متعادلساختن کفههای ترازوی زندگی
بین مرزداشتن و انعطافپذیری توازن ایجاد کنیم
ما در مرحله جدید و عجیبی از تاریخ هستیم. تا پیش از این در دهههای گذشته، مراحل زندگی و انتخابهای هر شخص در هر زمینهای تقریبا مشخص و قابلپیشبینی بود. تحصیل، کار، ازدواج، حتی نوع لباسپوشیدن و سبک برخورد افراد با یکدیگر و... مطابق یک الگوی ثابت از پیش تعیینشده جلو میرفت؛ همه باید سختکوش میبودند، احترام بزرگتر را در هر شرایطی نگه میداشتند، اعتراض نمیکردند، دختران باید آفتاب مهتاب ندیده و لطیف میبودند و مردان، غیرتی و متعصب و خشن و ارتباط این دو با هم نیز جز در چهارچوب ازدواج و خانواده پذیرفته نبود.
هر شخص باید بین همین گزینههای محدود، راهش را پیدا میکرد و ادامه میداد، خوشحالبودن و نبودنش هم چندان موضوعیت نداشت. مهم این بود که راهش از نظر اجتماع، درست و مقبول باشد.
آزادی
اما در سالهای اخیر با رواجیافتن کتابها و مباحث مختلف و همینطور ظهور فضای مجازی، آرامآرام دریچههای دیگری از زندگی را هم به رویمان گشوده شد. متوجه شدیم میتوانیم انتخابهای دیگری نیز داشته باشیم و روشهای نیاکانمان الزاما در همه موارد یا برای همهاشخاص درست نیست.
کتابها میگفتند احساسات و غرایزتان را سرکوب نکنید؛ آنطور که دوست دارید زندگی کنید؛ مهمترین لحظه، لحظه حال است و مهمترین شخص زندگیتان، خودتان هستید؛ یک آزادی همهجانبه.
خیلی از ما سرمست از این آزادیِ غافلگیرانه، مثل کسی که ناگهان در زندان را برایش باز کرده باشند، هیجانزده به بیرون دویدیم؛ جرئت کردیم احساسات و غرایز سرکوبشدهمان را ابراز کنیم، حرفها و نظراتمان را بیان کنیم، حقمان را بگیریم، رشته مودعلاقهمان را دنبال کنیم، روابط آزاد را تجربه کنیم و... .
بسیاری از مسائل و دردها و گرفتاریهای قبل، جبران شد، اما همزمان مشکلات جدیدی بهوجود آمد: عدهای بهدلیل گستاخی و رکبودن شغل یا روابط خود را ازدستدادند؛ برخی به اسم دوستی اجتماعی بههمسر خود خیانت کردند؛ گروهی بهبهانه زندگی در لحظه، از تعهدات خود شانه خالی کردند و...
چه اتفاقی افتاد؟ پس چرا این آزادی شیرین به کاممان تلخ شد؟
نبود توازن و آرامش در زندگی
ترازوهای دوکفهای قدیمی را بهخاطر دارید؟ وزنهها را روی هر کفهای که میگذاشتیم تعادل بههم میخورد. کفه سبکتر بالا میایستاد و کفه سنگینتر پایین.
در عصر جدید ما متوجه شدیم قراردادن همه وزنههای زندگیمان روی کفه سنت، چه آسیبهایی به زندگی و فردیتمان وارد کرده است. وقتی آزاد شدیم که وزنهها را جابهجا کنیم، تنها کاری که کردیم این بود که کاملا شتابزده و شاید انتقامجویانه، کل وزنهها را به کفه دیگر ترازو منتقل کردیم و بعد متعجب شدیم که چرا توازن و آرامش در ترازوی زندگیمان برقرار نشد!
