menu button
سبد خرید شما
زندگی‌، تجربه‌ی خوشی و لذت مداوم نیست
ثریا سادات حسینی  |  1403/01/25  | 

پذیرش ناخوشنودی‌ها

زندگی‌، تجربه‌ی خوشی مداوم نیست

وقتی کودکی مدرسه‌رفتن و انجام تکالیفش را دوست ندارد، چون می‌خواهد تمام‌وقتش را صرف بازی بکند، اما باید به مدرسه برود یا در دوران بیماری از مصرف دارو یا تزریق آمپول امتناع می‌کند، اما مجبور به ا‌ستفاده می‌شود، ما به او یاد می‌دهیم که زندگی صرفا تجربه‌ی لذت‌بردن و راحتی نیست. تلاش و سختی یا گاهی درد کشیدن هم بخشی از زندگی همه‌ی انسان‌ها‌ست. ولی چرا خود ما در پذیرش موقعیت‌ها و احساسات ناخوشایند مشکل داریم و حضورشان را در زندگی‌مان معادل بدبختی می‌دانیم و مدام در‌حال انکار، سرکوب و فرافکنی یا فرار هستیم؟

در‌واقع ما به‌صورت ناهوشیار مانند آن کودک می‌خواهیم همه‌ی زندگی بر وفق‌مرادمان باشد و با کوچک‌ترین احساس ناکامی و غم یا حتی قرارگرفتن در یک موقعیت چالش‌برانگیز، درگیر جنگ با خود و دیگران می‌شویم. 

تصور ما این ا‌ست که چون به این دنیا آمده‌ایم، ازدواج کرده‌ایم، بچه‌دار شده‌ایم یا به هر هدف د‌یگری رسیده‌ایم، پس باید احساس دائمی لذت داشته و شادی بیشتری را تجربه کنیم. یا نهایت تلاشمان را بکنیم که در زندگی تجربه‌ی احساسات ناخوشایندمان را به کمترین حد ممکن برسانیم. 

درمانگری به‌نام «جری هاید» در این‌باره می‌گوید: «احساسات را نمی‌توان کم‌و‌زیاد کرد. آن‌ها در یک را‌ستا و با هم کم‌و‌زیاد می‌شوند. شما نمی‌توانید اندوه و درد را کم و شادی و خوشحالی را زیاد کنید. اگر یکی از آن‌ها را کم کنید، همه با هم کم می‌شوند. وقتی سعی کنید جلوی احساسات ناخوشایند را بگیرید، احساسات خوشایندتان را هم حذف می‌کنید.»

تجربه احساسات یا کنترل احساسات؟

احساسات ما یک پکیج درهم هستند‌. پس واقع‌بینانه نیست که انتظار داشته باشیم زندگی فقط تجربه‌ی احساسات خوشایند باشد. به‌طور کلی، پنج هیجان اصلی شامل غم، شادی، ترس، خشم و تنفر وجود دارد و همه‌ی احساسات دیگر به‌نوعی زیرمجموعه‌ی این هیجانات هستند‌. 

می‌توانیم بگوییم از نظر روان‌شناختی، انسانی سالم ا‌ست که بتواند دامنه‌ی وسیعی از هیجانات و احساسات (هم خوشایند و هم ناخوشایند) را در درون خود تجربه کند، آن‌ها را بشناسد، نام‌گذاری کند و به‌نوعی با این هیجانات در درون و بدن خود کنار بیاید. در‌نتیجه، انتظار شادی و لذت‌بردن صرف با واقعیت، فراز‌و‌نشیب‌ها و درد و رنج‌های زندگی انسانی که به‌نوعی همه با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کنیم، مطابقت ندارد. 

البته خیلی خوب ا‌ست که برای این‌که کمتر با اتفاقات نامطلوب مواجه شویم، اقداماتی مثل خودمراقبتی و آینده‌نگری داشته باشیم، اما وقتی آینده‌نگری‌مان به‌شکل گوش‌به‌زنگی و فرار از تجربه‌ی احساس و موقعیت نامطلوب باشد چه؟ ما ناخودآگاه خود را در شرایط آماده‌باش و ترس از ناخشنودی قرارداده‌ایم. پس چطور هدفمان تجربه شادی‌ست، اما خود را در این شرایط ناشاد قرار می‌دهیم؟ این باور اشتباهِ جنگیدن و کنترل‌کردن احساس و هیجانات ناخوشایند برای ازبین‌رفتن آن‌ها منجر‌به مشکلاتی همچون اجتناب تجربه‌ای، عدم پذیرش، سرکوب احساسات و ... می‌شود.




