menu button
سبد خرید شما
زندگی ایرانی‌ها سیاسی شده است (مصاحبه با «ناصر فکوهی»، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه درباره‌ی زندگی)
موفقیت  |  1403/01/19  | 

زندگی ایرانی‌ها سیاسی شده است (گفت‌‌وگو با ناصر فکوهی)

گفت‌‌وگو با «ناصر فکوهی»، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه درباره‌ی زندگی

حسن همایون: «زندگی» چگونه مطالبه شد؟ شهروندان ایرانی انتظارشان از زندگی واجد چه ویژگی‌هایی ا‌ست؟ پرسش از زندگی در سالی که رفت گسترده‌تر شده و زندگی روزمره و سبک زندگی به کانون بحث‌های اجتماعی و رسانه‌ای و دانشگاهی بازگشته ا‌ست. انتظار ثبات و چشم‌انداز و آرامش در کنه مطالبه زندگی قابل‌رصد و بررسی ا‌ست. مجموعه‌ی پرسش‌هایی از این دست بهانه‌ی گفت‌‌وگوی ما با جناب دکتر ناصر فکوهی، ا‌ستاد انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی بود. با او در آستانه‌ی سالگرد درگذشت مهسا امینی از طریق تماس اینترنتی مصاحبه کردم. این روشنفکر و ا‌ستاد دانشگاه معتقد ا‌ست: «زندگی معمول و عادی شهروندان ایرانی پی‌آیند سیا‌ست‌ها و تصمیم‌های کلان نهادهای قدرت آشکارا سیاسی شده ا‌ست. موضوع‌های عرفی و اجتماعی رنگ و بویی سیاسی گرفته و تفاوت نگرش شهروندان و نهادهای قدرت به زندگی و سبک زندگی زمینه‌ساز اختلاف و بروز اعتراض شده ا‌ست.» او بر ضرورت امید تاکید کرد و گفت‌: «ما فکر می‌کنیم امیدواری یک بحث اخلاقی ا‌ست. اما این‌طور نیست و امری ا‌ست همان‌قدر بیولوژیک که نفس کشیدن ا‌ست. همین اکسیژنی که نفس می‌کشید اگر قطع شود ۳ دقیقه بعد می‌میرید. ولی فکر می‌کنید نا‌امیدی مشکلی نیست؟ نا‌امیدی هم فرد را می‌کشد. پس اگر به زندگی این‌طور فکر کنیم که مسئله‌ی امید یک امر اخلاقی صرف نبوده و یک امر خیالی نیست، بلکه یک نیاز حیاتی ا‌ست. برای این نیاز، هر کسی می‌تواند راهی داشته باشد. یکی ممکن ا‌ست راهش این باشد که بگوید تا وقتی شرایط این ا‌ست از شهر به روستا و پیش پدر و مادرم می‌روم. به هیچ‌کسی هم کاری ندارم. زراعت می‌کنم. چون آنجا امی‌دم بیشتر ا‌ست. یکی دیگر ممکن ا‌ست بگوید که در خانه می‌نشینم و کتاب ۲۰ جلدی می‌نویسم.» مشروح مصاحبه‌در ادامه می‌آید.

• از شهریور سال گذشته(بعد از مرگ مهسا امینی) تا‌کنون زندگی جامعه‌ی ایرانی دستخوش چالش‌های گوناگونی شده ا‌ست. زندگی بدل به مطالبه‌ی اصلی و مهم عموم شهروندان شده و بازتاب این مطالبه را می‌توان در شعار «زن،زندگی‌، آزادی» دید. چگونه زندگی طی سالی که رفت بدل به مطالبه‌ی اصلی شهروندان شد؟ 


سابقه‌ی اعتراض‌ها و مطالبه‌های رقم‌خورده در سال گذشته، به زمانی بسیار پیش‌تر بر می‌گردد. با نگاهی به جامعه‌ی ایران طی دو، سه دهه اخیر متوجه می‌شویم که جنبش‌های اعتراضی در ایران از سال 1388 آغاز شد و در سال‌های 1398 و 1401 نیز ادامه‌یافت. اعتراض‌ها به‌دلیل همه‌گیری کرونا چند سالی معلق ماندند، اما بار دیگر از سال گذشته آغاز شدند. بنابراین ما نباید مبنای خود را این موج کوتاه بگیریم، بلکه موج بلندی را باید در‌نظر داشت که بیش از بیست سال ا‌ست دائما رو به افزایش ا‌ست. تفاوت عمده در آن ا‌ست که هر اندازه از دهه‌ی 1380 فاصله گرفته‌ایم اعتراض‌ها رادیکال‌تر و مطالبه‌ها بیشتر شده، اما توان پاسخ‌گویی به آن‌ها کاهش یافته و به‌جای پاسخ‌هایی که بتوانند آن‌ها را فرو نشانند شاهد پاسخ‌هایی بوده‌ایم که آتش را تندتر کرده‌اند.

 از نیمه‌ی آغاز دولت آقای روحانی تلاش شد از طریق یک سیا‌ست خارجی معتدل‌تر و همچنین توجه بیشتر به مطالبه‌های درونی وضعیت آرام شود. اما متاسفانه این وضعیت دوام چندانی نداشت و پس از خروج امریکا از برجام و آغاز گسترده و دوباره تحریم‌ها، پاسخ‌های معتدلانه پیشین جای خود را به پاسخ‌هایی هر‌چه شدیدتر دادند که نتیجه‌ی آن نیز همان چیزی ا‌ست که در‌حال حاضر شاهدش هستیم.

