بحرانهایی که مدارا و شفقتورزی را به خطر انداخته است
مصاحبه با دکتر «ویولت علیپور»، دربارهی کاهش مدارا در ایران
تحریریه موفقیت این روزها وقتی صحبت از مدارا و گذشت میشود، انگار از یک انتظار و رفتار بسیار کمطرفدار حرف میزنیم. شمار قابلتوجهی از شهروندان به دلائل متعدد اجتماعی و خانوادگی خشمگیناند و کمتر توانایی مدارا و سعهی صدر در مواجهه با مصائب و مشکلات را دارند. انسانها همواره در پي آن بودهاند كه راهها و شيوههاي زندگي مسالمتآميز را در كنار يكديگر بيابند. در جوامع گذشته، تنوع فرهنگها، زبان و اقوام و همچنين ديگر عناصر زندگي اجتماعي كمتر بود و تحمل تفاوتها و عقايد يكديگر مسئلهی مهمی به حساب نمیآمد؛ اما با رشد و گسترش فزايندهی ارتباطات در همهی زمينهها، از سويي تنوع فرهنگی، قومی، زبانی و اعتقادي بيشتر شده و از سوي ديگر، ميزان تعاملات و برخورد افراد دو چندان شده است. بنابراين، تحمل عقايد و آداب و فرهنگ گروههاي ديگر اهميت فراواني خواهد يافت. درواقع، بايد گفت امروزه اين تنوع تا حدي است كه بدون داشتن حداقلي از مداراي اجتماعي و تحمل عقايد متفاوت و مخالف، زندگيكردن در وضعيت عادي غيرممكن خواهد شد. به همین دلیل، با دکتر «ویولت علیپور»، روانشناس دربارهی مدارا در عرصهی حیات فردی و اجتماعی گفتوگو کردیم. این روانشناس معتقد است:« متاسفانه به دلایل فقر مادی، فقر آموزشی، فقر فرهنگی، کاهش تحمل ابهام، کاهش خودآگاهی انسانها و افزایش تعداد بحرانها، تابآوری و شفقتورزی هم به عنوان دو مهارت مهم در مواجه با بحران ها کاهش پیدا کردهاند.»
• لطفا تعریفی سرراست و مستقیم از مدارا ارائه فرمایید؟
در پاسخ به این سوال شما، معانی متعددی در ذهنم ردیف شد و شروع کردم به کلنجاررفتن با خودم که از میان تمام مفاهیم، کدام یک را انتخاب کنم تا براساس آنچه شما فرمودید، مستقیم به اصل مطلب برسیم. در حین این کلنجار رفتن بهخودم آمدم و دیدم که در خانهی آقای «دهخدا» هستم. وارد اتاق «م» شدم و قفسهی مدارا را پیدا کردم. سه جعبه آنجا بود و در هر کدام چیزی شبیه نامه، از همان نامههای قدیمی که بویش آدم را مست میکرد، وجود داشت. در نامهی اول، دهخدا مداراکردن را مترادف «سازگاری نشاندادن» و «بردباریکردن» معنا کرده بود و به رسم همیشگیاش هم یک بیت شعر از آقای ناصرخسرو هدیه داده بود:
«ای پسر با جهان مدارا کن/ و زجفاهای او مَنال و ملنگ»
سپس من با بردباری زنانه به سراغ گشودن نامهی دوم رفتم. این بار همزمان با بازکردن نامه صدای گوشنواز استاد دهخدا را شنیدم که میگفت: «مدارا کردن گاهی هم بهمعنای مهربانیکردن و شفقتورزیدن است» و باز هم با گشادهدستی هدیهای از شاعر شیرین زبان، سعدی شیرازی به من داد:
«خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد / رِفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود»
سراغ نامهی سوم رفتم و بازش کردم. استاد دهخدا در این نامه مدارا را سازشکردن و تابآوری معنا کرده بود. درنهایت و درحالیکه خانهی لغتنامهی ارزشمند را ترک میکردم، این بیت شعر در ذهنم تکرار میشد:
«آسایش دوگیتی تفسیر این دو حرف است / با دوستان مُروت، با دشمنان مدارا »
• بنا بر تجربهی زیست شما بهعنوان یک روانشناس و درمانگر، آیا خود را فردی اهل مدارا میدانید یا نه؟
