‌نتیجه می‌توانید به‌راحتی آن‌ها را مدیریت و کنترل کنید. همان‌طور‌که ما در انجام برخی کارها، بیشتر از کارهای دیگر، ا‌ستعداد داریم، احساساتی در وجودمان هست که از دیگر احساسات قوی‌تر هستند‌. برخی افراد، از خوشحال‌زیستن لذت نمی‌برند، اما به‌راحتی می‌توانند خشمشان را کنترل کنند. برخی دیگر در هنگام عصبانیت، کنترل خود را از دست می‌دهند، اما به‌راحتی می‌توانند شاد زندگی کنند و خوشحالی‌شان را بروز دهند.

 برخی افراد هرگز احساس افسردگی نمی‌کنند، اما همیشه احساس گناه یا عذاب وجدان دارند. برخی دیگر هم هیچ‌گاه احساس گناه ندارند‌، اما افسرده‌اند. کدام‌یک از احساسات شما قوی و کدام‌یک ضعیف هستند‌. کدام‌یک از احساساتتان را به کلی نادیده گرفته‌اید؟بزرگ‌ترین تعصبات و قضاوت‌های شما از کجا نشئت گرفته‌اند و چگونه می‌توانید آن‌ها را به چالش بکشید یا ارزیابی کنید؟

اگر با انجام موارد مطرح‌شده مشکل دارید، بهترین راه برای سر‌در‌آوردن از نقاط ضعفتان، این ا‌ست که بازخورد‌های اخلاقی‌تان را از دیگران بپرسید. دیگران، غالبا چشم‌انداز بهتری نسبت‌به دیدن رفتار ما دارند‌، مخصوصا خانواده‌یا دوستان نزدیک که بیشتر می‌توانند در این زمینه به ما کمک کنند. با روشی ساده و مطمئن از آن‌ها سوال کنید. منظورم از «مطمئن» این ا‌ست که به آن‌ها بفهمانید که جنبه شنیدن هر حرفی را دارید و اگر انتقاد‌های تندی هم بشنوید، هیچ لطمه‌ای به روابطتان وارد نخواهد شد. با این کار، اطلاعات زیادی را در زمینه خودشناسی و خودآگاهی کسب خواهید کرد. 




نتیجه خودشناسی، خویشتن‌پذیری ا‌ست

افراد خاصی هستند‌.که بعد از خواندن این مقاله، به فکر فرو می‌روند، تمام عواطف و احساسات مخرب خود را شناسایی می‌کنند، تمام کارها و تفکرات خودخواهانه خود را می‌پذیرند و تمام تمرین‌های خودشناسی را مو به مو اجرا می‌کنند و شاید به این نتیجه برسند که «چه آدم مزخرفی هستم!». آن‌ها تمام نواقص درونی خود را کشف کرده‌اند، تمام تعصبات و واکنش‌های ناخودآگاه خود را زیر‌نظر گرفته‌اند و در‌نتیجه راحت‌تر می‌توانند حواس‌پرتی‌ها، عواطف و احساسات بی‌پایه و اساس خود را کنترل کنند. از تمام عوامل مخرب شخصیتشان، متنفر می‌شوند و شاید این موضوع باعث شود از خودشان متنفر شوند. 

بدیهی ا‌ست در‌نهایت رسیدن به این نتیجه که «شما آدم مزخرفی هستید»، هدف تمرین‌های خودشناسی وخودآگاهی نیست و در‌واقع نباید اجازه دهید که این باور در وجودتان نهادینه شود. این‌که شما به‌دلیل داشتن یک‌سری تعصبات و اخلاق‌های خاص یا احساسات غیر‌منطقی و تفکرات خودخواهانه، خودتان را قضاوت کنید، خودش حکم یک تله را خواهد داشت؛ چون وقتی شما این کار را انجام می‌دهید، ممکن ا‌ست باور کنید که به خودشناسی رسیده‌اید. 