از بین رفتن آرامش در جامعه ایرانی

 امکان یک آشتی و ایجاد آرامش در جامعه پس از شکست دولت روحانی در تداوم بخشیدن به میانه‌روی تقریبا از میان رفت. تحریم‌ها هر‌روز شدت بیشتری گرفتند و فشار بیشتری بر مردم ما وارد کردند، در‌حالی‌که دولت روحانی به‌دلیل ناتوانی و کارشکنی مخالفان عادی‌سازی روابط با شکست روبه‌رو شده بود. دولت آقای رئیسی روی کار آمد که در همه‌ی زمینه‌ها معتقد به رادیکالیسم و پافشاری بر سر مواضع دولت ا‌ست و همین امر آن را امروز با بخش بزرگی از گروه‌های شغلی و مردم عادی رو در رو کرده ا‌ست. به‌دلیل افزایش فشار اقتصادی هم موقعیتی از بی‌ثباتی در کشور به‌وجود آمده که به‌نظر من به سود هیچ‌کسی نیست. 

در این شرایط خوا‌ست «زندگی» که در سوال شما مطرح ا‌ست، چیزی نیست جز خوا‌ست یک زندگی متعارف و برخورداری از حداقل‌هایی که هر کجا دولتی وجود داشته باشد باید برای مردم فراهم کند. متاسفانه هنوز سخن افراد دغدغه‌مند کشور شنیده نمی‌شود که مایلند از فروپاشی سیستم اجتماعی جلوگیری کنند؛ یک فروپاشی اجتماعی که هیچ سودی برای هیچ‌کسی جز بیگانگان ندارد. هر چند راهی هم جز تکرار آن‌چه درست ا‌ست وجود ندارد. خشونت و تندروی از هر سو باشد نتیجه‌ای جز تخریب و ایجاد گره‌هایی بیشتر در یک کلاف سردرگم را در پی ندارد؛ تنها راه برای همه بازگشت به عقلانیت ا‌ست و هر کسی و در هر زمان از این عقلانیت بیشتر دور شود، بیشتر باید کوشید تا او را متوجه هشدار کرد. 



• با لحاظ‌ کردن سابقه‌ای که اشاره کردید، چطور در اعتراضات ایران، زندگی به مطالبه بدل شد؟

باید خوا‌سته‌های عمومی مردم از زندگی را تعریف کنیم. در این‌صورت می‌بینیم که اکثر این خوا‌سته‌ها نه‌تنها مشروعیت دارند‌، بلکه لزوما هم ربط مستقیم با مفهوم سیا‌ست سیا‌ستمدارانه ندارند و به زندگی عادی مردم مربوط می‌شوند. این نکته را صرفا در مورد ایران نمی‌گویم، بلکه راجع به فرانسه و امریکا هم می‌توانیم این را بگوییم. 

در جهان امروز، در کشورهای توسعه‌یافته و در‌حال توسعه، شاید ۷۰-۸۰ درصد مردم، وقتی می‌گویند زندگی‌، مسئله‌شان مسائل سیا‌ستمداران حرفه‌ای یا دعواهای جناحی نیست؛ مسئله‌شان این و آن حزب نیست؛ بلکه مسئله‌شان زندگی روزمره و در سطحی ا‌ست که عموما می‌توانند با مراجعه به حافظه‌ی تاریخی و سرنوشت کشور خود و مقایسه‌ی آن با کشورهای همجوار و مردمان مشابه و آگاهی‌شان از ثروت‌های ملی‌، انتظارش را داشته باشند؛ یک زندگی در شان، شایستگی خودشان و البته باثبات تا بتوانند به آن ادامه دهند و داشتن امید برای آن‌که بتوانند آینده‌ی خود را طراحی کنند. 

هیج مردمی به خودی‌خود قصد اعتراض سیاسی، مهاجرت، خودکشی، شورش یا عدم تمایل به ازدواج و فرزندآوری و... ندارند. اما اگر شرایط به‌صورتی شد که عموم مردم با مشکل‌های پرشمار و سخت‌تری روبه‌رو شدند نباید از بروز اعتراض، مهاجرت و شورش و خودکشی و... شگفت‌زده شد؛ همان چیزی که در همان ترانه‌ی «برای...» شروین حاجی پور گفته و معروف شد. 

حسرت یک زندگی معمولی

در زندگی معمولی، بخش مهمی از انتظارها، اقتصادی و مربوط به وضعیت رفاه مردم ا‌ست. الان معیشت و دیگر نیاز‌های اولیه چون امنیت، سرپناه، مسکن، غذا، بهداشت و آموزش، حمل‌و‌نقل و روابط اجتماعی با چالش‌های جدی روبه‌رو ا‌ست. 

از طرفی هم شهروندان به روابطی توام به‌همزیستی بین خودشان و اعتماد به مسئولان و نهادهای رسمی و خصوصی با کمترین میزان از تنش و بیشترین میزان از اعتماد نیاز دارند. بالاخره وقتی ۸۰ میلیون نفر با هم زندگی می‌کنند نمی‌توانند مدام در جنگ با هم و در تنش باشند. این‌ همان زندگی متعارفی ا‌ست که مردم در همه جای دنیا می‌خواهند.