شفقتورزی و تابآوری از نظر من دو ویژگی یک روانشناس هستند.و من هم بهعنوان یک روانشناس در اتاق درمان، مداراکردن را زندگی میکنم. اما خوب است در ادامه از میان مترادفهای مدارا در لغتنامهی دهخدا دو کلمهی «تابآوری» و «شفقتورزی» را که در حوزهی تخصصی روانشناسی مفاهیم شاخصی هستند.بهصورت تخصصی توضیح خواهم داد. سپس در ادامه با توجه به این بسط معنایی از دیدگاه یک روانشناس به شما میگویم که تابآور یا شفقتورز هستم یا خیر؟
تاب آوری
تابآوری در روانشناسی یک فرآیند است و زمانیکه فرد با دشواریها، چالشها و تهدیدهای زندگی روبهرو میشود شروع به فعالیت میکند. پرسش این است که انسان چگونه این کار را میکند؟ تابآوری سعی میکند تو را با این چالشها سازگار کند. تابآوری کمکت میکند که بعد از یک تجربهی سخت و دشوار، دوباره در خانهی امنت قرار بگیری. تابآوری به تو یاد میدهد در مواجهه با چالشهای زندگی، گاه باید جنگید و گاه باید سازش کرد. به تو آموزش میدهد که همیشه نمیتوانی زخمهایت را خوب کنی، ولی با وجود این زخمها هم میتوانی حال خوبی را تجربه کنی. تابآوری به رنجهای تو معنا میدهد؛ انگار قرار است تو را با رنجهایت آشتی دهد و میخواهد انسانها را از دردهای ناگزیر زندگیشان نترساند. به رنج آدمها هویت میدهد؛ گویی رنجها میآیند که تو را از روزمرگیها جدا کنند و از تو انسان بهتری بسازند.
تابآوری یعنی داشتن مهارت تا بهواسطهی آن در طوفانهای زندگی از خودت محافظت کنی و به تو یاد میدهد گاه باید فقط نظارهگر باشی و گاه باید بجنگی. این تصمیم بر عهدهی توست، ولی هرگز اجازه نمیدهد تسلیم رنجهایت شوی. دستت را میگیرد و تو را دوباره به مکان امن زندگیات میرساند.
شفقت ورزی
مفهوم دیگر مدارا مترادف شفقتورزی بود که در روانشناسی آنقدر جایگاه ویژهای دارد که یک رویکرد درمانی تحت این عنوان وجود دارد. در این رویکرد، رواندرمانگر به مراجع یاد میدهد که چگونه با خود و دیگری مهربان باشد. روانشناسی بهنام «پُل گیلبرت» متوجه شد که تعداد زیادی از مراجعینش نسبتبه خود بسیار انتقادگر هستند. گویی رادیویی در ذهنشان در موقعیتهای مختلف ناتواناییهایشان را به رخ آنها میکشد. پل گیلبرت میگوید که انسانها نیاز دارند مهربانی اصیل را یاد بگیرند و این لباس را بر تن آدمک روانشان بپوشانند تا در مقابل هیجاناتی مانند اضطراب، غم و خشم، مهربانانه از خود محافظت کنند. شفقتدرمانی میتواند حتی الگوی فکری انسانها را تغییر بدهد و فکرهای ما مهربانتر شوند. شفقتورزی یادمان میدهد که به صدای منتقدگر ذهنمان گوش ندهیم و اگر ناگزیر از شنیدین هستیم، براساس آن رفتار نکنیم. باید بهخودمان یادآور شویم که این صدا متعلق به من نیست و شاید صدای پدر یا مادر و حتی نیاکان ما باشد که نسلبهنسل در گوشهای از ذهن ما جا خوش کرده است و چون در ذهن ماست، ما آن را متعلق به خود میدانیم؛ همان صدای سرزنشگر درونی که هر زمان با چالشی روبهرو میشویم بیرحمانه ما را به باد انتقاد میگیرد.
شفقتورزی یادآوری میکند که چالشها قرار است به زندگی من معنا دهند. آنها نیامدهاند که من را قضاوت کنند و درنهایت شفقت داشتن به خود یعنی در مواجهه با دشواریهای زندگی، بالاترین حمایتها را از خودمان داشته باشیم. آدمک روان ما باید بداند آغوش ما همیشه پناهگاه امنی برایش خواهد بود. بهعنوان یک درمانگر اکت، انسان تابآور را فردی میدانم که در مواجهشدن با چالشها شش ابزار دارد که به این ترتیب این موارد هستند.
