ایده ال گرایی در رابطه خوب است یا بد
«میکل آنژ» همسرتان باشید!
آرمانیسازی اتفاق جالبی است. حتما شما هم خوب آن را میشناسید. وقتی این اتفاق میافتد، تاثیر شگرفی روی رابطه ما میگذارد؛ اما یک نکته دارد: مثل خیلی چیزهای دیگر، آرمانیسازی اگر بجا و بهاندازه استفاده شود، برایمان خوب است، ولی خدا به دادمان برسد اگر نابجا و بیش از اندازه به کار رود! آن وقت است که میتواند روزگارمان را سیاه کند. آیا شما تا به حال آرمانیسازی کردهاید؟ چه تاثیری بر رابطهتان داشته است؟ اصلا میدانید آرمانیسازی چیست؟
سناریوی اول در رابطه عاطفی
بالاخره پیدایش میکنیم؛ همان کسی را که سالها و ماهها و روزهایمان را با امید پیداکردنش گذراندهایم؛ همانی که میتواند ما را برای همیشه خوشبخت کند؛ همانی که تمام خصوصیاتی را که برایمان مهم بوده و همیشه آرزو داشتیم با کسی ازدواج کنیم که این ویژگیها را داشته باشد، انگار یکجا در خودش جمع کرده است. قلبمان مالامال از شکوه و جذابیت عشق و احساسات عاشقانه است و از خوشی در پوستمان نمیگنجیم. روی هوا راه میرویم و باورمان نمیشود که بالاخره آن صبرکردنها جواب داده و خدا صدایمان را شنیده و «او» را سر راهمان گذاشته است. حالا تمام تنهاییها به پایان رسیده است؛ تمام غصهخوردنها و حسرت برای داشتن یک زندگی شاد و ایدهآل در کنار کسی که واقعا برای ما ساخته شده است. اما یک سال بعد از ازدواج، چشم باز میکنیم و میبینیم کسی که کنارمان است، نهتنها اصلا آن کسی نبوده که فکر میکردیم، بلکه اتفاقا عامل تمام بدبختیهایمان است!
سناریوی دوم در رابطه عاطفی
یک روز دیگر و یک دعوای حسابی دیگر! از همان اوایل آشنایی همین بساط بوده است و انگار این رابطه عاطفی قرار نیست درست شود. تعداد روزهای خوب انگشتشمار شده و تعداد جنگ و دعوا و بیحرمتی و بداخلاقیها سر به فلک میکشد. همه چیزمان با هم فرق دارد؛ از علایق و سلایقمان گرفته تا خانوادههایمان، فرهنگمان، سبک زندگیمان و هر چیز دیگری که فکرش را بکنید. آنقدر احساسات و رفتارهای بد را در این رابطه عاطفی تجربه کردهایم و آنقدر رابطه را به هم زدهایم و دوباره از روی استیصال برگشتهایم سراغ هم که مایه تمسخر دیگران شدهایم. بالاخره با یک دعوای اساسی، همه چیز تمام میشود و با نفرت از هم جدا میشویم؛ با این آرزو که دیگر چشممان هم به هم نیفتد! ظاهرا دوران سوگ به سر آمده و اوضاع زندگیمان بهتر میشود و دیگر خبری از آن همه جنگ و جدال نیست. حالا میتوانیم به زندگی و کارمان بپردازیم؛ اما خاطراتمان چه؟
با خاطراتش چه کنیم؟!
امان از خاطرات که دست از سرمان برنمیدارد. هر چه از تاریخ پایان رابطه دورتر میشویم، خاطرات، بیشتر گریبانمان را میگیرند. چقدر لحظههای خوش توی رابطه داشتیم که خودمان هم نمیدانستیم! چقدر «او» خوب و دوستداشتنی بود و آن روزها قدرش را نمیدانستیم! چقدر دیگران بدتر از «او» هستند و نمیشود با آنها رابطه خوبی داشت. چقدر دلمان برایش تنگ شده است! واقعا چطور شد که به این سادگی، رابطه و آدم به این خوبی را از کف دادیم؟ چقدر تنها ماندهایم. عجب اشتباهی کردیم!