اجتناب تجربه‌ای چیست؟

احساسات، تلاش مغز ما برای توضیح‌دادن و معنی‌بخشیدن به وقایعی هستند‌.که در اطراف و در بدنمان رخ می‌دهند و اگر با انکار و سرکوبشان متوجه پیام آن‌ها نشویم، ساکت نمی‌شوند، بلکه پرقدرت‌تر و با صدای بلندتر سعی می‌کنند ما را متوجه خود کنند. تا زمانی هم که به آن‌ها اعتبار و فضایی برای بودن ندهیم، با فشار بیشتری از سمت این احساسات مواجه می‌شویم و پیامد بی‌توجهی به آن‌ها، مشکل بزرگ‌تری را برای ما ایجاد می‌کند.

فرار از احساسات ناخوشایند

ما انسان‌ها از تجربه‌ی برخی از هیجانات و احساساتمان فرار می‌کنیم، چون یاد نگرفته‌ایم چگونه آن‌ها را تجربه کنیم. مادامی که ما از تجربه و پذیرش هیجاناتمان فرار کنیم و دلایل و باورهای اشتباه زیادی در موردشان داشته باشیم یا آن‌ها را سرکوب کنیم، به‌دنبال ما می‌آیند و روزی تمام وجود و زندگی‌مان را در‌بر‌می‌گیرند. به‌عبارتی، ما از تجربه‌ی غم و اندوهی طبیعی و سازگار فرار می‌کنیم، ولی به افسردگی ناسازگاری دچار می‌شویم. وقتی ما به هیجاناتمان توجه می‌کنیم، آن‌ها نام‌گذاری می‌شوند و ذهن ما می‌تواند با شناسایی و نوع پیامشان به ما، راهکار و انتخاب کارآمدتری را پیشنهاد دهد.

آیا می‌توانیم جلوی هیجانات ناخوشایند را بگیریم؟

هیجانات ناخوشایند ما درست مانند یک طوفان هستند‌. اگر طوفان بیاید و شما سینه‌سپر کنید و بخواهید جلوی طوفان را بگیرید، چه می‌شود؟ خاک و غبار چشمانتان را پر می‌کنند، باد شما را هل می‌دهد و شاید اجسامی به سر و بدنتان برخورد کنند. اما وقتی‌که طوفان را بشناسید و بپذیرید که شما نمی‌توانید آن را کنترل کرده یا با آن مقابله کنید، کمتر آسیب می‌بینید؛ چون خود را به‌جای امنی می‌رسانید، می‌نشینید و سر و صورتتان را پوشانده و با شفقت و صبر خود را در آغوش می‌گیرید تا طوفان فروکش کند. 

هیجانات و احساسات هم به این شکل هستند‌. هر احساسی که می‌آید، به‌صورت تصاعدی بالا رفته و خود را نشان می‌دهد و به‌تدریج فرومی‌نشیند و می‌گذرد. اما اگر با آغوش باز آن را نپذیریم و بخواهیم با آن مقابله کنیم، فقط خودمان را می‌شکنیم. در زندگی همه‌ی ما، غم و از‌دست‌دادن اتفاق می‌افتد و اگر برایش سوگواری کنید، شنیده شده و کم‌رنگ‌تر می‌شود، چون به آن اعتبارِ بودن و فرصت تجلی داده‌اید. ولی اگر باور شما این باشد که من نباید بشکنم یا غم و گریه نشانه ضعف ا‌ست، این غم شما را بیشتر از پا می‌اندازد.



می‌دانیم که اضطراب فقط احتمال خطر را به ما اعلام می‌کند؛ پس آن را به‌عنوان یک پیام‌رسان در‌نظر بگیرید. بنابراین وقتی به‌جای مشاهده و بررسی پیام به اشتباه درب را روی پیام‌رسان ببندید یا سعی کنید صدای زنگ را قطع کنید، هیچ‌وقت از خطر آگاه نمی‌شوید. 