1.
انسان تابآور در مواجهه با بحرانها ارتباطش را با زمان حال حفظ میکند.
2.
انسان تابآور از افکاری که برداشت نادرست از چالش دارد فاصله میگیرد و میداند که افکارش از او متمایز هستند.
3.
انسان تابآور خود را بهعنوان نظارهگر چالش میبیند نه قسمتی از چالش.
4.
انسان تابآور از روبهروشدن با چالشها دوری نمیکند و در فضایی که ایجاد میکند رنج چالش را بهخاطر ارزشهایش میپذیرد.
5.
انسان تابآور در سیاهچالههای زندگی و طوفانهای آن، ارزشها و آنچه را که برایش مهم است، میشناسد و همین ارزشها هم بهعنوان قطبنما او را از سیاهچالهها نجات میدهند.
6. درنهایت انسان تابآور متعهد به عملکردن است. او در پشت موانع زندگی نمیایستد و در مسیر ارزشهایش گامهای موثر برمیدارد.
• بنا بر تجربههای اتاق درمان و تعاملهای اجتماعی، فکر میکنید ضریب مدارا و سعهی صدر در جامعهی ایران در چه وضعیتی است؟
با توجه به مفهوم مدارا از دیدگاه روانشناسی که در سوال قبلی توضیح داده شد، خیلی تمایل داشتم آماری واقعی و مستند ارائه میدادم، اما به تجربهی زیستهی خودم در رابطه با مراجعین، دانشجویان و افرادی که با آنها مراوده دارم، بسنده میکنم.
ما شفقتورزی به خود و تابآوری را در خانواده، مدرسه و ارتباط با دوستانمان یاد میگیریم. قسمتی از این یادگیری بهصورت یادگیری مشاهدهای و قسمتی دیگر از طریق آموزش صورت میپذیرد. دیدن تعامل والدینمان در مقابل مشکلات و نحوهی گفتوگوی خودشان با چالشهای زندگی بهعنوان منابع مهم یادگیری، یادآوری و شفقتورزی هستند. درنظر بگیرید که ذهن ما شبیه یک کارخانه است. مانند هر کارخانهای، مادهی خام وارد میشود و محصولی خارج میگردد. اگر مادههای خام زیاد باشند و از جنسی نامرغوب، شاید ذهن آشفته شود و محصول تولیدی این ذهن کیفیت لازم را نداشته باشد. امروزه مشکلات افراد بیشتر شده است؛ بهخصوص مشکلات اقتصادی، فرهنگی و غیره. من بهعنوان روانشناس و درمانگر با ذهنهایی روبهرو هستم که با افزایش مادهی خام ورودی ذهن، گنجایش آن افزایش پیدا نکرده است.
ممکن است از من بپرسید چگونه ذهنها افزایش گنجایش پیدا میکنند و من به شما خواهم گفت که یادگرفتن مهارتهای زندگی، گوشدادن به پادکستها یا دیدن فیلمهای مفید میتوانند ذهن آپارتمانی ما را به ذهن ویلایی تبدیل کنند و محصولات این ذهن را مرغوبتر کنند. اما متأسفانه آنچه من مشاهده میکنم ذهنهایی است که با افزایش مادهی خام، همچنان آپارتمانی ماندهاند و فکرهای تولیدی این ذهنها هیجاناتی مانند خشم، غم و اضطراب را فراخوانی میکنند که میتواند به کاهش تابآوری و شفقتورزی منجر شود.
• آنچه که منِ خبرنگار، مستند به گزارشهای متعدد میبینم به این نحو است که مدارا در جامعهی ایران روبه کاستی گذاشته است. دیدگاه شما در این رابطه چیست؟
در پاسخ به این سوال باید بگویم که کاهش تابآوری و کاهش شفقتورزی به خیلی دلایل میتواند رخ دهد. هردوی این مفاهیم مهارتهایی هستند.که باید یاد گرفته شوند و برای کارایی بیشتر احتیاج به تمرین دارند. دردسترسنبودن کارگاههای آموزشی برای همهی اقشار مردم میتواند علت کاهش این مهارتها در انسان باشد. علت دیگر این است که یادگیری این مهارتها میتواند از طریق یادگیری مشاهدهای از والدینمان در بحرانهای زندگیشان باشد.
