همین دلیل برای من کافی است! (داستان های شیوانا)
شیوانا و شاگردانش از مقابل مزرعهای میگذشتند. یکی از شاگردان شیوانا با تمسخر خطاب به بقیه گفت: «در این مزرعه مردی زندگی میکند که میگوید بهوجود خالق کائنات و خداوند عالم کاملا معتقد است و اثبات وجود خدا را هر لحظه به کمال مقابل خود میبیند. ما هفتههاست در کلاسهای شیوانا روی دلایل اثبات خالق هستی گیج میزنیم و این مزرعهدار مدعی است که دلیل اثبات وجود آفریدگار هستی را هرروز مقابل چشمانش میبیند! آیا مسخره نیست!؟»
همهمهای بین شاگردان شیوانا درگرفت و همگی اظهار علاقه کردند که مرد مزرعهدار را از نزدیک ببینند. شیوانا پذیرفت و مسیر خود را بهسمت کلبهی مزرعهدار کج کرد. وقتی نزدیک کلبه رسیدند، دیدند که مزرعهدار روی زمین نشسته و مشغول تعمیر و تیز کردن چند تبراست. او تا شاگردان شیوانا را دید از آنها خواست تا به او کمک کنند کندهها و چوبهای بزرگ مقابل کلبه را با تبرهای تیزشده به تکههای کوچک تقسیم کنند تا او بتواند با آنها همکلام شود.
شاگردان شیوانا هم پذیرفتند و هیزمها را در عرض چند ساعت خرد کردند و در انبار قرار دادند. وقتی همهی شاگردان کنار کلبه روی زمین نشستند تا استراحتی کنند و نوشیدنی بنوشند و به حرفهای مزرعهدار گوش کنند، مزرعهدار شروع به صحبت کرد و گفت: «شیوانا دلیل آمدن شما به اینجا را برایم گفت. قبل از اینکه سر و کلهی شما پیدا شود، من بهواسطهی بیماری و ضعف نمیتوانستم تنه درختان را خرد کرده و بهصورت هیزمهای قابلاستفاده درآوردم. انبار هم خالی شده و زمستان هم نزدیک بود. صبح که از خواب برخاستم، دیدم تنها کاری که از من برمیآید تیزکردن ارهها و آمادهسازی آنهاست. وقتی آخرین اره را تیز و آماده کردم، سر و کلهی شما با این تعداد زیاد پیدا شد و کاری را که برای من هفتهها طول میکشید، در نصف روز انجام دادید. اگر این اتفاق بهظاهر تصادفی اثبات وجود خدا نیست، پس من نمیدانم اثبات چه چیزی دیگری میتواند باشد!»
شاگردان مات و مبهوت به شیوانا خیره شدند و از او توضیح خواستند. شیوانا شانههایش را بالا انداخت و گفت: «اگر بتوانید جوابی برای سوال مزرعهدار پیدا کنید، دیگر سوالی برای پرسیدن از من نخواهید داشت!»