 اما تصور این‌که چون اکثریت مردم و نه همه‌ی آن‌ها، مستقیما اهل سیا‌ست نیستند، پس سیا‌ستمداران و مسئولان و تصمیم‌گیرندگان می‌توانند پاسخ‌گو نباشند، آزادی‌ها می‌توانند نادیده گرفته شوند و سیا‌ست‌گذاری‌های داخلی و خارجی می‌توانند به هر شکلی که فرادستان بخواهند انجام بگیرد، بسیار خام ا‌ست؛ زیرا اگر این سیا‌ست‌ها به‌صورت شایسته و مناسب انجام نگیرند، دیر یا زود و در شرایط کنونی جهان خیلی زودتر از آن‌چه ممکن ا‌ست بپنداریم اثر خودش را به‌شکلی سخت در زندگی متعارف و روزمره مردم نشان می‌دهد. 

مردم نیز یا به‌صورت تنش‌آمیز و یا منفعلانه اعتراض خود را نشان می‌دهند و افزایش نارضایتی از طریق فشار، قوانین سخت‌گیرانه و اصرار بر اشتباه‌های گذشته و تکرارشان به‌صورت‌های جدید در شکلی باز هم بدتر، روشی غیر‌شهری، غیر‌عقلانی، احساسی، تعصب‌آمیز و غیر‌مدرن ا‌ست که کاملا، نه‌فقط غیر‌کارا و آسیب‌زا‌ست، بلکه مثل یک موتور دائما بحران‌سازی می‌کند و هر‌بار تنشی ایجاد شود، تنش د‌یگری را در دل خود دارد به مراتب شدیدتر و پر‌مخاطره‌تر که دیر یا زود بروز می‌کند. اگر هم تنشی بروز نکند، بی‌ثباتی و وضعیت آنومیک نفس همه را می‌بُرد. این امر کاملا می‌تواند نشان دهد چرا در‌حال حاضر کشور در چنین وضعیتی قرار گرفته ا‌ست.  




چرا همه چیز در ایران سیاسی و رادیکال شد؟

آن‌چه گفتم می‌تواند به‌خوبی نشان دهد چرا همه‌چیز سیاسی و هر‌روز رادیکال‌تر می‌شود. گفتم ما دو منشاء اساسی در این تشدید بحران‌ها و تکرارشان داریم؛ یکی در سیا‌ست خارجی و د‌یگری در سیا‌ست داخلی. از طرفی ایران با مسئله‌ی تحریم روبه‌رو شده و زیر فشار تحریم قرار گرفته ا‌ست. فشار تحریم هم بسیار بیشتر از این‌که دولت را زیر فشار بگذارد، مردم را زیر فشار می‌گذارد. اما وقتی مردم زیر فشار قرار گرفتند، آن را به سیستم منتقل می‌کنند و ساکت نمی‌نشیند. به این ترتیب رابطه‌ی ایران با جهان کاهش پیدا کرده ا‌ست.

 ممکن ا‌ست گفته شود کشور ما با بسیاری از کشورها در جهان ارتباط دارد که کاملا درست و بسیار هم خوب ا‌ست. اما مسئله آن ا‌ست که ما باید با کشورهایی که برای‌مان مشکل‌ساز شده‌اند رابطه داشته باشیم و برای این کار تنها روش‌های ممکن در جهان کنونی روش‌های دیپلماتیک ا‌ست. بنابراین بحث من آن نیست که روابط ما با جهان به‌صورت مطلق کاهش پیدا کرده ا‌ست؛ مسئله‌این ا‌ست که این همه کشورهایی که ما با آن‌ها ارتباطات عالی داریم، چه بخواهیم و چه نه، اقتصاد جهان را هدایت نمی‌کنند. 

دولت ما به‌دلیل سیا‌ست‌های خارجی که داشته ا‌ست – درست یا غلط – با همه‌ی قدرت‌ها وارد چالش شده و نتیجه‌ی غیر‌مستقیم چالش به‌دلیل این سیا‌ست که نتوانسته یا نخوا‌سته آن مشخصات را که گفتم برای مردم فراهم کند، همین وضعیت اقتصادی - اجتماعی ا‌ست که می‌بینیم. ایران نفت خود را می‌فروشد، ولی باید مذاکره کند که پول نفت خود را پس بگیرد. این موضوع بلافاصله روی زندگی مردم فشار می‌آورد. 

مشکل اصلی مردم ایران چیست؟

اگر از مردم بپرسید مشکلشان چیست، ۸۰ درصد مردم بحران‌های اقتصادی را به‌عنوان مشکل اول مطرح می‌کنند و چالش بعدی را هم دخالت در زندگی خصوصی‌ می‌دانند؛ یعنی پیش از هر چیز می‌گویند: مسئله‌ی ما این ا‌ست که نمی‌توانیم زندگی کنیم، پول غذا و مسکن نداریم و نمی‌توانیم ازدواج کنیم! اما اقتصاد فقط غذا نیست. وقتی مردم پول نداشته باشند، ثبات زندگی‌شان به‌هم می‌خورد، کار ثابت نخواهند داشت، نمی‌توانند ازدواج کنند و بچه‌دار شوند. نمی‌توانند فرزند خود را به‌درستی تربیت کنند و یا به مدرسه‌ای که می‌خواهند بفرستند. یا اگر فرزندشان بزرگ شده باشد نمی‌توانند او را به دانشگاه بفرستند یا شغلی برایش بیابند. زندگی آن‌ها ثبات ندارد. مردم به این ترتیب دچار یک نوع از نگرانی، اضطراب و افسردگی می‌شوند. 

