نوروزنامه/ عیدی دادنی نیست، گرفتنی است! (طنز)
عیدی دادنی نیست، گرفتنی است!
تاجاییکه یادم میآید، آن چیزی که معلوم نبود کی داده و کی گرفته عیدی بود، نه مهریه.
شما فکر کن! یک بچه 6ساله را ساعت 9 صبح فروکردهاند توی یک دست لباس نو و بیشازحد تروتمیز و مدام هم توی گوشش خواندهاند که باید لباس را همانطور که تحویل گرفته، تحویل بدهد و بعد هم درحالیکه داشت التماس میکرد بگذارند کارتون لاکپشتهای نینجایش را تماشا کند، کشانکشان تا در ماشین برده اند!
حالا این بچه 45دقیقه تمام است که بهدسته مبل چسبیده و تلاش میکند که نه تکان بخورد، نه بریزد، نه بپاشد و نه صدایش دربیاید. مطمئنا این همه راه را بلند نشده است که بیاید سال نو را به ما و خانواده گرامیمان تبریک عرض کند! (آمده؟ بههرحال از بچههای الان همهچیز برمیآید.) این بچه آمده تا عیدیاش را وصول کند و برود برای خودش کتاب «ذِن و هنر نگهداری از موتورسیکلت» را بخرد.
اینکه ازنظر شما قیافهاش شبیه «اولیور توئیست» است یا «داروغه ناتینگهام»، برای خودش اصلا مهم نیست! این بچه برای تومن به تومن عیدیاش برنامه دارد و 2 واحد اقتصاد خرد پاس کرده است!
اصلا تمام مزه عید بههمین عیدیگرفتن است و عید درست وقتی برای آدمبزرگها بیمزه میشود که از مقام عیدیگیرنده به مقام عیدیدهنده نائل شوند.
حالا 6ساله نه 36 یا 96ساله واقعا چهکسی از هدیهگرفتن بدش میآید؟ واقعا نمیشود ما بهجای پیامکهای بیمزه، تکراری و فلهای بههم عیدی واقعی بدهیم؟ یک چیز کوچک ارزان که باعث شود چشمهای دوستمان از اینکه بهیادش بودیم برق بزند؟
مجری همهساله پند مردم/ میگوید و خود نمیکند گوش
از چند روز مانده به عید تا چند روز بعد از عید رسم است که مجریهای رادیو و تلویزیون هر 5دقیقه یکبار بگویند: «چه خوب است در این روزهای پایان سال، همینطور که داریم خونههامون رو از گردوغبار و دوده پاک میکنیم، دستی هم به دلهامون بکشیم و غبار کینه رو از آبگینه دل پاک کنیم و اگر با کسی قهر هستیم، سال نو رو برای آشتیکردن بهانه کنیم.»
خب البته این حرف متین است اما خواهر من (گاهی برادر من) این دو تا الان 28سال است که با هم قهر هستند و تمام عکسهای خانوادگیشان سوراخ سوراخ است؛ از بس که کله هم را از وسط عکس بریده و درآوردهاند و از کوچه هم رد نمیشوند؛ آنوقت چطور یکشبه 28سال انباشت بدوبیراه، غیبت و سوءتفاهم را پشت سر بگذارند و روی ماه هم را ببوسند!
شما میدانی اینها به چند تا عقدکنان و عروسی نرفتهاند از ترس اینکه مبادا با هم چشمدرچشم بشوند؟! 28سال دعوا مگر شوخی است؟ حرف یک عمر است! اینقدر زمان گذشته که اینها اصلا یادشان نمیآید روز اول بر سر چه چیزی دعوایشان شده است. یادشان نمیآید کدامشان اول حمله کرد و کدامیک جا خالی داد. اینقدر زمان گذشته است که هرکس آن روز کذایی را یکطور تعریف میکند. آنها فقط یادشان میآید که 28سال است با هم قهر هستند و اسم هم را نمیآورند و این برایشان مهمترین چیز است. کسی هم به توصیههای شما گوش نمیکند.
راستش را بخواهید خیلی وقتها خودتان هم به آنها عمل نمیکنید. دعواها گاهی تمام نمیشوند؛ چون آدمها به زندگی در این شرایط عادت کردهاند و این برایشان وضع طبیعی است.
کار دنیا راحت میشود وقتی من بدانم شما دوست یا دشمن هستید، چرا باید کلی وقت و انرژی صرف کنم تا این دشمنی به دوستی تبدیل شود؛ درحالیکه 28سال است که دارم با همین وضع زندگی میکنم و اتفاق خاصی هم نیفتاده است؟
اگر واقعا میخواهید که آنها آشتی کنند، باید بهیادشان بیاورید که درطول این 28سال نهفقط جای آن فرد خاص در عکس که در زندگیشان هم خالی بوده است. 28سال است که او نبوده است.
