تاثيرات دوران كودكي بر ارتباطات در بزرگسالی
از دوران كودكي چه چيزهايي با خود آوردهايم؟
همه ما خاطرات و كولهباري از تجربیات از گذشتههای دور کودکیمان داریم که مرور بعضی از آنها خوشایند است و بعضی ديگر ناخوشايند و همراه با ابهام؛ حتي تلخي بعضي خاطرات هم آزارمان ميدهد. اما چه دلمان بخواهد يا نخواهد، ما تا آخر عمر تحتتاثیر حوادث و تربيت دوران كودكي خود خواهيم بود.
روش تربیتي ما در دوران کودکی تاثير بسيار زيادي در نوع رفتار ما در ارتباطهاي شخصی یا تعاملات اجتماعیمان دارند. رفتارهای ما نشاندهنده نوع تربیت ماست. گاهی رفتارهايي از ما سر ميزند که علت آنها را نميدانيم و نمیتوانیم تغییرشان دهیم؛ ولی همين رفتارها باعث آسیبديدن روابط کاری یا دوستیهای ما میشوند. برای تغییر اینگونه رفتارها، ابتدا باید علتشان را بهخوبی بشناسیم.
نقش والدین در دوران کودکی
در دوران کودکی، مهمترین عامل تاثیرگذار بر کودک، والدين و محیط خانواده است. اما بهتدريج که کودک وارد جامعه میشود، دوستان، همکلاسیها، معلم و محیط مدرسه هم بر او تاثیرگذار خواهند بود. اینها عواملي هستند که بهتدریج تصویری را که شخص قبل از دوران بلوغ از خودش دارد، ميسازند؛ یعنی این افراد، با حرفهایی که باید میزدند و نزدند و حرفهایی که نباید میزدند، اما گفتند و كارهايي كه بايد ميكردند و انجام ندادهاند و... این پیام را بهطور مستقیم یا غیرمستقیم به کودک میدهند که او کیست!
کودک این احساساسات را دریافت میکند و بدون توجه به اینکه بتواند خاطرات گذشته را بهیاد بیاورد یا نه، اين خاطرات تاثیر خود را در طولانيمدت بر او میگذارند. ماههاي نخست زندگی شخص هم در شکلگیری تصویر او از خودش بسیار مهم است؛ مثلا ميزان حضور والدين، به ويژه مادر در كنار كودك، نقش مهمي در ميزان دلبستگي او خواهد داشت. درواقع مادر و رفتار او تصویری است که کودک از دنیاي خود دارد، چون وجود و دنياي كودك هنگام تولد در دنیای مادر خلاصه ميشود. اما بعد از دوران بلوغ، اين خود شخص است كه میخواهد خودش را به دنیا معرفی کند و بگوید چهکسی است.
تاثیر دوران کودکی در تصویر فرد از خودش
• چقدر ارزشمندم؟
كودكان نميتوانند در دوران کودکی متوجه معنای ارزشمندبودن شوند؛ ولی بدون اینکه بتوانند درباره آن حرفي بزنند، ميتوانند حس درونیشان را از ارزشمندبودن درک كنند. البته این احساس برای هر کس به گونهاي است، ولي معمولا خود افراد آن را به بیرون از وجودشان مربوط میدانند. مثلا فکر میکنند اگر واقعا باارزش بودند، والدینشان، هر چیزی را که میخواستند، برایشان میخریدند. گاهی رفتارها و حرفهای دیگران، ما را مشروط و مقید میکند؛ یعنی مادامی که به حرف والدينمان گوش بدهیم یا خوب درس بخوانیم، احساس ارزشمندي میکنیم؛ پس نتیجه میگیریم که درواقع این کار ماست که باارزش است، نه خود ما! همين موضوع هم باعث ميشود که نتوانيم حس خوبي بهخودمان داشته باشيم.
• چقدر دوست داشتنی هستم؟
دريافت احساس دوستداشتنيبودن هم مانند احساس ارزشمندبودن، مشروط به رفتارهای خود ماست؛ یعنی در كودكي احساس ميكنيم اگر باادب باشیم یا در مدرسه نمره خوبي بگيريم، دوستداشتنی بهنظر ميرسيم و در غير اينصورت، كسي ما را دوست نخواهد داشت.
• چقدر توانمند هستم؟
احساس توانمند و لايقبودن هم معمولا با تایید از جانب مادر و پدر در كودك بهوجود ميآيد؛ یعنی كودك فکر میکند بچه خوبی است، فقط تا زمانیکه مطابق سلیقه پدر و مادرش و به خواستههای آنها عمل کند.