اگر قبلا خشم خود را پنهان و سرکوب میکردیم و حرفمان را نمیزدیم، حالا همه زبالههای درونیمان را سر بقیه خالی میکنیم. اگر قبلا دور خود دیوار میکشیدیم و به کسی اجازه نزدیکشدن نمیدادیم، حالا همه اجازه دارند بدون هیچ حد و مرزی در حریم روان و زندگیمان قدم بزنند. قبلا نان از عمل خویش میخوردیم و منت حاتم طایی نمیبردیم، حالا چاپلوسی میکنیم. قبلا خجالتی و بهاصلاح ماخوذ به حیا بودیم، حالا خودشیفتهایم. قبلا مهربان بودیم، حالا بیتفاوت یا سنگدل هستیم.
پس راه درست زندگی و آزادی کدام است؟
برای ایجاد تعادل، باید وزنهها را بین دو کفه تقسیم کرد.
ما هم به وزنه رابطه با دیگران نیاز داریم، هم به وزنه تعیین حد و مرز؛ هم به خود ابرازگری و هم فروتنی؛ هم استقلال، هم کمک گرفتن از بقیه؛ هم دیدن احساسات و غرایز و هم مدیریت کردنشان؛ ما آزادیم که در هر موقعیتی هرطور تشخیص میدهیم این وزنهها را جابهجا کنیم. قطعا کارمان و مسئولیتمان خیلی سختتر از قبل شده، مخصوصا که هیچ دانش و تجربهای هم در این زمینه نداریم. پس ضروری است آموزش ببینیم و ذهنمان را برای مسیر تازه پرورش دهیم.
مثلا این کاملا درست است که نباید خشم یا اعتراضمان را سرکوب کنیم، ولی قرار هم نیست با پرخاشگری، دیگران را آزار دهیم. نیاز است خشممان را به رسمیت بشناسیم، آن را حس کنیم، برایش ارزش قائل شویم و ببینیم چه کاری میتوانیم در قبالش انجام دهیم.
فرض کنید از شلختهبودن همکارتان عصبانی هستید. خشمتان را ببینید و سعی کنید یکبار از بالا و بیطرفانه به موضوع نگاه کنید.
درحالت اول شاید آن میزان از شلختگی، اصلا بهکار آسیب وارد نکند یا تاثیر چندانی هم در ظاهر دفترتان نداشته باشد. شاید اصرار شما به اینکه همه باید به شیوه شما نظم را رعایت کنند باعث خشمتان شده و حاضر نیستید سبکهای دیگر را بپذیرید. شاید این شمایید که نیاز دارید روشهای خارج از چهارچوبهای خود را نیز به رسمیت بشناسید و قدری رهابودن و انعطافپذیری را تمرین کنید.
درحالت دوم نامرتببودن همکارتان واقعا آسیبزاست و باعث آزار بقیه شده. پس اینجا نیاز است اعتراضتان را بیان کنید، اما قرار نیست با تک وزنه پرخاشگری یا رکبودن او را سرجایش بنشانید. ما اعتراض نمیکنیم که فرد را ضربه فنی کنیم و دلمان خنک شود. اعتراض میکنیم تا بتوانیم اصلاحی در امور ایجاد کنیم و رابطه را بهبود دهیم.
بنابراین در کفه دیگر ترازو، به وزنههای صبر و درک و مهربانی هم نیاز داریم.
برای این کار میتوانیم در ابتدای صحبت، یک نکته مثبت از رفتار یا کارهای شخص را بیان کنیم یا حتی حس خوب و مهری را که نسبتبه او داریم یادآور شویم. مثلا «خیلی خوبه که همیشه کارهات رو بهموقع تحویل میدی» یا «خیلی خوشحالم که کنارت کار میکنم و برام مهمی...» با این روش هم استرس شخص مقابل را کم میکنیم و نشان میدهیم که کل ماهیتش را زیر سوال نبردهایم و فقط آن مسئله مشخص، مدنظرمان بوده و هم اینکه بهخودمان یادآور میشویم که آن شخص، نکات مثبت و دوستداشتنی هم دارد و از فاجعهانگاری ذهنمان جلوگیری میکنیم تا بتوانیم بالغانهتر با او صحبت کنیم.
