تو آنجا چه میکردی!؟
روزی شیوانا در جمع شاگردانش درس معرفت میداد. جوانی از راه رسید و شرمسار و سرافکنده از شیوانا خواست تا اجازه دهد در کلاس او شرکت کند. شیوانا لبخندی زد و جوان را نزدیک خود فرا خواند و او را کنار خود نشاند. چند دقیقهای که گذشت یکی از شاگردان باسابقه شیوانا از جا بلند شد و با صدای بلند طوری که همه بشنوند به سمت جوان تازه از راه رسیده اشاره کرد و گفت: ”استاد! من چندین بار این جوان را دیدهام که در محلههای بد و نامناسب شهر رفت و آمد دارد و به رفتارهای ناشایست اقدام میکند. آیا مناسب است که او را کنار خود جای دهید؟!“
شیوانا با خشم از شاگرد قدیمی خواست فورا کلاس را ترک کند. همه تعجب کردند. شاگرد قدیمی سرافکنده به سمت در رفت و قبل از خروج به سمت شیوانا برگشت و با گله گفت: ”استاد! شما به جای جواب سوالم، مرا از کلاس بیرون انداختید؟ مگر من چه گناهی کردم!؟“
شیوانا با همان عصبانیت گفت: ”برایم مهم نیست چه گناهی کردهای! فقط زمانی حق داری به کلاس برگردی که برای من و بقیه شاگردان دقیقا توضیح دهی، تو خودت در محله بدنام شهر چه میکردی که توانستی این جوان را بارها در آنجا ببینی و شاهد رفتارهای نامناسب او باشی!؟ تو خودت آنجا چه میکردی!؟“