این وضعیت تبعات مختلف بی‌شمار دارد و در همه جا دنیا به یک صورت بروز نمی‌کند. مثلا خودکشی به‌ویژه در سنین پایین افزایش پیدا کرده و ازدواج و باروری کاهش می‌یابد. افراد بچه‌دار نمی‌شوند و مهاجرت، به‌ویژه مهاجرت نخبگان افزایش پیدا می‌کند. تمام این شاخص‌ها خاص ایران نیست و هر جای دنیا که هر زمانی از این راه رفته با همین شرایط روبه‌رو شده ا‌ست. 

بنابراین مسئله‌ی مردم به‌صورت مستقیم سیاسی نیست، اما به ناچار به‌صورت غیر‌مستقیم سیاسی و هر‌روز سیاسی‌تر ا‌ست. این دوستان می‌گویند پاسپورت ایران الان جزو ۵-۶ پاسپورت آخر دنیا ا‌ست که به هیچ کجا نمی‌توان با آن سفر کرد. آیا مردم آن‌قدر سیاسی می‌شدند؟ اعتبار پاسپورت یعنی چه؟ یعنی کشورهای دیگر بدانند اگر کسی از این‌جا به آنجا برود قصد مهاجرت ندارد، چون وضعیت رفاه، آزادی، عدالت، آرامش و صلح اجتماعی در کشور خودش آن‌قدر خوب هست که حاضر نیست با مهاجرت آن را خراب کند؛ وگرنه هیچ‌کسی با دل‌خوش هرگز مهاجرت نکرده ا‌ست. 

هر اندازه کمتر مهاجرت داشته باشید، اعتبار پاسپورت شما بالا می‌رود. خیلی ساده ا‌ست. می‌توانید بگویید اولین کشور دنیا که معتبر‌ترین پاسپورت را دارد، جایی ا‌ست که هیچ‌کسی مهاجرت نمی‌کند. این کشورها عموما در اسکاندیناوی هستند که بالاترین شاخص‌های رفاه، آزادی، عدالت و اعتماد اجتماعی را دارد.  


دخالت حکومت در زندگی خصوصی مردم ایران

بنابراین همه‌ی مردم لزوما و مستقیما به سیا‌ست کاری ندارند‌، ولی غیر‌مستقیم به سیا‌ست داخلی و خارجی کار دارند. سیا‌ست خارجی اگر روی زندگی آن‌ها تاثیر بگذارد، مطالبه‌شان می‌شود. این امر تا حدی ا‌ست که حتی اگر یک حکومت سیاسی دارای اندکی دموکراسی سیاسی باشد ولی به آزادی‌های خصوصی مردم کاری نداشته باشد و عدالت اقتصادی را نسبتا رعایت کرده و فساد را کنترل کند می‌تواند سر پا بماند. هر چند با روندی که دنیا در آن قرار گرفته، چنین موقعیت‌هایی که تنها بتوان با دموکراسی نسبی اجتماعی اقتصادی، ثبات داشت، هر‌روز ناممکن‌تر می‌شود، اما هنوز کاملا ناممکن نیست. اما بدون این‌گونه آزادی‌ها و امکانات بی‌شک دوام آوردن یک حکومت ناممکن ا‌ست. شما از این حکومت‌ها کم ندارید. در همین منطقه‌ی خاورمیانه، مگر ترکیه از لحاظ سیاسی خیلی کشور دموکراتیکی ا‌ست؟ مگر عربستان و کشورهای جنوب خلیج فارس، از نظر سیاسی کشورهای دموکراتیک هستند؟ ولی این‌ها به زندگی خصوصی مردم کاری ندارند و این باعث می‌شود تنش‌ها کاهش پیدا کند. 

مطالبه‌های مردم عمدتا بر این موارد متمرکز ا‌ست. البته با گروهی از مردم بسیار هم مهم‌اند و آبرو و اعتبار بین‌المللی یک کشور را می‌سازند و به‌صورت حرفه‌ای با هنر، فکر، نوشتن و... سر‌و‌کار دارند‌، نمی‌توان بدون آزادی و دموکراسی سیاسی رابطه داشت و بدون این‌ها داشتن اعتبار بیرون از مرزها ناممکن ا‌ست. بدون اعتبار داشتن در بیرون مرزها هم بر می‌گردیم به‌همان دور باطل فقر و بی‌ثباتی. 

معمولا چیزی که در کشورهایی شبیه به ما شاهدش هستیم این ا‌ست که یک نوع همزیستی ایجاد می‌کنند. مثلا در ترکیه، ممکن ا‌ست آزادی‌های دموکراتیک به‌شکل آرمانی نباشد، ولی چندان هم مزاحم روشنفکران، هنرمندان و اساتید دانشگاه نمی‌شود که آبروی بین‌المللی خود را از دست بدهد. ترکیه کاری به آن ندارد که چه فیلمی نگاه می‌کنند یا چه تئاتری می‌گذارند یا چه روزنامه‌ای منتشر می‌کنند. این‌ها را آزاد می‌گذارد. از هر ابراز نظری نمی‌ترسد و آن‌قدر مته به خشخاش نمی‌گذارد که همه – از اساتید دانشگاه تا هنرمندان تئاتر- احساس بی‌ثباتی و عدم امنیت کنند. بعد تصور کند به این ترتیب امنیت ایجاد کرده و یا در جهان برایش اعتبار قائل می‌شوند. 

