آیا از نیازهای هیجانی و روانی کودک خود آگاه هستید؟
رشد روانی سالم در کودکان
اغلب مشاوران و روانشناسان بهدنبال بررسی مشکلات افراد به این نقطه میرسند که یکسری نیازهای مهم هیجانی در کودکی بهصورت مناسب مورد توجه والدین قرار نگرفته است. بسیار هم پیشآمده است که وقتی در مورد این نیازها با والدین صحبت میکنیم، از نیازهای مهم کودکشان خبر ندارند یا در برآوردهکردن آن افراط و تفریط داشتهاند. مسلما هر پدر و مادری آرزو دارند که فرزندشان را بهبهترین شکل پرورش بدهند و شاهد موفقیت خوشبختی او باشند؛ اما لازمه این بهزیستی، نکات بسیاری است که عملکرد ما نقش بزرگی در آن دارد. عملکرد ما، از برخوردهای ما با مشکلات و روش ارتباط و تعاملات گرفته تا انتخاب شغل و دوست و همسر، حتی وضعیت سلامت روانی و جسمی اکنون ما، بیشتر از شیوه برآوردهشدن نیازها و تجربیات ما در کودکی و اتفاقاتی که در کودکی تجربه کردهایم، ریشه میگیرند. بهعنوان مراقبین کودک، آیا تابهحال این سوال را از خودتان پرسیدهاید که «آیا ما بهاندازه کافی نیاز کودکمان را برطرف کردهایم؟ آیا نیازهای مهم کودکمان را دیدهایم؟ اصلا نیازهای کودک چه چیزهایی است؟ پاسخ این سوالات میتواند سرنوشت فرزندتان را تغییر دهد. البته خبر خوب این است که توجه و انتخاب شما به تیتر این مقاله نشاندهنده اهمیتدادن شما به نیازهای کودکتان است.
در ابتدا این سوالات را از خود بپرسید: «اغلب شکایات فرزندم از چیست؟»، «فرزندم در مواجهه با مشکلات و تنشها چگونه عمل میکند؟»، «آیا با توجه به خلقوخوی فرزندم، نیازهایش را برآورده میکنم یا بهاندازه و شکلی که خودم میخواهم، در تلاش برای برآوردهکردن این نیازها هستم؟»، «آیا به رفتارهای افراطی و ناکارآمد کودکم دقت کردهام؟» و «بیشترین انتقاد و نظری که دیگران راجع به فرزند من دارند، چیست؟»
شاید شما فرزندی دارید که از دوریتان آشفته میشود و بهتنهایی از پس کارهای خود بر نمیآید یا فرزندی دارید که جلوی آینه میایستد و انواع ایرادها را از ظاهر و خانوادهاش میگیرد و ذهنش با لاغری و چاقی و عمل زیبایی درگیر شده است یا فرزند شما مدام در مدرسه و جامعه از رفتارهای دیگران شکایت میکند و انتظارات و توقعات زیادی دارد. یا ممکن است فرزندی مضطرب و منزوی و خجالتی داشته باشید که زیادی ازخودگذشته و مطیع است و شما هم از این رفتار او راضی هستید، اما آگاه نیستید که همین موضوع، خوشبختی و سلامتی او را در زندگی آینده به خطر میاندازد.
در شکلگیری رشد سالم روانی کودکان، عوامل متعددی نقش دارند که مهمترین آنها ژنتیک و عوامل زیستی، حالات و چگونگی خلقوخوی کودک، محیط و تعاملات خانواده، اتفاقات و تجربیات مهم در دوران کودکی و نیازهای او و سبک فرزندپروری والدین یا مراقبین است. البته بنا به موضوع بحث، ما در این مقاله بیشتر نیازهای کودکان را بررسی میکنیم.
