دلبسته تصویر ذهنی خود از دیگران نشویم
شناختمان را از دیگران به روز کنیم
مادرش به شدت نحیف و شکننده شده بود، هوش و حواس درست حسابی هم نداشت، نزدیک های 80 سالش شده بود و دیگر از آن زن مدبر و کاردان که مدیر مدرسه بود هیچ خبری نبود. می گفت هر وقت می روم خانه مادرم فقط دارم از دستش حرص می خورم. گاهی فکر می کنم از قصد خودش را به بی حواسی می زند تا من را به زور کنار خودش نگه دارد. گفتم مادر شما نزدیک به 80 سال عمر کرده اند، شغل مهمی داشتند و مسئولیت نسبتا زیادی در تمام عمرشان، 4 فرزند بزرگ کرده اند، همسرشان را هم نزدیک به 15 سال است که از دست داده اند، با توجه به شرایط ایشان و گزارشی که پزشکشان از وضعیت مغزی ایشان و بیماری پیش رونده آلزایمر داده اند، باز هم این فکر از ذهن شما عبور می کند که ایشان برای نگه داشتن شما کنار خودشان تمارض می کنند؟ ناگهان بغضش گرفت ، چشمان درخشانش را از من دزدید و زیر لب گفت، باور تکیدگی مادرم برایم سخت است. همیشه تکیه گاه من بوده است، نمی توانم باور کنم که دیگر او را به شیوه قبل ندارم. می خواهم هنوز با تصویری که از مادر در ذهن خودم دارم زندگی کنم. گفتم پس در واقع شما با این شیوه از انکار خود را از تجربه احساسات ناخوشایند از رویارویی با این واقعیت که مادر شما دیگر حامی و تکیه گاه شما نیست و امروز او هست که حمایت و تکیه کردن گاه و بی گاه به شما نیاز دارد حفظ می کنید؟ گفت درست هست. گفتم اگر این طور به مادرتان نگاه کنید و تصویر جدید را جایگزین تصویر قبلی که از مادرتان در ذهن داشتید کنید چه احساسی را تجربه می کنید؟ گفت می ترسم. و من همیشه از ترس فرار می کنم. الان هم می فهمم که دارم ازش فرار می کنم.
هیچ یک از ما انسانهای سال قبل نیستیم. تکتک سلول های ما نو و تازه میشوند و سلول های کهنه از بین میروند.
اندیشه و بینش ما ، نوع نگاه کردن ما به دنیا متاثر از تجربیات ما خواهد بود و از این رو تغییر جز لاینفک زندگی انسانهاست.
از چینوچروک روی صورت و رنگ موها و توانایی حرکتی اندامهایمان گرفته تا تغییر نگرش و دیدگاه و باورها و ارزشها و اولیت های زندگی هر فرد.
عوض شدن زن و شوهر در ازدواج
زن و شوهری را تصور کنید که در دهه دوم زندگیشان با هم آشنا شده و زندگی مشترک خود را آغاز کردهاند و حدود 4 دهه درکنار هم سپری کردهاند. گاهی زندگی زوجین بسیار وابسته بهخاطرات اولیه آنها و یا تجربیات خوشایند آنها در سالهای اول برمیگردد. درحالیکه در سالهای بعدی دیگر خبری از آن رفتارها نیست.
هنوز انتظار دارد که همان ذوق و شوق اول ارتباط را ببیند که درواقع همچین چیزی محال است، انکار نمیکنم که حفظ بعضی از رفتارهای خاص در رابطه زوجی میتواند صمیمیت را تداوم دهد و بین زوجین معنای خاصی را داشته باشد که خیلی هم خوب هست هردو به این موضوع آگاه باشند و بههم در تداوم صمیمیت کمک کنند. منتها حرف من از این جهت است که گاهی ما عاشق تصویری که از طرف مقابلمان داریم می مانیم، غافل از اینکه او نیز تغییر کرده است، گاهی تصوری که از همسرمان داریم مثلا مردی پر خنده رو و شوخ طبع است، غافل از اینکه گرد زندگی اندکی از تمایل او به معاشرت های زیاد و شوخ طبعی های قدیم کاسته و لزوما نه بهمعنای افسردگی بلکه ویژگیهای میانسالی قدری لنگر انداختن و قرار گرفتن و سر به خود زدن میتواند باشد، با این حال ما دائم به او بر چسب " منزوی بودن" و " افسرده بودن " و " غیر اجتماعی بودن" میزنیم.