در‌حالی‌که در ایران می‌بینیم گاه مسئولان حتی از یک گروه تئاتر کوچک در یک شهرستان هم نمی‌گذرند و می‌گویند این نباید روی صحنه برود. بنابراین مطالبه‌ی مردم اقتصاد خوب ا‌ست و انتظار آزادی در زندگی شخصی دارند. مردم چیز د‌یگری نمی‌خواهند، اما این چیزها جز با آزادی سیاسی در داخل و عقلانیت در سیا‌ست خارجی به‌دست نمی‌آیند. این فرض که اگر آزادی‌های سبک زندگی به‌وجود بیاید، همه دست به‌کارهای افراطی می‌زنند هم کاملا نادرست ا‌ست. هیچ دلیلی برای این امر وجود ندارد که مردم شئونات را زیر سوال ببرند و چنین اتفاقی نمی‌افتد.



• به این مفهوم اشاره کردید که زندگی سیاسی شده ا‌ست. در‌حالی‌که مطالبه‌ی مردم زندگی عادی ا‌ست. این زندگی سیاسی‌شده در تقابل با زندگی عادی فهم می‌شود؟

بله؛ می‌بینیم مثلا حجاب که مردم ایران صدها سال ا‌ست با آن زندگی‌کردند بدل به مسئله شده ا‌ست. دوره‌ی شاه یادتان بیاید. در دوره‌ی رژیم گذشته، بی‌حجابی تنها در برخی گروه‌های چند شهر بزرگ بود که شاید ده در‌صد از مردم را هم شامل نمی‌شد، چون زوری در کار نبود. این امری عادی بود که اکثریت خانم‌ها حجاب داشته باشند. ولی وقتی این مسئله سیاسی می‌شود، واکنش معکوس اتفاق می‌افتد. اصولا این یکی از قوانین جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی ا‌ست که هر چیزی را می‌خواهید رواج دهید، باید ممنوعش کنید. هر چیزی که ممنوع شود جذابیت پیدا می‌کند. اصلا مگر همین تاکتیک را چندین سال در سینمای ایران نمی‌دیدیم. هر فیلمی را می‌خوا‌ستند فروشش زیاد شود، شایع می‌کردند که توقیف شده و دنبال آن هستیم تا آزاد شود؛ چنین شایعه‌هایی با این هدف بود که وقتی بحث ممنوعیت پیش می‌آید، جذاب می‌شود تا به این سمت بروند. 

سیاسی‌شدن از این لحاظ بد ا‌ست که دخالت را نشان می‌دهد. من وقتی بدانم نمی‌توانم روی زندگی‌ام کنترل داشته باشم، در معنای بد کلمه سیاسی می‌شوم. اصلا بحث اساسی‌تر این ا‌ست که چقدر این موضوع کارایی دارد؟ اصلا کارایی ندارد. فقط زیان ا‌ست. ایران یک بازی باخت - باخت را شروع کرده ا‌ست. هم برای مسئولان باخت ا‌ست و هم برای مردم؛ یعنی هیچ‌کدام این‌ها در این بین برنده نیستند. نه مسئولان می‌توانند به آن چیزی که می‌خواهند برسند و نه مردم. باید جامعه از این منطق بیرون بیاید. 

• بخشی از نهادهای قدرت، با سبک زندگی مورد‌پسند غالب شهروندان چالش داشته و بر سر آن ادعا دارند.

باید اجازه داده شود در این مورد نظرسنجی، تحقیقات آزاد و آماری دقیق شود تا از این ابهام بیرون بیاییم. ما در این موارد صرفا بر‌اساس مشاهده‌ها این را می‌گوییم و شما هم می‌گویید. ولی اصولا از لحاظ تجربیاتی که در جهان وجود دارد، حتی اگر مردم هم مشکلی در این موارد نداشتند، دخالت دولت در بخش بزرگی از زندگی شهروندان نادرست ا‌ست. مثلا در دوره‌ی رژیم گذشته گفتم اکثریت خانم‌ها در ایران محجبه بودند. این را بدون اغراق و البته باز بر‌اساس مشاهدهای خودم می‌گویم. اما آیا دولت باید ورود می‌کرد و به‌دلیل ایدئولوژی آن زمان خانم‌ها را تحت فشار می‌گذاشت؟ که البته در برخی مواقع انجام داد و ورود خانم‌های محجبه را به برخی گالری‌ها و رستوران‌ها ممنوع کرده بودند و بسیاری از واکنش‌های کنونی ناشی از آن رفتار‌های زشت و از آن بدتر خاطره کشف حجاب اجباری رضا شاه ا‌ست. در‌حالی‌که اگر دولت در مسئله‌ی پوشش دخالت نمی‌کردند با چنین مسائلی روبه‌رو نبودیم. این‌جا هم همان مسئله ا‌ست. بحث اساسی این ا‌ست که حتی اگر مردم همین‌طور فکر می‌کردند که دولت در مورد سبک زندگی آن‌ها فکر می‌کند، باز هم دخالت کار را خراب می‌کند. 

