چند روایت واقعی از مراجعه به روانشناس
برخی از مردم بر این باورند که شما باید یک اختلال روانشناختی جدی داشته یا عمیقا درصدد درمان باشید تا مجبور به مراجعه به روانشناس شوید. تحقیقات هم نشان داده که مثلا بیشتر زوجین، قبل از کمک گرفتن از مشاور زناشویی، گاهی حدود شش سال با مشکلات خود دستوپنجه نرم میکنند تا درنهایت تصمیم میگیرند از کمک یه متخصص بهرهند شوند! البته که این انتظار، فقط مشکلات را تشدید کرده و گرهگشایی و حل آنها را بسیار دشوارتر میکند. درنهایت افراد بهدلایل مختلفی مثل کنار آمدن با اختلالات، روابط بینفردی، استرس، غم و اندوه به مشاور مراجعه میکنند که خیلی هم خوب است، چون جستوجو برای داشتن زندگی بهتر خجالت ندارد. ولی این مراجعات گاهی نتیجهی مثبت داشته و گاهی هم متاسفانه نتایج منفی درپی دارد. با ما باشید تا چند نمونه از تجربیات افراد در مراجعه به مشاور را با هم مرور کنیم. در ضمن برای حفظ حریم شخصی، برای افراد از نام مستعار استفاده شده است
محمد:
مشکل من افسردگی بود و اینکه حس میکردم همه دارن به من ظلم میکنند. به مشاور مراجعه کردم و او به من گفت که خوب بگو کی بهت ظلم کرده؟ من هم تعریف کردم و او هم نکتهها رو یادداشت میکرد. بعد گفت: «خوب اونجا اگه تو بودی چیکار میکردی؟ اگه یکی با تو این کارا رو میکرد چیکار میکردی؟ و از این نمونه سوالات و مدام مغزم را به چالش میکشید. وقتی بعد از آن خوب فکر کردم فهمیدم اصلا ظلمی نشده به من! یه جایی به شوخی یه حرفی زدم، طرف ناراحت شده و یه کاری کرده یا توی کار طرف برداشت اشتباه داشته و یه حرکتی کرده که اگر منم اونجا بودم همین کار رو شاید میکردم! مشاور به من کمک کرد که این حس رو از خودم دور کنم.
مریم:
روانشناسم برام مسیر بهتری ساخت و الان بعد از ده سال، شرکت خودم رو دارم و رابطهم با خودم بهتر شده که ناشی از مسیر درستیه که مشاورم به من نشون داد.
آمنه:
هزینههای مشاوره متاسفانه این روزا خیلی سنگینه و آدمها از پسش برنمیان. برای همین بیخیال مراجعه میشن و سعی میکنند خودشون مشکلشون رو حل کنن!
المیرا:
کسی که با من صحبت کرد، میگفت باید برای «شفای کودک درونم» کار کنم تا بتونم رابطهم با خانوادهام رو درست کنم. خودش هم کارگاههای یکروزه شناخت کودک درون برگزار میکرد و مراجعینش هم باید در این کارگاهها شرکت میکردن! توی این کارگاهها که هزینه هر یک روز اونها دو سال پیش ۵۰۰ هزار تومان بود، با خمیر بازی و ظرف غذای مهدکودک بازی میکردیم و به ما میگفتن با برگشتن بهدوران کودکی میتونیم مشکلات امروزمان را حل کنیم. اما درنهایت هیچ مشکلی از من حل نشد!
محمد:
آقای درمانگری که از طریق دوستانم به من معرفی شد، معتقد بود زنانی که دامن نمیپوشن «زن» نیستن و باید از ارتباط با اونها دوری کرد! مردانی هم که رفتار «مردانه» ندارن و روی زنهای خانوادهشون «غیرت» ندارن، نمیتونن توی رابطههاشون موفق باشن. اون به من گفت چون قبول کردم نامزدم برای مدتی از من فاصله بگیره و فکر کنه، اون رو برای همیشه از دست دادم و هیچ مردی نباید چنین کاری بکنه. همین مسئله رو هم دلیل شکستهای متعدد من در روابطم میدونست و اصرار داشت که من توی کلاسهای گروهی در مورد «رابطه»هام حرف بزنم تا بقیه نظرشون رو در مورد رفتار من بگن. اما چیزهایی که میشنیدم خیلی تحقیرآمیز و آزاردهنده بود برام! درنهایت هم من با کلی انرژی منفی از اون کلاسا بیرون اومدم!
مونا:
تا ماهها بعد از اینکه روانشناسم رو عوض کردم و با راهنمایی دوستانم که دانشجوی روانشناسی بودند روانشناس دیگهای رو پیدا کردم، نمیفهمیدم که چیزی در جلسههای درمان من اشتباه بود! مشاور اولم یکی دو باری بغلم کرد! بعد هم مرور پیشتر رفت و کار بهجایی رسید که در تمام طول جسله بغلم میکردم تا احساس آرامش بیشتری داشته باشم، اما من حس خوبی نسبتبه این بغلشدنها نداشتم. نمیتونستم اعتراض کنم، چون مدام نگران بودم که از من ناراحت بشه و نخواد دیگه من رو ببینه.