البته تمام این احساسات زمینه بروز بسیاری از مشکلات را فراهم میآورد؛ بنابراین توجه داشته باشیم که باید بهطور نسبی آنها را بررسی کرد؛ یعنی اینگونه نيست که بتوان گفت ما ارزشمند هستیم یا خير، بلکه اين موضوع طیفی است که بین صفر تا صد در نوسان است. اما اگر مجموعهاین عوامل، يعني احساس ارزشمندی، دوستداشتنیبودن، توانمندی و خوببودن را درکنار هم قرار دهيم، به ميزاني که شخص در هرکدام احساسات مثبت یا منفی داشته باشد، تصویر آن فرد از خودش تشکیل میشود.
شكلگيري احساسات دوگانه
ازآنجاييكه كودك نسبتبه والدين خود، هم حس نياز دارد و هم علاقه و هم عشق، اگردر دوران کودکی بر اثر بعضي رفتارهاي والدينش از آنها عصباني يا ناراحت شود، احساسات دوگانهاي در او شكل ميگيرند؛ يعني درعينحالكه به آنها علاقه دارد و فكر ميكند که متعلق به آنهاست، ولي چون از آنها ناراحت است و خشم دارد، خودش را مقصر ميداند و نتيجه ميگيرد كه حتما بچه خوبي نيست كه از رفتار مادر یا پدرش عصباني است. بنابراين در او احساس گناه شكل میگيرد و در او تعارضات و احساسات دوگانهاي بهوجود ميآيد كه كودك، هم پدر و مادرش را دوست دارد و هم نسبتبه آنها خشمگین است.
تصوير فرد از جنس مخالف
در بسياري از مواقع، چون كودك نميتواند احساسات خود را بيان كند، اين احساسات انباشته ميشوند و از طرف ديگر، تصويري كه او نسبتبه جنس مخالف دارد و تعامل كودك با والد غيرهمجنس، در همين زمان در ذهن او شكل ميگيرد. اين موضوع در آينده در انتخاب جنس مخالف براي كودك بسيار تاثيرگذار است. درواقع انتخاب ما در ارتباطات شخصی به عوامل زيادي بستگي دارد. گاهي ما زمانیکه فردی را ملاقات میکنیم، بلافاصله به او علاقهمند ميشويم و گاهي هم رفتارهايي ميكنيم كه براي خودمان هم عجيب است؛ چون ما تحتتاثير پيشينه طولاني دوران كودكيمان هستيم و اگر بعضي از اين گرهها بازنشده بمانند و نكات مبهمي هم از قبل باقي مانده باشند، حتما در آينده تاثير خود را بر روابط ما خواهد گذاشت. البته بخشي از اين موارد در روابط با جنس مخالف روی میدهد و بعضي دیگر هم در تعامل با اجتماع و جامعه.
ورود به رابطه
تاثيراتي كه والدين و محيط بر ما دارند و تصاويري كه با توجه به آنها، ما از خودمان داريم، بر روابطمان هم تاثيرگذارند؛ يعني بعضي افراد وابسته ميشوند، برخی بهطور غيرمستقيم خشمشان را ابراز ميكنند، گروهي در بعضي مسائل كارشكني ميكنند و نميتوانند به خوبي با ديگران همكاري كنند و ...
بهطور كلي، وقتي فرد تحتتاثير موقعيتهاي استرسزا قرار ميگيرد، مثلا وقتي والدين زورگويي دارد، ممكن است چند حالت براي او پيش بيايد؛ افراد در اين حالت، يا ميترسند و يا وارد چالشهاي استرسزا ميشوند كه اين گونه انتخابها هم اغلب ميتواند تحتتاثير عوامل بسياري از جمله شرايط ژنتيك و بيولوژيك باشد.
سناريوهايي كه تكرار ميشوند
بعضي افراد با توجه به تصويري كه از خود دارند، سناريوهاي ازپيشتعيينشدهاي هم در ذهنشان دارند. مثلا چون اعتمادبهنفس لازم را ندارند، فكر ميكنند بايد هميشه نفر دوم یا سوم باشند و شايسته بودن در مقام نخست و مورد عشق واقعشدن نيستند و ... اين نتايج هم اغلب تحتتاثير دوران كودكي ما حاصل ميشوند. مثلا وقتي بچههاي ديگر در خانه يا بيرون از آن، با ما مقايسه ميشوند، ما نميتوانيم اعتمادبهنفس لازم را در روابط شخصي يا اجتماعيمان داشته باشيم.