در مرحله بعد میتوانیم دلیل شلوغی و بینظمیاش را بپرسیم و بعد بسته بهموقعیت، صریح و واضح، بدون خشم، فحش یا کنایه عنوان کنیم که این کار یا رفتارش حسمان را بد میکند یا باعث فلان مشکل در کار میشود.
اگر نیاز به گفتوگوی بیشتر بود با ذهن باز، صحبتهای او را نیز بشنویم. قصدمان صرفا به کرسینشاندن حرف خود و پیروزی در بحث نباشد. این یک میدان نبرد نیست. پس بهبهانه رکگویی، شخص مقابل را نابود نکنیم.
این مذاکرهای است که بهترین نتیجه ممکن در آن، برندهشدن دو طرف است.
شاید با کمی نیش و کنایه، در لحظه، دلمان خنک شود، اما ارتباط ما که فقط مربوط بههمان لحظه نیست. آیا این کنایه، ارزش خدشهدارشدن رابطه را دارد؟ اگر شخص مغضوب، تصمیم بگیرد در فرصت مناسب، ضربهای را که خورده تلافی کند چطور؟ در اینصورت مسئلهای که میتوانست در همان نقطه ابتدایی حلوفصل شود تا چند ماه یا حتی تا زمانیکه در آن شرکت کار میکنیم باعث تنش و عذابمان خواهد شد.
پس بهجای اینکه شتابزده، فقط خشممان را بروز دهیم باید اندکی روی آن تامل کنیم. برخورد قاطعانه را تمرین کنیم و در صورت لزوم با تعیین مرزهای مناسب از خودمان مراقبت کنیم.
مرز گذاشتن یا دیوار کشیدن؟
مرزداشتن به این معنا نیست که دور خودمان دیوار بکشیم، مرموزانه رفتار کنیم و اجازه ندهیم هیچکس نزدیکمان شود یا چیزی درباره ما بداند. ما فقط دور نقاط آسیبپذیر زندگی و روانمان مرز میکشیم تا کسی به آنها تعدی نکند.
البته قطعا نوع رابطه و درجه صمیمیت و اعتمادمان نسبتبه هر شخص، تعیین میکند این مرزها درباره او تا کجا میتواند کشیده شود.
بهعنوان مثال شاید دلیلی نداشته باشد رئیستان چیزی درباره دعوای شب گذشته شما و پدرتان بداند، احتمالا بههمکارتان هم در این حد بگویید که مشکل کوچکی دارید و درحال حاضر زیاد تمرکز ندارید، ولی درباره دوست صمیمیتان اوضاع فرق میکند. با او درباره جزئیات کامل موضوع صحبت میکنید، البته اگر تشخیص میدهید که این گفتوگو برایتان مشکلی ایجاد نمیکند.
حالا اگر با همه این افراد مثل دوست صمیمیمان برخورد کنیم چه اتفاقی میافتد؟ رئیس اعتمادش را بهکارمندی که مسائل شخصیاش را وارد کار میکند و حتی توانایی حفاظت از اطلاعات شخصی خود و مدیریت احساساتش را ندارد از دست خواهد داد. برای همکارها مجوز صادر میکنیم که درباره ما نظر بدهند و قضاوت کنند و خودمان را در برابرشان آسیبپذیر میکنیم.
مرزگذاشتن در برخورد با جنس مخالف
درباره مرزهای رابطه با جنس مخالف، دختری را میشناختم که بدون داشتن هیچ مرزی با لوندی و عشوهگری با مردان مختلف در ارتباط بود و همیشه شاکی بود که چرا همه مردها به او پیشنهادهای بیشرمانه میدهند. در توجیه رفتارش هم میگفت: «خب من این مدلی هستم. میخوام خودم باشم!»