مهمترین نیازهای روانی و هیجانی کودک برای رشد سالم
روانشناسان زیادی از جمله «جفری یانگ»، بررسیهای زیادی را در زمینه شناسایی این نیازها انجام دادهاند و نیازهای هیجانی را در پنج دسته مهم، دستهبندی کردهاند:
1. نیاز به امنیت، توجه، محبت و صمیمیت
2. نیاز به استقلال، هویت، کفایتداشتن و توانمندی
3. نیاز به مرزبندی و تعیین محدودیتهای واقعبینانه
4. نیاز به آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم
5. نیاز به خودانگیختگی و تفریح
1. نیاز به امنیت، توجه، محبت و صمیمیت
نوزاد از لحظه بهدنیاآمدن بهدنبال یک آغوش امن بوده و همچنان نیازمند این امنیت و کسب اعتماد برای ثبات آن است. البته کسب این اعتماد سالها طول میکشد. وقتیکه کودکی گریه میکند، بهدنبال پاسخی برای ارضای نیاز گرسنگیاش است و با هربار گریهکردن و دیر پاسخگرفتن، وحشتزده میشود. یا زمانیکه گرمای آغوش مراقبین، توجه و محبت آنها را حس نمیکند، احساس ناامنی وحشتآوری را تجربه میکند. از همین لحظات، یعنی قبل از شکلگیری حافظه اصلی، حافظه هیجانی کودک فعال است و با شدت و حساسیت بالا، این خاطرات هیجانی و ترسها را ثبت میکند. البته کودک راهبردهایی محدود و ابتدایی را برای کمکردن اضطرابش هم انتخاب میکند؛ مثل گریهکردن، ترسیدن، چسبندگی، وحشتزدگی و خشم که متاسفانه با ادامه پیداکردن این خاطرات و رفتارها، این راهبردها بهصورت رفتاری ثابت و عادت شکل میگیرد و در بزرگسالی هم فقط همین رفتارهای ابتدایی، اضطراب او را کم میکند.
مراقبین اصلی کودک باید سه عامل مهم را برای ایجاد امنیت و اعتماد در سالهای اولیه زندگی کودک درنظر بگیرند:
1) دردسترسبودن برای کودک
2) پاسخگوبودن
3) باثباتبودن
کودکی که از نوازش محروم میشود و خاطرات زیادی از ترس و تنهایی دارد، مسلما نسبتبه آن حساس میشود و هربار با شدت بیشتر و زمان بیشتری، فریاد میزند و گریه میکند. کمکم و با تجربهدردسترسنبودنهای طولانی و عدم حضور یکی از والدین بهصورت ثابت و بهموقع برطرفنشدن نیازها، تمام وجود کودک مملو از اضطراب و ترس میشود؛ ترس از اینکه مراقبین من پیشبینیناپذیرند، هر لحظه امنیت من در خطر است یا اگر این بار جواب مرا ندهند یا نیایند، چه میشود! ترس ابتدایی و کهنه مرگ در ساختار روانی مغز انسان بهصورت پیشفرض وجود دارد و کودکان را فرا میگیرد. این کودک همیشه ترس ازدستدادن و ترکشدن توسط افراد مهم زندگیاش را دارد و یک اتفاق ناگوار میتواند این ترس را بیشتر کند. کودکانی که یکی از والدینشان را ازدست میدهند یا والدین آنها جدا شدهاند یا حتی تهدید به جدایی میکنند، این نیاز آنها بهشدت آسیبدیده است. کودک بهتدریج که بزرگتر میشود، نیاز به توجه و اعتماد و محبتش هم بیشتر میشود. اگر والدین متوجه این نیازها در کودک نباشند، او با درونیکردن این رفتارهای ناکارآمد، همین الگوها را در بزرگسالی هم بهکار میبندد و از آنجایی که این الگوها بسیار ابتدایی هستند، مشکلات زیادی در زندگی او بهوجود میآید. بهجز این، امنیت و توجه و محبت و درکشدن یعنی دلبستگی و اگر با کودک به مهربانی و ملاطفت رفتار نشود یا از او مرتب ایراد بگیرند یا سرزنشش کنند، ممکن است احساس بیارزشی کرده یا احساس کند که نقصهایی دارد و مدام بهدنبال یافتن نقص در خانواده و خودش باشد. همین حمایتنشدن و همدلیندیدن است که باعث میشود کودک فکر کند که بهاندازه کافی جذاب یا دوستداشتنی نیست. احساس غمگینی همیشگی و تنهایی هم او را آزار میدهد و باعث میشود این احساس تا آخر عمر در رفتارهای او بماند.