سمیرا:
من برای برای حل مشکلات خانوادگی مراجعه کردم و حالا از همسرم جدا شدم. برام عجیب بود که آقای مشاور تمام چیزهایی که برای من آزاردهنده بودن رو «عادی» میدونست. خیلی چیزها رو حق شوهرم میدونست و کاملا روی زور او سوار میشد تا من رو مجبور کنه حرف شوهرم رو قبول کنم و کارهایی که اون دوست داره ر براش انجام بدم. توصیهاش هم به ما این بود که بچهدار بشیم تا مشکل رابطهمون برطرف بشه! این توصیه، دعواهای من و همسرم رو شدیدتر کرد و درنهایت بهصورت توافقی جدا شدیم.
علی:
من بهدلیل فاصلهی گرایش جنسیم با گرایش جنسی عمومیتر به مشاور مراجعه کردم. برای این سراغ مشاور رفتم که کمک کنه تا مسئلهم رو با خونوادهم مطرح کنم تا احساس راحتی بیشتری بکنم؛ اما مشاورم توصیه کرد که این کار رو نکنم و گفت اگه دختر مناسبی رو پیدا کنم میتونم «عادی» زندگی کنم و حتی گفت که کسی رو میشناسه که رفتارهای مردانهی زیادی داره و اگه اونو ببینم حتما خوشم میآد! فکر میکرد با یک «ازدواج عادی» میتونم مشکلم رو حل کنم. درنهایت هم توصیهاش به من این بود که چون جامعه ظرفیت پذیرش ما رو نداره، باید مهاجرت کنم!
زیبا:
من و شوهرم تا حالا چندین جلسه رفتیم پیش مشاور. اون از یه زاویهی دیگه مسائل رو برامون توضیح میده و البته برای هر مشکلی هم یه تکنیک بهمون میده. خیلی مهمه که آدم پیش مشاور خوبی بره.
مهیا:
من چندینبار مشاوره رفتم. زندگیم خیلی متشنج و افتضاح بود.ت نها چیزی که مشاورهها گفتن طلاق بود. اما من با کمک خدا و تلاش خودم و همسرم زندگیمو ساختم و الان خدا رو شاکرم که به حرف مشاورهها گوش نکردم!
الهام:
توی مشاوره ویژگیهای که در من و همسرم دیدن و احتمال دادن در آینده مشکلساز بشه رو کشف کردن و راهکار بهمون دادن. مثلا برای حساس و تعصبی بودن من بههمسرم گفتن اگه میتونی اعتمادش رو جلب کن و روی گوشیت رمز نذار و خیلی راهکارهای دیگه که البته دو طرف باید از همون ابتدا قبول کنن که تا آخر اونا رو رعایت کنن. از اون طرف هم متوجه شدیم اینکه من توی رفاه بیشتری نسبتبههمسرم بزرگ شدم باعث شده توقعات بالایی داشته باشم. اما همسرم اهل صرفهجوییه و خیلی از هزینهها رو اسراف میدونه. برای همین هم به من یه سری راهکار دادن که چطور کنار بیام! حالا هم بعد ۶ سال، اگه بحثی توی زندگی باشه بیشترش سر همین دو مسئلهس که چون میدونیم نسبتبه این مسائل آگاهی داشتیم و خودمون انتخاب کردیم، راحتتر حلش میکنیم و کنار میایم.
فریده:
با مشاوره خودمو بهتر شناختم و دردها و رنجهای پنهانم رو آشکار کردم، باهاشون صلح کردم و قویتر شدم.
امیر:
یه بار رفتم پیشروانشناس و خیلی خوب راهنماییم کرد. از اون زمان مسیر زندگیم عوض شد. دو ماه از ازدواجم گذشته بود و بهخاطر فشارهای خانوادهی همسرم میخواستم خودکشی کنم، اما به مشاور مراجعه کردم و نتیجه گرفتم و الان همه حسرت زندگیم رو دارن!
محبوبه:
مشاوره خیلی خوبه و باعث ایجاد احساس آرامش میشه.
بنفشه:
هر وقت به مشاور و روانشناس مراجعه کردم نتیجهی کار خوب و عالی بود، چون با راهنماییهاشون انتخاب درست کردم.
النا:
مشاور من فرشتهی زندگیمه. به من کمک کرد که از یه زندگی مشترک افتضاح بتونم بیام بیرون و توی یه دورهی خیلی سخت از سردرگمی نجات پیدا کردم.
فروزان:
من دخترم رو سر حرفهای روانشناسهای مثلا خوب و باتجربه از دست دادم. دخترم حتی بر علیه خودش قیام کرد که خدا من رو آزاد آفریده و هر کاری دلم بخواد میکنم! حتی یه بار که حدودا ۱۳ ساله بود، بدون لباس رفت پشت پنجره که کتک سختی هم از پدرش خورد. دیگه نتونستیم مانعش بشیم و درنهایت نابود شد! من حالا از روانشناس و مشاوره و دکتر اعصاب متنفرم، با اینکه الان خودم واقعا شدم یه آدم بیمار و روانی. مثلا بهترین کلینیک روانشناسی بردم دخترم رو. اما مشاورشون چه حرفهایی به من زد جلوی دخترم! من رو سکهی یه پول کرد. دخترم بعد از توصیههای غلط اون آقا از دست رفت!