وقتی مرزی نداریم یعنی به دیگران اجازه میدهیم هرقدر دوست دارند در حریممان پیشروی کنند و هر کاری که میخواهند در قبالمان انجام دهند و جالب اینجاست که بعد از مدتی ناامیدانه گله سر میدهیم که چرا همه آدمها رذل و نامردند. درصورتیکه این ما بودیم که با مرزنگذاشتن چنین افرادی را به زندگیمان دعوت کردیم یا باعث شدیم این بخش از وجودشان در مقابل ما فعال شود.
چطور مرزگذاری کنیم؟
برای تمرین میتوانید نام افراد یا گروههایی که بیشترین ارتباط را با آنها دارید روی کاغذ بنویسید. از نظر میزان صمیمیت و اعتماد بینتان آنها را به سه دسته تقسیم کنید.
سپس مشخص کنید که:
۱. با افراد هر دسته راجع به چه موضوعاتی میتوانید صحبت کنید و چه موضوعاتی جز مرزها و حساسیتهای شما هستند و اجازه صحبتکردن درباره آنها را به افراد آن دسته نمیدهید؟
۲. مایلید چقدر از زمانتان را به هر دسته اختصاص دهید یا حتی چه ساعاتی از شبانهروز را برای گفتوگو با آنها ترجیح میدهید. مثلا شاید تصمیم بگیرید پیامها یا تماسهای شبانهی افرادی را که با آنها صمیمیت کمتری دارید پاسخ ندهید یا برای روابط دسته اولتان روزی نیمساعت وقت بگذارید، ولی برای دسته سوم، هفتهای ده دقیقه.
۳. از نظر کلامی، رفتاری، عاطفی یا فیزیکی چقدر میتوانید به افراد هر دسته نزدیک شوید.
بهعنوان مثال شما احتمالا به دوست صمیمیتان اجازه میدهید که قربان صدقهتان برود یا شوخیهای خاص کلامی و فیزیکی با هم داشته باشید، اما بههمکار جنس مخالفتان این اجازه را نمیدهید.
البته تاکید میکنم اصلا قرار نیست خشک و خشن باشیم و دور خودمان دیوار بکشیم. اتفاقا برعکس ما میتوانیم با همه آدمها صحبت کنیم، شوخی کنیم، حس خوب بدهیم، اما با رعایت مرزهای هر دسته. اگر هم کسی پایش را فراتر گذاشت نیازی نیست به شیوه نیاکانمان، همان ابتدا با وزنه خشونت، مثل یک سرباز، او را دور کنیم. ما نمیخواهیم به این سادگی روابطمان را از دست بدهیم.
بنابراین میتوان خیلی ملایم بحث را عوض کرد یا با سکوت یا هر روش غیرمستقیمی به او فهماند که کارش اشتباه است. حتی میتوانید با تغییر حالت صورت، او را متوجه ناراحتیتان بکنید. اگر هیچکدام اینها نتیجه نداد، صریح و قاطعانه مرزهایتان را برایش مشخص کنید.
مهم است که بههیچعنوان از مرزهایتان عقبنشینی نکنید، ولی تا حد امکان این کار را با روشهای سنجیدهتر و ملایمتر انجام دهید.اگر میخواهید دیگران به مرزهای شما احترام بگذارند اول باید خودتان این کار را انجام دهید و همیشه به آنها متعهد باشید نه یک روز در میان!
کلام آخر
در بیشتر موارد این ما هستیم که تعیین میکنیم افراد چطور با ما برخورد کنند. اگر از روابطتان راضی نیستید شاید نیاز باشد در رفتار و طرز برخورد خودتان تجدیدنظر کنید و بهخاطر داشته باشید ما در این مسیر کاملا خام و بیتجربهایم. اشتباهکردن طبیعیترین بخش کار است. با خودتان مهربان باشید.