2. نیاز به استقلال، هویت، کفایتداشتن و توانمندی
آیا کودک بهصورت مستقل توانایی تصمیمگیری، انتخاب یا عملکرد را در کارهای خود دارد؟ او چقدر به والدینش وابستگی دارد؟ آیا شما نیاز کودک به توانمندی و داشتن کفایت و استقلال در انجام امور زندگی را بهاندازه کافی برآورده کردهاید یا اینکه شما تمام کارهای او را انجام دادهاید؟ آیا به او هویت دادهاید؟ آیا کودک فرصت تجربه و چالش را داشته است؟ آیا نیاز به استقلال او را ندیدهاید و هربار که او سعی کرده که کاری را به تنهایی انجام دهد، به او هشدار دادهاید و او را از بیماری یا از آسیب ترساندهاید؟
این رفتارها باعث میشود که حس خلقکردن یا افتخار به استقلال کاری را درک نکند. او از بهتنهایی رفتن به مدرسه یا از تمام افرادی که آشنا نیستند، میترسد؛ زیرا مرتب به او هشدار دادهاید که ممکن است دزدیده شود یا نتواند کارهایش را بهتنهایی و درست انجام دهد. آیا کودکتان بدون شما دستاورد و توانمندی ندارد؟ آیا شما مضطرب و کنترلگر هستید؟ آیا کودک حتی مرتبکردن اتاقش یا پوشیدن لباسش را بدون شما انجام نمیدهد و حالا که او دانشآموز سال پنجم ابتدایی است، مرتب به او تذکر میدهید که خودش لباسش را انتخاب کند و بپوشد و او خشمگین و ناراحت میشود؛ زیرا همیشه ترسیده است و این ترس و دودلی همیشه با او میماند.
برخی والدین دیگر هم نیاز به استقلال و توانمندی کودکشان را طوری دیگر درک نکردهاند؛ به اینصورت که والدین بهکلی کودک را رها کردهاند تا خودش یاد بگیرد و کارهایش را انجام دهد. قطعا این کودک تجربه شکست و خرابکاری را بیشتر از هر کودکی داشته است و عزتنفس هم در این کودکان شکل نمیگیرد. این کودکان بهتنهایی نمیتوانند از پس کارهای خودشان برآیند و احساس توانمندی کنند. در بزرگسالی هم احساس وابستگی، عدم توانایی در تصمیمگیری، کمبودعزتنفس و شکست همواره با آنها هست. این گروه از کودکان، حتی اگر توانمند هم باشند، احساس اضطراب و دودلی و دستکمگرفتن اجازه نمیدهد نیاز کفایت داشتنشان برآورده شود.
آنها احساس میکنند حق دارند وابسته دیگران شوند و دیگران باید مسئولیتهای آنها را بهدوش بکشند. این کودکان از تغییر هم وحشت دارند. والدین این کودکان درنظر نمیگیرند که این کودک هنوز سه ساله است و خودش بهتنهایی قادر نیست اتاقش را جمع کند یا بهدرستی غذایش را بخورد؛ درنتیجه لباسش را کثیف میکند و بعد از طرف دیگران تنبیه یا مسخره میشود و یاد میگیرد که به توانایی خودش اعتماد نکند؛ درنتیجه در بزرگسالی هم مدام شک میکند که آیا درست عمل کرده است یا نه و حتی اگربهبهترین نحو هم عمل کرده باشد، احساس بیکفایتی یا شکست، او را مضطرب میکند.
3. نیاز به مرزبندی و تعیین محدودیتهای واقعبینانه
بعضی از والدین بر این باورند که کودک نباید هیچگونه احساس محدودیت یا ناراحتی را تجربه کند و درنتیجه برای او قوانینی جدی را درنظر نمیگیرند. این کودکانی، چون کمتر مورد بازخواست یا تنبیه قرار گرفتهاند، هرگز پیامد رفتارشان را درنظر نمیگیرند و برای تعاملات خانوادگی و عملکردهایشان، هیچ محدودیتی قائل نیستند. در این نوع تربیت، هیچ مرزبندی خاصی هم بین اعضای خانواده وجود ندارد. این کودکان، هر زمان و هر کاری را که دوست دارند، انجام میدهند و اگر هم اوضاع بر وفقمرادشان نباشد، با گریه و پرخاشگری و فریاد، قدرت را بهدست میگیرند. این کودکان تجربه صبر و خودداری و مراعات دیگران را کمتر دارند. بهطورمثال، این کودکان قانونی مانند اینکه هر کسی موظف است کارهای شخصیاش را خودش انجام دهد را درک نمیکنند. آنها تا هر زمان که بخواهند، بازی میکنند و هر آنچه طلب کنند، مهیا میشود. والدین هم بنا برخواسته آنها تعیین میکنند که چه چیزی لازم است. در صورتیکه در یک خانواده باید هر فرد، اختیارات تعیینشدهای داشته باشد و مرزبندیهای عاطفی و فیزیکی مشخص باشد. کودک نمیتواند همیشه در اتاق پدرومادرش بخوابد یا درکارهای خواهر و برادرش دخالت بیشازحد داشته باشد. بهتر است قدرت در خانواده، در اختیار والدین باشد نه کودک؛ یعنی کودک با گریه و لجبازی، محدودیتها و قوانین را زیر پا نگذارد. پس اگر به این نیاز توجه نشود، کودک در بزرگسالی به فردی بیتاب و متوقع و زیادهخواه تبدیل میشود که نیازهای خود را بر نیازهای دیگران ارجح میداند و قواعد و اصول مشخصی برای برآردن نیازهایش ندارد و بهصورت آنی و هیجانی، باید نیازهایش را برطرف کند. درواقع او به خویشتنداری و قدرت خودداری نرسیده است و تحمل کارهای سخت و رعایت قوانین را ندارد؛ چون او در کودکی، حاکم بیچون و چرای خانواده بوده است.