احوالپرسی یا بازپرسی؟
جلسات عیددیدنی مثل روز امتحان شفاهی است. انگار طرفین همهچیزهایی را که خواندهاند و درباره هم میدانند، یکهو بر اثر استرس امتحان فراموش کردهاند و حالا ماندهاند در این چند دقیقه چه چیزی بههم بگویند. انگار ذهنشان از همه سوالها و جوابها خالی شده است و حالا چارهای جز پرسیدن یکسری سوالهای تکراری ندارند.
اینجاست که مرز باریک میان احوالپرسی و فضولی از میان میرود و آدم برای جوابدادن میماند؛ یعنی واقعا شما میخواهید بدانید که چرا پایاننامه من اینقدر طول کشیده است یا این فقط یک سوال سردستی است؟
یعنی من جدأ باید برایتان توضیح بدهم که چرا هنوز ازدواج نکردهام و اگر ازدواج کردهام، چرا هنوز بچهدار نشدهام؟ ماهی چقدر حقوق میگیرم و چقدر اجاره میدهم؟ چرا جابهجا نمیشوم و سه تا خیابان بالاتر که بههمه جا نزدیکتر است، خانه نمیگیرم؟
یعنی من واقعا باید همه این چیزها را برای شما موبهمو توضیح بدهم؟! اصلا شما آمدهاید سال نو را به ما تبریک بگویید یا اینکه بهتازگی مامور طرح سرشماری نفوس و املاک شدهاید؛ یعنی شما همین شمایی که خیلی ساده و با لحن شاد و بیخیال، مسلسل وار از من سوال میکنید، اصلا با خودتان فکر نکردهاید که اگر نمیدانید چرا پایاننامه ام طول کشیده، هنوز عروسی نکردهام، بچهدار نشدهام، نمیتوانم بروم چند خیابان بالاتر زندگی کنم و ... شاید برای این است که تمام یکسال گذشته و حتی سالهای قبل از آن به خودتان زحمت سرزدن که هیچ، یک تلفن ساده را هم ندادهاید و حالا آمدهاید که راه یکساله را یکساعته بروید!
خوش آمدید، قدمتان روی چشم اما همانقدر که شما حق پرسیدن سوالهای کلیشهای را دارید، من هم حق دارم به آنها جوابهای کلیشهای بدهم؛ پس اگر مجلس یخ کرد و ناچار شدید از آب و هوا حرف بزنید، بدانید ماجرا از کجا آب میخورد.
یکلحظه دلخوشی
خیلیها عید نوروز را دوست ندارند. اصلا قرار نیست همه ما یک چیز را دوست داشته باشیم. عید هم از بخشهای مختلفی مثل خانه تکانی، خرید، مسافرت، تعطیلات و مهمانداری تشکیل میشود و ممکن است که آدم یکی یا چند تا از آنها را دوست نداشته باشد.
بعضیها دو سه روز اول عید را دوست دارند و از آن به بعد همهچیز برایشان تکراری میشود، از این حس بهتعویقانداختن کارهای نیمهتمام خوششان نمیآید. برای همین لحظه سال تحویل برایشان لحظه غمانگیزی است.
آنها احتمالا در همان دقایقی که منتظر تحویلشدن سال هستند، به این فکر میکنند که یکسال دیگر گذشت و هنوز هیچکدام از طرحهایی که برای زندگی داشتند به ثمر ننشسته است. بعضی دیگر هم اصلا با فلسفه همین تحویل سال مشکل دارند و نمیتوانند درک کنند که چرا یکی از هزاران لحظه یکسال باید ارزشی چندبرابر بقیه داشته باشد؟ آنقدر که برایش جشن بگیرند، توپ دَر کنند و شیرینی بدهند؟
این دوستان عزیز وسط همه غرولندها و منفی بافی هایشان یک حرف جالب و درست میزنند و آنهم اینکه هرلحظه از عمر میتواند لحظه تحویل باشد. دلیلی ندارد که زندگی ما درست راس ساعت 6 صبح اول فروردین تغییر کند. واقعا هم بعید است که آنموقع اتفاق سرنوشتسازی بیفتد و زندگی ما را زیرورو کند؛ اما اتفاقی که همه ما منتظرش هستیم، ممکن است همین الان یا هر زمان دیگری رخ بدهد. آن ساعت فقط یک قرار است. همان شنبه موعودی که قرار است همه تصمیمهای مهم زندگی از آن کلید بخورند. آن ساعت فقط یک شعله کوچک امید و بهانه تغییر است؛ یک دلخوشی کوچک برای آدمهایی که به دل خوشی های کوچک زندهاند.
ندا شاهنوری