آیا آدم اَمنی برای خودتان و اطرافیانتان هستید؟
آیا آدم اَمنی برای خودتان و اطرافیانتان هستید؟
دعوایشان بالا گرفته بود. کلافه شده و گریه امانش را بریده بود. موبایلش را در دستانش گرفت، به اولین شماره نگاه کرد و تماس گرفت؛ اما کسی پاسخگو نبود. صدای موسیقی را بالا برد؛ به این امید که صدایش را نشنود، اما همچنان صدای او از لابهلای کلمات خواننده به گوشش میرسید: «برو، برو زنگ بزن به مادرت؛ به دوست عزیزتر از جانت. اصلا بههمهی عالم و آدم زنگ بزن و بگو... بگو که چه آدم بدبختی هستی. گریه هم بکن. اصلا التماس هم بکن؛ ببین یکیشون هم به خونهش راهت میده یا اصلا برات وقت میذاره.»
انگار صدای همسرش دیگر شنیده نمیشد، اما صدایی در ذهنش صحبتهای او را ادامه میداد. به هقهق افتاد. فکر اینکه کسی را ندارد یا نکند همسرش درست میگوید کلافهاش کرد. دوباره گوشی را برداشت. این بار به مادرش زنگ زد. مادرش با صدای مضطرب از آن سوی خط گفت: «چی شده؟ خوبی؟: این بار مادرش سوال میپرسید؛ مسلسلوار و بین رگبار مسلسلها، تیرهایی بود که بهسمت همسرش شلیک میشد: «از اول هم بهت گفتم، گوش نکردی؛ هی گفتی نه خوبه! شما شناختی ازش نداری؛ همیشه یه دختر ساده بودی که هر چیزی رو زود باور میکردی.»
به اینجا که رسید، لرزش بدنش گوشی را از دستش به زمین انداخت و همزمان صدای مادرش در گوشش پیچید. او فقط تکرار میکرد که «طلاق بگیر». فکر اینکه ممکن است از همسرش جدا شود، باعث شد که با سرعت بهسمت شوهرش برود و از او عذرخواهی کند. دوباره صدای همسرش را شنید: «آهان، چی شد؟ کسی تحویلت نگرفت؟ کسی به خونهش راهت نداد؟ دیدی بهت گفتم تنها جدای امن زندگیت این خونهس و تنها آدم امن زندگیت هم منم؟»
این بار بدون اینکه پاسخی بدهد، به اتاقش برگشت. او ساعتها زیر پتو گریه میکرد و مدام این سوال را از خودش میپرسید که «آدم امن زندگیاش چهکسی است؟»
ساعت 4 صبح بود که با تپش قلب از زیر پتو بیرون آمد. بههمسرش نگاه کرد. صدای نفسهایش آرام بود و با تپش قلبش هماهنگ نبود. به آشپزخانه رفت؛ همانجا که قرصهای خوابآورش را گذاشته بود؛ همانجا که مثل هر شب آن قرصها را میخورد تا مدتی فارغ از دنیای ناامنی باشد که دوستش نداشت. درحالیکه آب را در لیوان میریخت، یک لحظه وسوسه شد که تمامی قرصها را بخورد؛ اما سرش را که بالا آورد، روبهروی آینه بود. خودش را دید و گریهاش گرفت. در مقابلش انسانی بود در مستأصلترین حالت خودش. دلش به حال خودش سوخت. دوست داشت خودش را بغل کند. با دستهایش اشکهایش را در آینه پاک کرد و بعد با همان دستها، اشکهای روی گونهاش را لمس کرد. احساس کرد صورت یخزدهاش گرم شد. به تصویر بهتزدهی در آینه گفت: «آیا تو همان آدم اَمنی نیستی که من بهدنبالش هستم؟» و بعد بهیاد کسانی افتاد که او میتوانست آدم امن زندگیشان باشد. این بار به سراغ کیفش رفت؛ همانجا که آخرین بار پزشکش شمارهی یک مشاور را به او داده بود!
***
برای خودتان آدم امنی هستید؟
پینوشت 1:
این داستان یک روایت از زندگی همهی انسانهایی است که بهدنبال آدم اَمن زندگیشان هستند.
پینوشت 2:
شما قبل از اینکه بهدنبال آدم اَمن زندگیتان بگردید، این دو سوال را از خودتان بپرسید:
اول: آیا شما برای خودتان آدم اَمنی هستید؟ آیا میتوانید بدون قضاوت با خودتان حرف بزنید؟ آخرین گفتوگوی درونی با خودتان را بهیادآورید. در زمانهای سخت زندگیتان چگونه با خودتان صحبت میکنید؟ آیا حرفهایتان مشفقانه، بدون تهدید و بدون قضاوت یا همراه با تنفر و سرزنش بوده است؟
دوم: آیا همان انتظاری را که از یک آدم امن دارید، از خودتان هم دارید؟
مهمترین خصوصیت یک آدم امن
پینوشت3:
تا به حال از خودتان پرسیدهاید که آدم امن چه خصوصیاتی دارد؟ به زندگیتان رجوع کنید؛ آیا آدمی را پیدا میکنید که در ناامنترین لحظات زندگیتان، بدون فکر به اینکه آراسته هستید یا نه و یا پاسی از شب گذشته یا نه، بتوانید به او پناه ببرید؟ آیا شما یک آدم اَمن دارید؛ همان کسی که ترسی از قضاوت شدن توسط او را نداشته باشید؟ شاید مهمترین خصوصیت یک آدم امن این باشد که شما را قضاوت نمیکند و همانگونهکه هستید شما را پذیرفته است. او شما را با همهی خصوصیاتتان درک میکند و میتواند هم روشنایی وجودتان و هم قسمت تاریک آن را همزمان ببیند. او میداند فراتر از همهی بیقراریها و پریشانیها، علتی وجود دارد و بهدنبال آن علت میگردد، در زمانیکه خودتان توان پیداکردن آن علت را ندارید. او برای یافتن راهحل مشکلتان با شما همراهی میکند و این خصوصیتی از یک آدم امن است که به آن «همدلی» میگویند.
جلوی چه کسی می توانید خودتان باشید؟
پینوشت 4:
امنیتی که یک آدم به شما میدهد گاهی فقط یک آغوش است، گاهی یک نگاه یا گاهی حتی یک سکوت؛ سکوتی که به شما فرصت میدهد فارغ از همهی صداهای انتقادگر ذهنتان، در آن آغوش و زیر آن نگاه و بدون ترس از هر پیامدی، آرامشی را تجربه کنید که بیشتر از هر زمانی به آن نیاز دارید. آن آدم به شما حس کافی بودن میدهد و شنوندهی خوبی برای صحبتهای شماست. جلوی او، شما میتوانید خودتان باشید؛ بدون سانسور. میدانید خیلی جاها میتوانید روی آن آدم حساب کنید، چون قابلاعتماد است. او همان کسی است که کمتر قضاوتتان میکند، در دنیایی که کارش قضاوت است.
پینوشت آخر:
لطفا به این پرسش پاسخ دهید: آیا شما آدم امنی برای خودتان هستید؟ اگر پاسختان منفی است، از همین امروز گفتوگویی درونی را با خودتان آغاز کنید که در گفتوگو با یک انسان امن، شنیدن آن حرفها را از او انتظار دارید.
دکتر ویولت علیپور/ روانشناس