حتی ممکن است رفتارهای خودخواهانه یا آزارگرانه این کودکان، توسط والدین سهلگیر تقویت شده باشد. بهطور مثال، کودک حتی نمیتواند قوانین مدرسه را رعایت کند. او همیشه طلبکار است و دیگران را سرزنش میکند که چرا مانند والدینش، نیازهای او را برطرف نمیکنند و حق را به او نمیدهند. محدودیتهای واقعبینانه و قوانین منصفانه یک نیاز مهم روانی برای کودک است و نادیدهانگاشتن این نیاز، باعث تربیت فردی میشود که کنترلی روی برطرفکردن آنی نیازهایش ندارد.
4. نیاز به آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم
کودک نیاز به پذیرفتهشدن و ابراز وجود دارد و باید به فرزندتان آموزش بدهید تا خواستهها و هیجاناتش را به روش مناسبی ابراز کند و اجازه اظهار نظر داشته باشد. پس در جلسات خانواده، نظر او را بپرسید و او را تایید کنید. وقتی کودک تایید نشده یا اجازه ابراز وجود به او داده نمیشود، مضطرب میشود و برای اینکه توجه لازم را دریافت کند، وارد بازی توجهطلبی افراطی میشود. ضمنا کودکی که اغلب دیده نمیشود و فقط زمانی پذیرفته میشود که اطاعت امری کرده باشد، آنقدر مطیع میشود که نیازهای دیگران برایش در اولویت قرار میگیرند و با خوشخدمتی بهدنبال تایید و دیدهشدن است. اگر والدین این نیاز کودک را درنظر نگیرند، به این دلیل که فکر میکنند عضو کوچک خانواده است و او را مهم نشمارند یا نیازها و خواستههای خود را بر نیاز کودک ترجیح دهند و هربار که کودک ابراز وجود کرد یا نظری داد، او را تمسخر یا سرزنش کنند، کودک بهتدریج یاد میگیرد که احساسات و نیازهایش پذیرفتنی نیست و نیاز دیگران مهمتر است و باید از درخواستها اطاعت کند. این کودک نمیتواند احساس یا نظر و مخالفت خود را از ترس تنبیهشدن و سرزنش والدین بیان کند و همین مورد موجب خشم درونی او میشود. اگر این خشم ابراز نشود، بهصورت رفتارهای منفعلانه یا تلافیجویانه در میآید و اگر توانایی این رفتار منفعلانه را هم نداشته باشد، خشم بهصورت درد و بیماریهای شبهجسمی خود را نشان میدهد. در این اوضاع، کودک راهکار ناکارآمد را آموخته و تجربه کرده است و در تمام طول زندگی هم بههمین منوال آسیبزننده، عمل میکند.
کودک نیاز دارد که تمایلات و علایق خود را بیان کند و دیگران نیازها و علایق و خواستههای او را بدانند؛ بههمین دلیل باید به او آموزش دهیم و به ابرازگری به روش مناسب تشویقش کنیم تا احساساتش را بهخوبی بیان کند و از او حمایت کنیم تا تسلیم محض خواستههای دیگران نشود.