بدينترتيب وقتي فرد چنين ذهنيتي دارد، ناخودآگاه در مسيرها و روابطي (شخصي يا كاري) قرار ميگيرد كه سناريوهاي ازپيشتعيينشده او دائم تكرار ميشوند. البته شايد در رفتار والدين تعمدي هم نباشد، ولي آنچه براي كودك مهم است، رفتاري است كه با او ميشود.
مشكل كجاست؟
گام نخست براي اينكه سناريوهاي دوران كودكي ما مدام تكرار نشوند يا بتوانيم در روابطمان موفق باشيم، اين است كه بپذيريم مسئلهاي وجود دارد كه معمولا ما را به نتايج يكساني ميرساند و دائم تکرار میشود که البته ميتوانيم آن را حل كنيم.
همچنين فراموش نكنيم كه مسئله هميشه با خود چيزي براي يادگيري بهدنبال دارد كه باعث رشد بيشتر ما خواهد شد و بار معنايي آن، با مشكلی كه در ما انفعال را ايجاد ميكند، متفاوت است. بنابراين با حل آن ميتوانيم تغيير بزرگي را در شيوه زندگي خود ايجاد کرده و به شيوه بهتري زندگي كنيم. براي حل مسئله هم بهترين كار، كمكگرفتن از كسي است كه در اين زمينه تخصص دارد و ميتواند روشهاي حل مسئله را به ما آموزش دهد و ما را بهگونهاي راهنمايي كند تا خودمان بتوانيم مسائلمان را حل كنيم.
به خودتان اعتماد كنيد
گاهي وقتي ما با توجه به مسائلي كه از قبل داريم، نميتوانيم خودمان را تاييد كنيم، دائم درحال تاييدگرفتن از ديگران هستيم. اما چون براي تاييدگرفتن از ديگران بايد براساس خواسته آنها رفتار كنیم، به ديگران اجازه ميدهیم براي كمشدن استرس و تنهايي ما، وارد حريم خصوصيمان شوند. اين مورد مانند خانهاي است كه ديوارههايش هنوز كامل نيست؛ بنابراين طبيعي است كه نميتوان در آن احساس امنيت داشت. پس فرد براي ايجاد حس امنيت در وجود يا خانه خودش، به ديگران باج ميدهد تا او را به رسميت بشناسند و بپذيرند. اما فراموش نكنيم که ادامه اين رفتار باعث ايجاد استرس، خشم، افسردگي و ... میشود. البته همه ما در تعاملات اجتماعي نيازمند تاييدگرفتن از ديگران هستيم، ولي نه بهگونهاي كه هدف و تمركزمان فقط روی تاييدگرفتن از ديگران باشد.
مرزهاي ارتباطي
فراموش نكنيم که ما هميشه بايد هم براي خودمان و هم ديگران مرزي قائل شويم و عبور از اين مرزها هم باید تحت شرايط خاصی انجام شود. درواقع اين خود افراد هستند كه اجازه ورود ديگران را به سرزمين خود ميدهند؛ درست مانند بعضي كشورها كه به هر كسي ويزاي ورود نمي دهند يا اين كار را در شرايط خاصي انجام ميدهند.
توجه داشته باشيم که برای ورود به هر كشوری بايد قوانين خاص آن کشور را رعايت کنیم؛ در غيراينصورت دفعه بعد به ما اجازه ورود نميدهند. در رفتارها و تعاملات اجتماعي هم بايد چنين قوانيني رعايت شود و هر كسي براي خود و ديگران، مرز و حريمي قائل باشد كه نه اجازه دهد افراد متوقعانه و متجاوزانه وارد حريم او بشوند و نه خودش بدون اجازه وارد حريم آنان شود.
متاسفانه بسياري ازما از لحاظ رواني در خانههايي زندگي ميكنيم كه در و پنجره محكمي ندارند، چون «من» وجودمان آسيب ديده است. ريشه بسياري از مسائل رواني ما هم در اشكالات ارتباطي ماست؛ يعني ما نه ميتوانيم بهدرستي حريم خودمان را حفظ كنيم و نه حريم ديگران را رعايت ميكنيم. با ازبينرفتن اين حريمها هم اغلب تنش بهوجود ميآيد.
البته مسئله ورود والدين به حريم خصوصي ما كمي متفاوت است؛ يعني درست مانند دو كشوري است كه روابطشان آنقدر خوب است كه براي ورود به كشورهاي هم نيازي به اجازهگرفتن ندارند. البته قرار نيست كه در كشوري قوانين کشور دیگر را زير پا بگذارد؛ چون هر كسی برای خودش قوانينی دارد که اگر رعايت نشوند، مورد بازخواست قرار خواهند گرفت.