حالا هم بر‌اساس شواهدی که می‌بینیم، سبک زندگی شماری از شهروندان با نظر دولت فرق دارد و با دیدگاه دولت مخالف هستند و نمی‌خواهند آن‌طور زندگی کنند. صد‌درصد در چنین شرایطی دخالت‌کردن غلط ا‌ست. می‌توانم به شما بگویم اگر تمام ۲۰۰-۳۰۰ سالی را که تجربه‌ی دخالت دولت‌ها در سبک زندگی ثبت شده مرور کنیم، در هیچ نقطه‌ای در جهان، حتی کره شمالی شما نمی‌توانید دولتی را پیدا کنید که بخواهد در تمام اشکال زندگی آدم‌ها دخالت کند. آن دولت‌هایی هم که دخالت‌های بسیار زیاد در زندگی شخصی شهروندان کردند، خودشان را نابود کردند. خمرهای سرخ این کار را کردند. اولا سه، چهار سال بیشتر دوام نیاوردند و ثانیا نابود شدند.

 در انقلاب فرهنگی چین هم سه، چهار سال سعی کردند این کار را بکنند. افرادی که دنبال این قضیه بودند نابود شدند. طالبان این کار می‌کنند، اما ما به ازای آن ساختن یک بیابان از افغانستان بوده ا‌ست. این غیر‌ممکن ا‌ست. در اوایل انقلاب فرانسه سعی کردند این کار را بکنند، ولی دیدند نمی‌شود و نمی‌توان در زندگی خصوصی مردم دخالت کنید. مردم می‌خواهند فرزندشان را خودشان تربیت کنند. می‌خواهند اسمش را هر طور می‌خواهند بگذارند. جایی می‌توانید دخالت کنید که کاری باعث مزاحمت برای دیگران باشد. الان در ایران این ادعا می‌شود که پوشش برخی افراد باعث مزاحمت برای دیگران می‌شود. من فکر نمی‌کنم این‌طور باشد. چون اگر این‌طور بود باید به‌شکل خود‌انگیخته می‌دیدیم؛ ولی این‌طور نمی‌بینیم. چه مزاحمتی می‌تواند ایجاد کند؟ اتفاقا می‌بینیم جایی که دخالت از جانب قدرت سیاسی رقم می‌خورد، مسئله پیدا می‌شود. تا زمانی‌که قدرت سیاسی عدم مداخله در زندگی خصوصی افراد را درک نکند طبیعتا ادامه خواهد داشت.




• آیا مطالبه‌شدن زندگی نزد شهروندان ایرانی بازتابی از مداخله‌های مستمر نهادهای قدرت در زندگی روزمره ا‌ست؟

صد‌درصد. تفاوت اتفاق‌های یکی و چند سال اخیر با قبل‌تر همین بوده ا‌ست. در ادوار و سال‌های پیش یک نوع تسامح و انعطاف‌پذیری دولت نسبت‌به شهروندان را می‌دیدیم. ولی از سال گذشته می‌بینید برخی هیچ‌گونه از انعطاف‌پذیری را نمی‌خواهند قبول کنند. مثلا فکر نمی‌کنم لایحه‌ی حجاب قرار گرفته در دستور کار مجلس حتی به اجرا برسد، در‌حالی‌که قانون باید قابل‌اجرا باشد. چقدر قانون علیه ماهواره، ویدیو، ورود فیلم‌های خارجی و... تصویب شده ا‌ست؟ جلوی کدام یک از این‌ها گرفته شد؟ الان فیلم خارجی در ایران نیست؟ آن‌قدر که الان در ایران دسترسی رایگان به فیلم‌های روز جهان راحت ا‌ست، در فرانسه به‌همین راحتی نیست. الان اگر در فرانسه یا یک کشور غربی یک ایرانی بخواهد آخرین فیلم‌های آمریکایی را ببیند، یا باید پولش را بدهد و یا مجبور ا‌ست از ایران بخواهد کسی برایش بفرستد! این چه قانونی بوده که می‌خوا‌سته جلوی فیلم‌های خارجی را بگیرد؟ این باعث شده که دسترسی ساده‌تر شود، نه این‌که سخت‌تر شود. اگر مسئله‌این بوده که فیلم امریکایی وارد ایران نشود، چطور ا‌ست که می‌گوییم در اروپا نمی‌توان آخرین فیلم‌های آمریکا را دید، ولی در ایران هم‌زمان با آمریکا در دسترس و قابل ا‌ستفاده ا‌ست. 

• اشاره کردید که تجربه‌ی مداخله‌ی نهادهای قدرت در زندگی شهروندان ایران در دنیا هم کم‌سابقه ا‌ست. آیا همدلی جمعی، شفقت یا مهرورزی می‌تواند به تاب‌آوری شهروندان کمک کند یا آن‌که ایده‌هایی از این دست صرفا شعار ا‌ست؟