فرض کنید خانوادهای با بحرانی مواجه شده است. اگر پدر و مادر یا دیگر اعضای خانواده مدیریت هیجانی یا مهارت حل مسئله را بلد نباشند و در هنگام بروز چالشها نسبتبه خودشان سختگیر بوده و شفقت کمی داشته باشند، کودک یاد میگیرد همین الگو را که مشاهده میکند در بزرگسالی در مواجهه با چالشها اجرا کند. متاسفانه بهدلایل فقر مادی، فقر آموزشی، فقر فرهنگی، کاهش تحمل ابهام، کاهش خودآگاهی انسانها و افزایش تعداد بحرانها، تابآوری و شفقتورزی هم بهعنوان دو مهارت مهم در مواجهه با بحرانها کاهش پیدا کردهاند.
• فکر میکنید متغیرهای اجتماعی و اقتصادی در کاهش سعهی صدر و مدارای افراد نسبتبههم چه تاثیری دارد؟
پاسخ این سوال نزدیک به سوال قبل است. شاید یک روانشناس جامعهنگر پاسخ بهتری به این سوال بدهد. مشکلات اقتصادی، مرزبندیهای جنسیتی، مرزبندیهای فرهنگی و اصولا هرگونه مرزبندی بین انسانها که باعث شود آنها در دادن مهربانی به دیگری تردید کنند، میتواند به کاهش مدارا منجر شود. کاهش دسترسی به مشاور و کارگاههای آموزشی مهارتها، سطحینگری و توجه بیشازحد به ظواهر و توجه ناکافی به آدمک روان هم میتواند از دیگر دلایل باشد. امان از فقری که درحال گسترش در زیربناییترین پایههای شخصیت انسان باشد.
• آیا میتوان یکی از دلایل کاهش مدارا را ناشی از این ادراک دانست که آدمهای فاقد مدارا بیش از افراد دارای مدارا حق و صلاحیت را از آن خودشان میدانند؟
اجازه بدهید در پاسخ به این سوال از «اریک برن»، روانپزشک، یادی کنم که دستهبندی جالبی دربارهی انسانها دارد. اگر موافق باشید بههمراه خوانندگان سفری بهدوران کودکیمان داشته باشیم.
همهی ما از کوچهی کودکیمان گذشتهایم. اگر والدین ما در مسیر گذر از آن کوچه، چراغی را برایمان روشن کرده باشند، حامیمان بوده باشند، اجازه داده باشند درکنارشان زمین بخوریم و بلند شویم و به ما مجال داده باشند که اگر شبیهشان نبودیم باز هم دوستمان داشته باشند، در انتهای خیابان کودکی، آدمک روانمان با آسیب کمتری وارد خیابان بزرگسالی میشود؛ درحالیکه با خود زمزمه میکند که: «من خوبم، تو هم خوبی!».
حال فرض کنید کودکی که والدینش بنا بر هر دلیلی از او مراقبت کافی نکردهاند و او در خیابانی رها شده که برایش بسیار تاریک و ترسناک بوده و هر تاریکی برای او تهدیدی است. زمان خروج این کودک از خیابان کودکیاش، او میتواند سه نوع معرفی از خودش داشته باشد: «من بدم، تو خوبی!»، «من خوبم، تو بدی!»، «من بدم، تو بدی!».
این کودکان به علت آسیبهای کودکی، قد روانی خود را بلندتر از دیگری و یا کوتاهتر یا بسیار کوتاه میدانند. درحالتیکه کودک آسیب ندیده باشد، میداند که با همهی تفاوتی که با دیگری دارد، اما برتری یا کُهتری نسبتبه دیگری ندارد و همه با هم همقد هستیم: «من خوبم، تو خوبی!». در سه حالت دیگر («من بدم، تو خوبی!»، «من خوبم، تو بدی!» و «من بدم، تو بدی!») کودک به این نتیجه میرسد که من و تو همقد نیستیم و چون همقد نیستیم، نمیتوانیم در چشمان هم نگاه کنیم و مدارا را بههم هدیه دهیم. با این مقدمه، در پاسخ به سوال شما باید بگویم اگر شخصی در مورد خاصی خود را صاحب صلاحیت دید، اگر جزو دستهی اول بوده و گذر از خیابان کودکیاش با کمترین آسیب همراه بوده باشد، با دیگران و خودش مدارا میکند و مهربان است، چون اعتقاد دارد که من خوبم و تو هم خوبی؛ پس حق داریم که مهربانی را بههم هدیه دهیم.
