عاشق، دیوانه نیست!
مردی دو پسر داشت. یکی سادهلوح و مهربان و دیگری زرنگ و مکار و بیرحم. مرد میخواست ثروت خود را بین پسرانش تقسیم کند. به همین خاطر نزد شیوانا آمد و از او در این خصوص نظر خواست. شیوانا از مرد پرسید: ”آن پسری که او را ابله و سادهلوح میخوانی آیا تا به حال عاشق شده است؟“
مرد لبخند تلخی زد و گفت: ”بله استاد! به شدت دلسپرده دختر جوان همسایه است و اتفاقا دخترک هم شیفته اوست. در مقابل پسر دومم زرنگ است و سنگدل و هیچکس نتوانسته در درون قلب او رخنه کند. من مطمئنم پسر دومم میتواند کل ثروت مرا حفظ کند و پسر سادهلوحم عقل کافی برای نگهداری این ثروت را نخواهد داشت. اما هر چه شما بگويید من همان کار را خواهم کرد.“
شیوانا به مرد ثروتمند گفت که ثروت را به مساوات بین پسرانش تقسیم کند و حتی سهمی که برای خود و همسرش کنار گذاشته را هم در اختیار پسر سادهدل قرار دهد!“
مرد ثروتمند با تعجب نصیحت استاد را پذیرفت و چنین کرد. یک سال گذشت و سال بعد مرد ثروتمند نزد شیوانا آمد و گفت: ”من طبق رای شما عمل کردم. پسر ساده دلم با دختر مورد علاقهاش ازدواج کرد و بخشی از زمین و ثروتی که در اختیارش بود را به کار انداخت و رونق فراوانی در کسب و کار پیدا کرد. اما پسر سنگدل و زیرکم تمام ثروتش را در راه عیش و عشرت تلف کرد و خود را آواره بیابانها نموده است. شما از کجا میدانستید که پسر اولم دیوانه نیست و عقل و خرد کافی برای مدیریت ثروت من و خانوادهاش را دارد!؟“
شیوانا تبسمی کرد و گفت: ”تو گفتی پسر اولت عاشق و دلباخته دختر همسایه شده است و توانسته نظر دخترک را نیز به عشق پاک و صمیمیاش جلب کند. یک عاشق هرگز دیوانه نیست و در واقع مجنون و کم خرد کسی است که از عاشق شدن و عشق ورزیدن عاجز و ناتوان است. من از روی نشانههایی که دادی فهمیدم پسر خردمند تو کدامیک است و به همین خاطر چنین رای دادم!“