آیا احساسات دروغ می گوید؟

گاهی واقعیت آن چیزی نیست که پیام هیجان به ما می‌دهد‌‌. مثلا «مینا» با هر بی‌توجهی همسرش مضطرب یا خشمگین می‌شد و واکنش‌های هیجانی شدیدی نشان می‌داد. مینا متوجه این واقعیت نمی‌شد که هیجاناتش برخوا‌سته از کد‌گذاری‌های ذهنش ا‌ست که در دوران کودکی با ا‌ستنباط از تکرار یک‌سری تجربیات و رفتار این‌چنینی به‌عنوان کد خطر و به‌خطر‌افتادن بقایش ذخیره شده ا‌ست. این‌که پیام با کدام پیام‌رسانی به ما می‌رسد بستگی به مشاهده و بررسی کردن آن‌ها دارد‌ نه حذف کردنشان. وقتی مینا این پیام را بررسی کرد، متوجه شد که دیگر با عقل و شرایط این زمانش، این کدگذاری و پیام خطر نمی‌تواند درست باشد؛ پس نیاز به واکنش مقابله‌ای نیست و فقط کافی‌ست آن را با پذیرش و مهربانی مشاهده کند. 

انکار شرایط ناخوشایند

از آن طرف، گاهی ما یک شرایط واقعی را نمی‌پذیریم و با انکار و مقابله با آن از تجربه‌ی هیجان ناخوشایندی که به‌دنبال دارد، اجتناب می‌کنیم. مادری را تصور کنید که برای پسر ۵ ساله‌اش تشخیص اوتیسم داده‌شده ا‌ست. مادر سعی دارد از پذیرفتن این واقعیت و تجربه‌ی هیجانات ناخوشایند همراه آن فرار کند. او هر‌روز با پسرش کلنجار می‌رود تا با راهکارهای خود علائم را حذف کند و مشکلات پسرش را طبیعی جلوه دهد. این مادر آن‌قدر در انکار می‌ماند که پسرش هر‌روز آسیب بیشتری می‌بیند. او بالاخره تسلیم می‌شود اما روزی که فرصت‌های خوب و زمان طلایی درمان را از دست داده ا‌ست؛ جایی‌که تنها راه امید، پذیرش بود، اما مادر در انکار واقعیت به سر می‌برد.





پذیرش به چه معنا‌ست؟

پذیرش به‌معنای تسلیم‌شدن، تحمل‌کردن، تن‌دادن یا سرفرود‌آوردن و صبر بی‌هدف نیست. واژه‌ی «پذیرش» به این معنا‌ست که به افکار و احساسات اجتناب‌ناپذیر فضایی بدهید و جایی برایشان باز کنید و به آن‌ها اجازه دهید که هر وقت می‌خواهند، آزادانه درون شما جریان پیدا کنند، بدون آن‌که با آن‌ها بجنگید یا تحت تسلطه‌شان درآیید. 

در این مورد، «تیچ نات هان» در کتاب «نیلوفر و مرداب» می‌نویسد: «شاید فکر کنیم برای شاد‌بودن درست عمل نکرده‌ایم. یا به‌عبارتی، در شادکامی شکست خورده‌ایم. اما این طرز تفکر درست نیست. توانایی بهره‌مندی از شادی مستلزم این نیست که رنج‌هایمان را به صفر برسانیم. در‌واقع، مهارت شاد‌بودن، مهارت درست درد‌کشیدن ا‌ست. هنگامی‌که یاد بگیریم چگونه درد‌هایمان را بپذیریم، در آغوش بکشیم و درک کنیم، بسیار کمتر رنج می‌کشیم. علاوه بر این، می‌توانیم پیش‌تر برویم و درد‌هایمان را برای خودمان و دیگران به‌ درک، لذت و شفقت تبدیل کنیم.»

در آخر این بحث را با جمله‌ی مهم از دکتر «راس هریس»، روان‌درمانگر و نویسنده به پایان می‌رسانیم: «اگر زندگی‌تان کسل‌کننده، پوچ، ناشاد و یا سرشار از مشکلات و ا‌سترس ا‌ست، برای آن افکار و احساساتی که بروز پیدا می‌کنند فضایی ایجاد کنید (پذیرش) و هم‌زمان اقداماتی را برای بهبود زندگی خود انجام دهید؛ کارهایی که در جهت ارزش‌هایتان هستند‌. مشکلاتتان را موثرتر و بهتر حل کنید تا برای خود زندگی غنی و معناداری را بسازید.»


آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background