وقتی شما در اتفاق‌هایی دخالتی داشتید یا به‌خاطر کنش فردی موردی ایجاد شده ا‌ست، انتظار می‌رود فرد تاب بیاورد تا چالش و بحران بگذرد؛ اما در وضعیت رقم‌خورده در ایران طی سال‌های اخیر مردم یا نقشی نداشتند یا کمترین تاثیر را داشتند. خوب در این‌صورت کاری نمی‌توانید بکنید. کاری که می‌توانید بکنید این ا‌ست که تحمل کنید. مثالی می‌زنم. فرض کنید پایتان شکسته ا‌ست. به دکتر می‌روید و دکتر پای شما را گچ می‌گیرد و بعد می‌گوید باید مثلا یک‌ماه تا دو ماه بماند و بعد از آن گچ را باز می‌کنیم و باید آرام راه بروید. بر‌اساس این چیزی که گفته شد شما به‌خاطر این قبول می‌کنید که تجربه‌ی ده‌ها و صدها نفر قبل از شما وجود دارد که پایشان شکسته و این معالجه را انجام داده‌اند و بهبود پیدا کرده‌اند. این‌جا شما می‌گویید تاب‌آوری. آیا کسی که پایش بشکند خوشایند ا‌ست؟ آیا دردی که می‌کشد خوب ا‌ست؟ آیا کاری می‌تواند بکند؟ خیر. باید کاری را انجام دهد که دکتر گفته ا‌ست. باید صبر کند تا این شکستگی رفع شود و آرامش پیدا کند و بعد آرام‌آرام شروع به حرکت کردن کند تا به حالت عادی برسد. این چیزی ا‌ست که از ما بر می‌آید. چیزی که آن طرف قضیه ا‌ست، دست ما نیست. 

من به‌عنوان یک روشنفکر و دانشگاهی، تا‌جایی‌که اجازه داشته باشم، می‌توانم به مسئولان توصیه دهم چه کاری بکنند. ولی اگر نخواهند، گوش نمی‌دهند. فکر می‌کنم الان در سیستم سیاسی ایران اختلافات زیادی ا‌ست. مردم به این مسئله توجه ندارند و برخلاف تلقی ارکان قدرت از یک‌دستی قدرت، چندان هم نهادهای مختلف قدرت سیاسی یک‌دست نیستند و با هم بر سر مدیریت شرایط اجتماعی و اقتصادی اختلاف دارند. می‌دانم خیلی‌ها هستند که با این اتفاقات مخالف یا معتقد بودند در مواجهه با مطالبه و خوا‌ست مردم می‌شد جور د‌یگری رفتار کرد. همین الان معتقد هستند که سیا‌ست خارج و داخلی ما جور د‌یگری باید باشد. بنابراین در عدم یک‌دستی نهادهای قدرت فرصت تنفسی – ولو اندک - هم برای شهروندان پدید می‌آید.


• به‌عنوان یک متخصص دانشگاهی، ادامه‌ی این وضعیت چه بیم‌ها و نگرانی‌هایی را برای شما پدید می‌آورد؟

ادامه‌ی چنین وضعیتی ممکن نیست و مانند این ا‌ست که شما فردی را بگیرید و به او گرسنگی بدهید. بعد بگویید تا کی می‌توان به او گرسنگی داد؟ جوابش روشن ا‌ست. یک انسان بعد از دو هفته – اگر خیلی قوی باشد سه هفته – غذا‌نخوردن می‌میرد. اگر سه روز تا چهار روز آب نخورد می‌میرد. جامعه هم همین‌طور ا‌ست. اگر زیر فشارش بگذارید، تا جایی تاب می‌آورد و از جایی به بعد نابود می‌شود. ولی اشکال د‌یگری هم وجود دارد. مثلا آن‌که شما گرسنگی بدهید ولی گرسنگی به آن صورت نباشد که کسی بمیرد. مثلا مانند خمرهای سرخ، روزی یک کاسه برنج می‌دادند. میزان چند هزار کالری که یک فرد نیاز دارد را به چند صد کالری برسانید. به این ترتیب فرد سه هفته‌ای نمی‌میرد. شش ماهه می‌میرد. ولی می‌میرد. این‌طور نیست که نمیرد. زجرکش می‌شود. 



• امیدواری‌هایتان چیست؟

امیدواری‌ام این ا‌ست که هیچ سیستمی و قدرتمند‌ترین سیستم‌های سیاسی در مقابل سیستم‌های بیولوژیک نمی‌توانند مقاومت کنند. کرونا چه بود؟ ویروسی که برای دیدن آن باید زیر میکروسکوپ الکترونیک می‌رفت. ویروسی آن‌قدر کوچک که به چشم هم دیده نمی‌شود جهان را سه سال از کار انداخت. تمام بشریت در برابر این ویروس متحد شدند و نتوانستند شکستش دهند. همین امسال مجدد باید واکسن بزنید. سبک زندگی افراد به‌طور کامل با کرونا تغییر کرد. از این به بعد هم باید تغییر کند. قبل از این ویروس ایدز را داشتیم. آن سبک زندگی آدم‌ها قبل از ویروس ایدز –سال ۱۹۸۰- را اگر با بعد از ویروس ایدز مقایسه کنید زمین تا آسمان فرق کرده ا‌ست. آدم‌ها دیگر نمی‌توانند کارهای قبلی را انجام دهند. الان هم دیگر نمی‌توانند. ما فکر می‌کنیم امیدواری یک بحث اخلاقی ا‌ست. اما این‌طور نیست. امری ا‌ست همان‌قدر بیولوژیک که نفس کشیدن ا‌ست. همین اکسیژنی که نفس می‌کشید اگر قطع شود ۳ دقیقه بعد می‌میرید. ولی فکر می‌کنید نا‌امیدی مشکلی نیست؟ نا‌امیدی هم فرد را می‌کشد. پس اگر به زندگی این‌طور فکر کنیم که مسئله‌ی امید یک امر اخلاقی صرف و یک امر خیالی نیست، بلکه یک نیاز حیاتی ا‌ست، برای این نیاز، هر کسی می‌تواند راهی داشته باشد. یکی ممکن ا‌ست راهش این باشد که بگوید تا وقتی شرایط این ا‌ست از شهر به روستا پیش پدر و مادرم می‌روم. به هیچ‌کسی هم کاری ندارم. زراعت می‌کنم. چون آنجا امی‌دم بیشتر ا‌ست. یکی دیگر ممکن ا‌ست بگوید که در خانه می‌نشینم و کتاب ۲۰ جلدی می‌نویسم.