حتی برعکس هم میتواند باشد فرض کنید که شریک عاطفی ما یک رفتار ناخوشایند و نا مناسبی داشته ، مثلا در گذشته در جمع ما را تحقیر میکرده و دست می انداخت تا مایه خنده جمع و حضار شود، بعد از جلسات زوج درمانی متوجه شده است که این رفتارش تا چه حد آسیب زننده است و همسرش را آزرده کرده است و به کمک درمانگر کمکم این رفتار را کنار گذاشته و در جمع رفتار حمایتگرانه نیز از خود نشان میدهد. با این حال همچنان تصویر ثابت شده در ذهن همسرش فردی غیرقابلاعتماد و بی ثبات در جمع هست و که درکنارش احساس ناامنی میکند.
تداوم یک رابطه بلندمدت، در گرو این هست که ما هر از گاهی شناختمان را از طرف مقابل به روز کنیم تا بتوانیم راههای جدیدی برای حفظ رابطه و افزایش صمیمیت بسازیم.
گاهی چنان دلبسته تصویر ذهنیمان از طرف مقابلمان میشویم که می ترسیم به آن دست بزنیم مثل قالب پیش ساخته ای در دست میگیریم و میخواهیم که طرف مقابل را بهزور در آنها بگنجانیم غافل از اینکه فرد بزرگ شده است تغییر کرده است، گاهی بهزور متوصل میشویم و بیرون زدگی ها را میخواهیم قطع کنیم یا اینکه بهزور جا های خالی را پر کنیم..
بهجای این کارها یک لحظه صبر کنید..
از خودتان بپرسید که از مشاهده خود واقعی امروز او چه احساسی دارید؟
در این مدت زمان در درون خود شما چه اتفاقی افتاده است؟
تغییر در محیط کار
این ماجرا در محیط کار هم میتواند اتفاق بی افتد، دوستی داشتم که از زمان دانشجوییش در دفتر کاری کار میکرد با کارهای بسیار پیش پا افتاده و ابتدایی شروع کرد و نگاه رئیس شرکت به او کارآموز بود تا رفتهرفته در کارش خبره شد، بااین حال همواره میگفت این افراد هنوز به چشم همان دختر دانشجو به من نگاه میکنند و انگار تغییرات من در این همه سال و تجربیاتی که من بدست آورده ام را درنظر نمیگیرند.
بعد از گفتگو های زیاد با رئیس و نشاندادن تواناییهایش کمکم توانست هم جایگاه و مسئولیتهایش را تغییر دهد هم دیدگاه مسئولین شرکت نسبتبه او و توانمندیهایش واقعبینانه تر شد.
یک راه برای اینکه بتوانیم با این تغییرات طبیعی رشد و زندگی کنار بیاییم این هست که در هر جایگاهی که هستیم اول سر به احساس و افکار خود بزنیم؟ ببینیم این مواجهه در درون ما چه غوغایی به پا کرده است؟ که با انکارش یا مقابلش ایستادن سعی در مقابله داریم.
دو اینکه اگر در مقابلمان همسرمان، فرزندمان ، رئیسمان، دوستمان هست، از معجزه گفتگو غافل نشویم. تا بتوانیم هم به شناخت دقیقتری از هم برسیم هم بتوانیم احساسات و افکارمان را که در مرحله قبل پیدا کردیم با آنها به اشتراک بگذاریم و به راهبردی مشترک برای ادامه رابطه برسیم.
اگر طرف مقابلمان مثلا فرزندی است که دوران کودکی را سپری کرده و به نوجوانی رسیده یا با عبور از نوجوانی به بزرگسالی نزدیک شده است بدانیم که او مسیر رشد طبیعی خودش را طی میکند و نیازهایش تغییر میکند و یا والدینمان که دوران میانسالی یا سالمندی را سپری میکنند باز این ما هستیم که لازم هست خود را به روز کنیم و با نیازهای جدید او آشنا شویم.
چه بخواهیم و چه نه ، این جریان عمر ما را دستخوش تغییرات میکند و این ما هستیم که یا هوشیاری و آگاهی میتوانیم خود را در مسیر ارتباط سالم نگهداریم.