اما در سه دستهی بعدی، مهربانیکردن یا طلب مهربانیکردن از نقصانی میآید که شخص سعی در پنهانکردنش دارد. درنتیجه، اگر مدارا میکند به علت ترسی است که زمانی در کوچهی کودکیاش تجربه کرده است و پیامش به افراد این است که با تو مدارا میکنم، چون از تو میترسم، با من مدارا کن تا ترکت نکنم یا گاهی پیامشان این است که با تو مدارا نمیکنم، چون ما هیچکدام لایق مدارا کردن نیستیم.
• غیرسازی و دیگریسازی چقدر به گسترش تعصب و سستی در مدارا دامن میزند؟
در پاسخ به این سوال یک توضیح براساس دیدگاه روانشناسی بهنام «اریکسون» را ارائه میکنم. او مراحل رشد انسان را به 8 مرحله تقسیم کرده و برای هر مرحله هم تکلیف رشدی مشخص کرد. در گذر سالم، هر فردی میبایست آن تکلیف را بهخوبی انجام داده و نمرهی قبولی را کسب کند. مثلا تکلیف دورهی نوجوانی دستیابی به هویت است. اگر شخص بتواند در این مرحله پایههای هویت ایدئولوژیک و شغلی خود را بنا نهد، در مسیر درست هویتیابی در بزرگسالی گام برخواهد داشت. اما گاهی در این مرحله ما با نوعی بدخیمی مواجه میشویم؛ یعنی فرد در مسیر هویت کسبشدهاش میدود؛ آنقدر که اصلا متوجه اطرافش نمیشود و چنان به مسیر اعتقاد دارد که در مقابل هر هویتی غیر از خودش غیرقابلانعطاف میشود. اریکسون این شخص را فردی متعصب میداند که درحقیقت زندانی ذهنی است که سیمانی است و درنتیجه مجال مدارا و تحمل را از خودش و دیگری سلب میکند. انسان متعصب فردی آرمانگرا است که همهچیز را یا سیاه و یا سفید میبیند و سعی دارد عقیده و سبک زندگی خودش را به دیگران تحمیل کند.
• آیا نوجوانی که در این مسیر هویتیابی قرار دارد و با تمرین مکرر به بزرگسالی متعصب تبدیل میشود، با اشخاص دیگر مدارا میکند؟
پاسخ من این است که این شخص احتمالا در مقابل انسانهای سفید از نظر خودش چهبسا تابآور و مشفق باشد و بههمان نسبت هم در مواجهه با افراد سیاه، طبق دیدگاهش، رفتاری مداراگونه نخواهد داشت.
• پیشنهادهای شما برای افزایش سطح مدارا و سعهی صدر در تعامل با دیگران چیست؟
برای جمعبندی لحظاتی چشمانم را میبندم. خود را میبینم که بهعنوان یک مشاور، برای تدوین دروسی که قرار است در مدارس تدریس شود، دعوت شدهام. من با لبانی خندان پشت میز مینشینم. نوبت من که میشود، با اطمینان مهارتهای زندگی را پیشنهاد میدهم و بعد دلایل بسیاری از سودمندی این مهارتها برمیشمارم: توانایی تصمیمگیری، توانایی حل مسئله، توانایی تفکر خلاق، توانایی تفکر نقادانه، توانایی برقراری روابط موثر با دیگران، توانایی برقراری روابط بینفردی سازگارانه، توانایی خودآگاهی، توانایی همدلی با دیگران، توانایی مدیریت هیجانها و توانایی رویارویی با استرسها و اضطراب.