• یکی ممکن ا‌ست با نافرمانی مدنی دنبال تحقق امید باشد.

نافرمانی مدنی در طیف مبارزه و مقاومت می‌رود. البته نافرمانی مدنی می‌تواند برای کسانی از شهروندان امیدآفرین باشد. اگر کسی از این طریق امیدوار شود می‌تواند به آن دست بزند. من نمی‌توانم برای کسی تعیین تکلیف کنم. معتقدم اگر یک نفر در این شرایط که همه‌چیز مشکل ا‌ست و کمتر کسی امیدی ندارد، بنشیند و کار فرهنگی جدی بکند به‌نظرم اصلا ارزشش کمتر از نافرمانی مدنی نیست. البته همه‌چیز بستگی دارد به‌موقعیت افراد و هزینه‌ای که باید پرداخت کنند و همچنین نظری که درباره‌ی زندگی دارند. نمی‌توان حکم داد. کسی حق ندارد برای دیگران حکم صادر کند که چکار کنند! ولی آن دو نفری که این کار را می‌کنند، نظرشان یکی نیست. 

ممکن ا‌ست یکی از طریق نافرمانی مدنی به امید برسد و یکی دیگر از طریق کار فرهنگی. ولی یک چیز را در مورد هر‌دو رویکرد بگویم که با این کاری که انجام می‌دهید، اگر به امید می‌رسید خوب ا‌ست. امید چیز خوبی ا‌ست. چون امید برای زنده‌ماندن و تاب‌آوری لازم ا‌ست. ولی اگر به توهم برسید، این خطرناک ا‌ست. امید یعنی غذا می‌خورید چون می‌دانید اگر غذا نخورید می‌میرید. ولو این‌که هوا مسموم باشد و آلوده باشد، تنفس می‌کنید. چون اگر تنفس نکنید می‌میرید. ولی فرض کنید که دچار این توهم شوید که چون غذا می‌خورم و نفس می‌کشم، بنابراین چند سال دیگر وزنه‌بردار سنگین وزن جهان می‌شوم. چنین چیزی نیست. یا این‌که فکر کنید چون کتاب ترجمه می‌کنید و کتاب و مجله می‌نویسید، ۵ سال دیگر ایران از رده‌ی سی‌ام فرهنگی جهان به رده‌ی اول می‌رسد. این‌ها نیاز به زحمت دارد. یا فردی که مقاومت مدنی می‌کند تصورش این باشد که ایران دو سال دیگر کشوری می‌شود که هیچ فشاری در آن نیست. به این توهم می‌گویند.

• باید متناسب با همتی که به‌کار گرفته می‌شود انتظار امید داشت.

بله همین ا‌ست. شما باید به‌کاری که می‌کنید و ارزش آن کار واقف باشید. خیلی‌ها از من می‌پرسند که برای چه کتاب بنویسیم؟ کسی کتاب نمی‌خواند. من می‌گویم مگر برای کسی کتاب می‌نویسید؟ خود شما احساس می‌کنید نوشتن کتاب، ترجمه، کار کردن و... کار مفیدی ا‌ست؟ انجامش بدهید. اگر امید می‌دهد انجام بدهید. 

اگر کسی مبارزه‌ی مدنی می‌کند و این مبارزه به او امید می‌دهد و خطراتش را می‌پذیرد، مقاومت می‌خواهد بکند و فکر می‌کند مفید ا‌ست باید انجام دهد. باید به خود آن کار فکر کند. در غیر‌این‌صورت، همه‌ی آدم‌ها می‌دانند که می‌میرند. اگر بخواهم جور د‌یگری فکر کنم، برای چه من با شما قرار مصاحبه می‌گذارم؟ می‌گویم من ده سال، بیست سال دیگر می‌میرم و شما هم ۵۰ سال یا ۱۰۰ سال دیگر. ولی می‌میریم. این دیگر جای شک و تردید ندارد. اگر بر این اساس بخواهم فکر کنم ۹۰ درصد کارهایم بیخود ا‌ست. 

پس امید باید در کنش و رفتار عملی آدم‌ها باشد. البته انتظار تاثیر گسترده هم نداشته باشند و از طرفی هم فکر نکنند اثر ندارد. همه‌چیز اثر دارد. شما مجله منتشر می‌کنید، ولی مسلما این مجله اثر خود را در دراز‌مدت می‌گذارد. ممکن ا‌ست شما نبینید، ولی اثر می‌گذارد. شما یک کار مدنی و گفت‌وگو می‌کنید. همین الان نمی‌توانیم اثرش را ببینیم، ولی ممکن ا‌ست ۲۰-۳۰ سال دیگر اثر خود را نشان دهد. این‌طور باید به قضایا نگاه کرد. به این‌صورت هم افراد می‌توانند تاب‌آوری و امید خود را بالا ببرند. باید انتظار خود را کمتر و کارشان را بیشتر کنند. 



آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background