آرمانیسازی یعنی چه؟
آرمانیسازی هیولایی موذی است که میتواند دیگران را در چشم شما جور دیگری نشان دهد و به معنای واقعی کلمه، بدبختتان کند! واقعا؟ بله واقعا؛ اگر به اندازه نادرست و در جای نادرستش استفاده شود. جای نادرست یعنی در شروع یک رابطه خوب یا پس از پایان یک رابطه بد. اندازه نادرست هم یعنی آنقدر افراط کنید که کلا به جای واقعیت طرف مقابل، تصویری توهمآمیز از او را ببینید که فقط مختص شماست و هیچ آدم دیگری جز شما آن را نمیبیند.
آرمانیسازی در شروع رابطه
بگذارید درباره سناریوهای اول و دوم رابطه عاطفی بیشتر برایتان بگویم. در سناریوی اول، آرمانیسازی را در آغاز یک رابطه خوب بهکار بردهایم؛ یعنی زمان نامناسب. اندازهاش هم درست نیست و بیشازحد است. نتیجه چه میشود؟ آنقدر طرف مقابلمان را خوب میبینیم و آنقدر در رویاهایمان غرق میشویم که ویژگیهای بد شریک عاطفی اصلا به چشممان نمیآید؛ حتی وقتی کاملا توی چشم است و حتی وقتی اطرافیانمان، اینجا و آنجا، اشاراتی پیدا و پنهان مبنی بر اینکه «این چه انتخابی است که تو کردهای؟» دارند. مثلا خانوادهمان با ازدواج ما مخالفت میکند، با این دلیل که «طرف ده سال معتاد بوده است» که البته در آن دوران به نظرمان دلیلی کاملا پوچ و واهی است! زمان میگذرد و یک سال پس از ازدواج که با سیلی واقعیت از خواب میپریم، با خودمان میگوییم: «ای بابا، این هم که معتاد از آب درآمد!»
آرمانیسازی بعد از شکست عشقی
اما سناریوی دوم برای شکست عشقی خوردهها آشناتر است. اینجا، دستهای پشتپرده حافظه در کار است و بدبختیها توسط او رقم میخورد. چطور؟ یک مثال میزنم: چند وقت پیش یکی از دوستانم گفت: «پارسال این موقع من کلی دوست و آشنا و برو بیا داشتم. یادش بخیر!» توی دلم گفتم: «واقعا؟ تو که پارسال این موقع، سه شبانهروز چسبیده بودی به مبل که فصل اول فلان سریال را تمام کنی!» نه اینکه دوست من آدم رذلی باشد و بخواهد دروغ بگوید؛ خیر؛ تقصیر حافظهاش است. حافظه او و البته حافظه همه ما، این تمایل را دارد که اتفاقات گذشته را به شکل دیگری بازسازی کند. خاطرات بازبینیشده ما معمولا زمانی شکل میگیرد که «چیزهایی که الان میدانیم» کمکم جای «چیزهایی که آن موقع رخ داد» را میگیرد.
دستکاری خاطرات
مثلا در افسردگی، حافظه اتفاقات گذشته را طوری بازسازی میکند که همه منفی شوند و ما احساس بدبختی بیشتری پیدا کنیم. در آرمانیسازی، حافظهمان کمک میکند اتفاقات گذشته را ویرایش کنیم و روزبهروز خوبیهای بیشتری در آن پیدا کنیم. البته بد هم نیست؛ مثلا وقتی خاطرات خانوادگیمان را بازسازی میکنیم. ولی اگر نابجا یا بیشازحد استفاده شود، میتواند خانمانبرانداز شود؛ مثل همان داستانی که در سناریوی دوم اتفاق افتاد. چون ذهن ما نتوانسته است با این شکست کنار بیاید، حافظه را برای اهداف پلیدش که همان بازگشت به رابطه ناسالم است، به کار میگیرد. حافظه هم میآید و بهتدریج، طوری که ما متوجه نشویم، خاطرههایمان را طوری دستکاری میکند که آن آدم کاملا نامناسب، پس از مدتی بهترین آدم دنیا شود و ما بقیه عمرمان را هم ببازیم.