برایشان هم پیشنهاد ویژهای دارم: اینکه برای آموزش این مهارتها میتوانند از دانشجویان روانشناسی جویای کار استفاده کنند و بهترین اساتید را برای آموزش به این دانشجویان انتخاب کرده و از آنها در هر منطقهای از کشور که زندگی میکنند با توجه به بافت فرهنگی و گویش خاص آن منطقه و استفاده از موسیقی غنی هر منطقه بهکار گمارند تا بتوانند مهارتها را در زندگی عادیشان تمرین کنند. درنهایت به آنها اطمینان دادم که انسانی که این مهارتها را آموزش دیده است، فرد مفیدی برای سرزمینمان خواهد بود.
• چنانچه مدارا را معادل تابآوری و شفقتورزی بدانیم، بفرمایید چگونه تابآور و شفقتورز باشیم؟
شاید مهمترین مهارتی که در این رابطه باید یاد بگیریم، خودآگاهی است؛ یعنی پاسخ به این سوالات:
• من چهکسی هستم؟ (شناخت افکار، باورها، هیجانات، بدن و...)
• چه توانمندیهایی دارم؟
• چه توانمندیهایی ندارم؟
• چه ارزشهایی در زندگی دارم؟
• به کجا میخواهم برسم؟
• چقدر بین آنچه هستم و آنچه میخواهم بشوم فاصله است؟
• در مسیر رسیدن به آنچه که برایم مهم است به چه میزان آمادگی رویارویی با چالشها را دارم؟
• باورهای کلیدیام در مورد زندگی چیست؟
مهارت خودآگاهی یعنی بتوانیم به این پرسشها پاسخی صادقانه بدهیم و با آگاهی از آدمک روانمان در شرایط بحرانزا تابآوری بیشتری داشته باشیم.
راهکارهای پیشنهادی برای افزایش مدارا و شفقتورزی
1. برای افزایش شفقتورزی باید بتوانیم با خودمان خودگویی داشته باشیم، با دلسوزانهترین حالت ممکن که یادآور گفتوگوی ما با کودکی است که از ترس انتقادهای پیرامونش بیپناه شده است. مهارت خودگویی یعنی مراقبت از خود در شرایط بحرانی با گفتوگوی دلسوزانه و تکرارش در موقعیتهای مختلف تا بتوانیم از آن بهعنوان یک الگوی در دسترس برای حل چالشها کمک بگیریم.
2. با ساختن یک نظام ارزشی در چالشهای زندگی میتوانیم با استناد به آن با خودمان مهربانتر باشیم.
3. ما باید درک درستی از چالش و رنج ناشی از چالش داشته باشیم. در اینصورت شاید در بحرانهای زندگی کمتر با خودمان نامهربان باشیم.
در این باب، باورهای نادرستی در مورد رنج وجود دارد:
الف) رنجها آزاردهنده هستند. پس باید از هر چالشی که میتواند همراه با رنج باشد، دوری کرد.
ب) باید رنجها را کنترل کرد.
ج) اگر در زندگی با چالشهای بسیار مواجه شدیم، مشکل از ماست.
در پایان این جمعبندی با من همراه شوید تا بهعنوان افراد مشاهدهگر سوار قطار یک فرد تابآور و شفقتورز شویم. همچنان که در قطار نشستهایم و به آهنگ ملایم گوش میدهیم، با صدای وحشتناکی بهخودمان میآییم. سوت قطار نشان از یک اشکال دارد. صدای مدیر شنیده میشود که قطار از ریل خارج شده است! او را میبینیم که نخست به واگنی سر میزند که در آن صدای هیجانات به گوش میرسد. اضطراب فریاد میزند: «حالا چه میشود؟» غم میگوید: «بدبخت شدیم.» و خشم فریاد میزند: «تقصیر مدیر است!»
مدیر تابآور مجالی مییابد تا با استفاده از مهارتهایش مشفقانه بحران را مدیریت کند. پس با صدایی آرام به هیجاناتش میگوید: «ممنون که پیامرسان حالم هستید. سعی میکنم راهحل مناسبی پیدا کنم. من میتوانم تا آنجایی که امکان دارد مجددا قطار را به حرکت دربیاورم!»
در پایان برای افزایش مدارا در زندگیمان، علاوه بر یادگیری تابآوری و شفقتورزی میبایست در موقعیتهای مختلف آنها را تمرین کنیم تا برای چالشهای ناگزیر زندگیمان آمادگی بیشتری داشته باشیم.