بنابراین اگر کودک توسط خانواده تایید نشود، در تمام زندگی بهدنبال پذیرشجویی و جلبتوجه با راهکارهای مختلف است. او احساس ارزشمندی را وابسته به تایید دیگران میبیند یا با چاپلوسی یا اطاعت بیشازحد، بهدنبال پذیرفتهشدن است.
پس مثلا بهتر است نظر کودک را در مورد خرید یا طراحی اتاقش و چیدمان وسایلش بپرسید و اگر نظری نامعقول داشت، دلیل مخالفتتان را برایش توضیح دهید. بهکارهای مثبت و خواستههای کودک توجه داشته باشید. ممکن است برایتان سخت باشد، اما مهم است، چون در ذهن کودک باقی میماند. درنهایت اهمیت دارد که کودک متوجه شود نظر یا خواستههایش را میبینید، بدون اینکه او ایثار یا اطاعت و توجهطلبی مضاعفی داشته باشد.
5. نیاز به خودانگیختگی و تفریح
حتما در اطرافتان والدینی را دیدهاید که با فرستادن کودکشان به انواع کلاسها بهصورت همزمان، میخواهند از قافله پیشرفت عقب نمانند و زمانی را هم برای اوقات فراغت فرزندشان درنظر نمیگیرند. این والدین با سختگیریها و رقابتجوییهایشان به کودک این پیغام را میدهند که:«تفریح، وقت هدردادن است و انسانی که بازی و تفریح داشته باشد، انسان ناموفق و بیارزشی است.» پس نیاز به بازی و خودانگیختگی این کودکان کمتر یا بهسختی برآورده میشود.
همانطور که در نیاز پذیرش محدودیتهای واقعبینانه اشاره شد که کودک نیاز به پایبندی و درنظرگرفتن قوانین را دارد، توجه داشته باشید که داشتن قواعد و قوانین سخت و بدون شادی و آرامش هم کودک را دچار مشکلاتی میکند. برآوردهشدن نیاز به تفریح و انگیختگی باعث جدیت بیشازحد یا تکبعدیبودن فرد در بزرگسالی میشود.
والدین کمالگرا و سختگیر و پرتوقع، نیاز به تفریح را نیاز مهمی نمیدانند یا کمتر شرایطی را برای تفریح کودکشان درنظر میگیرند. آنها اغلب مشغولبودن به رقابت، انجام وظایف و تکالیف و رفتار قانونمند را بر لذت، آرامش و نشاط ترجیح میدهند. والدینی که انعطافپذیر نیستند و موفقیت را مهمتر از هر چیز دیگری میدانند، با عیبجوییکردن و تذکردادن زیاد و حتی تنبیههای پیدرپی (چه تنبیه بدنی و چه تنبیههای محرومیتی)، کودکشان را دچار یک گوشبهزنگی و اضطراب همیشگی میکنند. این کودکان کمکم احساسات و هیجاناتشان را پنهان کرده و از اشتباهات دوری میکنند و فقط برای رسیدن به کمال، میکوشند؛ درنتیجه در بزرگسالی به فردی تبدیل میشوند که انتظار دارد همهچیز، همیشه بینقص باشد و کارکردن و قانونمندی، تنها هدف زندگی است و بههمین دلیل هم بیشازحد هیجاناتش را مخفی میکند. او خودش را محدود میکند تا کمتر موردانتقاد واقع شود یا بتواند روی هیجاناتش کنترل داشته باشد؛ چون فکر میکند که همیشه بهخاطر اشتباهاتش سخت تنبیه خواهد شد. همچنین اگر بقیه افراد هم طبق معیارهای او عمل نکنند، باید سخت تنبیه شوند، چون او نمیتواند اشتباه دیگران را ببخشد و از آن چشمپوشی کند؛ پس در دام بدبینی میافتد.
با هم بیندیشیم
آیا ما بهعنوان والدین کودک، وقت کافی و شرایطی را برای تفریحکردن، مسافرت رفتن و اوقات فراغت کودکمان درنظر گرفتهایم؟ آیا نیاز او را برای هیجان و شادی یا حتی نشاندادن این هیجان و خودانگیختگی دیدهایم؟وقتی کودک شاد است و فریاد میزند یا بازیگوشی میکند، آیا به او اخطارمیدهیم که این رفتار درست نیست و نباید بلند بخندد یا داد بزند؟ چقدر با کودکمان بازی میکنیم تا او هیجانات طبیعیاش را نشان دهد؟ آیا اصلا به کودک اجازه میدهیم که کودکی کند؟