چه وقتهایی آرمانیسازی به نفع ماست؟
گفتیم که آرمانیسازی بد هم نیست، اگر در اندازه و جای درست استفاده شود. اندازه و جای درستش هم به این صورت است: زمانی که رابطهتان از آن دوران شورانگیز و فضایی اول آشنایی درآمد، مراحل شناخت را به خوبی طی کنید و تصویری واقعی از طرف مقابلتان داشته باشید؛ یعنی عقلتان آنقدری سر جایش آمده که تصویری خاکستری از طرف مقابل میبینید که هم نقاط سیاه دارد و هم نقاط سفید؛ هم ویژگیهای منفی دارد که دوستشان ندارید و هم ویژگیهای مثبت که دوستشان دارید. در این شرایط، رابطه شما قرار نیست تمام شود و میخواهید یک عمر با هم زندگی کنید. این میشود جای درست. اندازه درستش هم این است: «یک کمی». همین، نه بیشتر. کمی آرمانیسازی برای اینکه خصوصیات خوب واقعی طرف مقابلتان را بیشتر از آنچه که هست، ببینید و در نتیجه رابطه خیلی بهتری داشته باشید، تجویز میشود و بسیار مفید است.
زوج ایده آل
پژوهشها نشان میدهد که بیشتر ما بهدنبال همسری هستیم که گذشته از بقیه معیارهایمان، جذاب، مطمئن، گرم، موفق و باهوش باشد. بااینحال، برخلاف چیزی که فیلمها یادمان دادهاند، پیداکردن چنین کسی اصلا آسان نیست؛ یعنی مگر چند نفر از چنین آدمهایی در دنیا وجود دارند؟ پس این همه زوجی که در کنار هم احساس خوشبختی میکنند، چه میگویند؟
اینجا خاطرهها و قدرت آرمانیسازی به کمکمان میآیند. به این صورت که ما خیال میکنیم کسی که با او ازدواج کردهایم، حداقل تا حدودی این ویژگیها را دارد. پس توهم میزنیم، اما فقط یک کمی. ما حقایق را میبینیم، ولی انتخاب میکنیم که به شکل مثبتتری تعبیرشان کنیم. هم شما و هم همسرتان مسئولیت دارید که با هم خاطرات روشن و زیادی درباره گذشتهتان بسازید و همدیگر را خوبتر از آنچه که واقعا هستید، ببینید. شاید ندانید، اما این موضوع در رابطه معجزه میکند!
«میکل آنژ» همسرتان باشید!
وقتی ما با همسرمان طوری رفتار میکنیم که انگار آدم شگفتانگیز و بااستعدادی است، پیشگویی خودکامبخش میتواند اتفاق بیفتد و همین ویژگیها را از آنها بیرون بکشد. شاید دیده باشید بعضی از افراد روی خوب ما را بالا میآورند و بعضیها هم آن روی دیگرمان را! دلیلش این است که دسته اول نگرش بهتری به ما دارند و باعث میشوند ما در کنارشان خوبتر باشیم.
علاوه بر این، آرمانیسازی بهاندازه و بجا درباره همسرمان، اعتمادبهنفس همسر را هم بالا میبرد و باز هم عملکردش بهتر میشود. خلاصه بگویم که با اعتقاد به اینکه همسرمان بهترین نسخه از خودش است و نه لزوما بهترین آدم دنیا، میتوانیم کمکش کنیم به آن نسخه آرمانی از خودش تبدیل شود. بیایید اسم این حالت را «پدیده میکل آنژ» بگذاریم. میکل آنژ بلد بود از هر سنگی که جلویش میگذاشتند، بهترین تندیسی را که میشود از آن درآورد، خلق کند.
مهم نیست با چه کسی ازدواج کردهاید؛ کافی است شما میکلآنژ همسرتان باشید!