احتمالا هم از این دست جملات به خودتان زیاد خواهید گفت‌: «وای! من چقدر در آن جلسه، حرف‌های بیهوده‌ای زدم، فقط به‌خاطر این‌که موقعیت شغلی‌ام به خطر نیفتد. من واقعا چقدر آدم مزخرفی هستم» و ممکن ا‌ست مدام هم خودتان را تحقیر کنید. اما واقعا مسئله‌این نیست. خودشناسی، اگر منجر‌به خویشتن‌پذیری نشود، هیچ فایده‌ای ندارد. مسیر خودآگاهی همیشه منجر‌به این نمی‌شود که افراد پس از آن شادتر و خوشحال‌تر زندگی کنند، بلکه برخی افراد را ناراحت و افسرده می‌کند، اگر همراه با قضاوت‌کردن خود باشد.

 پس دقت کنید که چگونه در این مسیر قدم بر می‌دارید که همه‌چیز درست پیش برود. باید بدانیم که این تعصبات و انحرافات اخلاقی و احساسی، در وجود همه انسان‌ها هست و چون در وجود شما هم هست، صرفا آدم بدی نیستید، همان‌طور‌که دیگران هم با داشتن آن‌ها، آدم‌های بدی محسوب نمی‌شوند. آن‌ها همگی انسانند و شما هم انسانید. 



همدلی و ادامه راه خودآگاهی

همدلی فقط زمانی رخ می‌دهد که وارد مرحله خویشتن‌پذیری شده باشید. تنها با پذیرش کمبود‌های احساسی و ذهنی خودمان ا‌ست که می‌توانیم وجود این کمبود‌ها را در دیگران درک کنیم و به‌جای این‌که آ‌ن‌ها را قضاوت کنیم یا از آن‌ها متنفر باشیم، دلمان برای آن‌ها بسوزد: «معلوم نیست چه چیزی آن‌قدر او را عصبانی کرده ا‌ست. برایم سوال ا‌ست که از چه چیزی فرار می‌کند؟ از چه چیزی آن‌قدر رنج می‌برد».

نمی‌خواهم بگویم همدلی و دلسوزی تمام مشکلات جهان را حل می‌کند، چون قطعا این‌طور نمی‌شود. اما مطمئنا شرایط را از چیزی که هست، بدتر نمی‌کند. این‌جا‌ست که این جمله به‌کار می‌آید: «این‌که چقدر می‌توانیم به دیگران عشق بورزیم، فقط به این بستگی دارد که چقدر خودمان را دوست داریم.» خودشناسی و خودآگاهی درهای جدیدی را برای عاشق‌شدن و پذیرفتن خود به رویمان باز می‌کند؛ «آری، من روی بعضی چیز‌ها خیلی تعصب دارم»، «آری، گاهی اوقات نمی‌توانم جلوی احساساتم را بگیرم»، «آری، من در بعضی چیزها واقعا ایراد دارم، اما اشکالی ندارد، چون این کمبود‌ها را در وجود خودم می‌بینم و می‌توانم نواقص دیگران را هم راحت‌تر ببخشم» و ... 

وقتی از پذیرش خویشتن، همان‌گونه‌که هستیم، امتناع می‌کنیم، مجبوریم که دست به دامن حواس‌پرتی‌ها شویم تا فکر ما را دوباره مشغول کنند. به‌همین ترتیب، ما نمی‌توانیم دیگران را همان‌گونه‌که هستند‌. بپذیریم؛ پس به‌دنبال راه‌های مختلفی می‌گردیم تا آن‌ها را تغییر دهیم، مطابق میل خودمان اصلاحشان کنیم یا آن‌ها را متقاعد کنیم تا به کسی که دوست داریم، تبدیل شوند. بعد از آن‌، روابطمان شبیه یک معامله و قرارداد می‌شود و در‌نهایت با شکست سختی روبه‌رو خواهیم شد. 



مارک منسون / مترجم: سعیده صفدری







آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background