زندگی در تنهایی!
موردکاوی زندگی مجردی
مبحثی نو در جامعه که میتوان به آن بهعنوان یک معضل نگاه کرد، «تجردگرایی» است؛ اما آیا تجردگرایی معضل است یا نه؟ رسیدن به جواب این سوال، نیاز به بررسیهای همهجانبهای دارد و ما به سهم خودمان تا حدی به این موضوع پرداختهایم و از بین داستانها و دلایلی که افراد مجرد برای توجیه مجردماندنشان داشتند، شایعترین آنها را انتخاب کرده و تحلیل کردیم تا بدانیم دلیل انتخاب تنهاماندن چیست!
استفاده از فرصت تنهایی
رامین.ج / 28 ساله / مهندس مکانیک
در این پنج سال که به تهران آمدهام و تنها زندگی میکنم، شرایط متفاوتی را تجربه کردهام و حس میکنم نسبتبه قبل، معنای مجردی و تنها زندگیکردن را بهتر درک کردهام و بالغتر شدهام. تنها هستم، کار میکنم و توانستم خرج زندگی و اجاره خانه را تامین کنم. چون کارت پایان خدمت هم دارم، اطرافیانم زیاد از من میپرسند که چرا ازدواج نمیکنی؟من هم باید تکتک یا در جمع خانواده، هربار پاسخگو باشم و این توضیح دادنها برای پسرهایی با شرایط من کمی اذیتکننده است.
دلیل من برای انتخاب این سبک از زندگی این است که هنوز به نقطهای نرسیدهام که حس کنم میتوانم کسی را درکنارم قبول کنم؛ همچنین حس تنهایی آزاردهندهای هم ندارم که نیاز داشته باشم حتما متاهل شوم. حتی در روابط و آشناییهایی هم که داشتهام، هنوز با کسی برخورد نکردهام که مرا شیفته خودش کند؛ ضمنا چون تعهدداشتن را سخت میدانم و اگر اشتباه انتخاب کنم، فرصت دیگری برای آشنایی و شناخت فرد دیگری ندارم، سعی میکنم از فرصتهای آشناییام در دوران مجردی استفاده کنم تا انتخاب درستی داشته باشم و بعد از ازدواج متعهد بمانم.
دلیل مهمتر اینکه عقیده دارم که تا 30 سالگی باید مسیر کاری مشخص و پساندازی داشته باشم و اگر ازدواج کنم، مسلما رسیدن به این اهداف سختتر میشود، چون باید زمانی را برای همسرم درنظر بگیرم و خواستههای او را هم برآورده کنم. درحال حاضر از شرایطم راضیام؛ البته مشکلاتی هست، ولی ازپس آنها برمیآیم. با ازدواج، مشکلات، روابط و کارهایم بیشتر میشود و اینکه از فردی حمایت کنم یا انتظاراتش را بهاجبار برآورده کنم، برایم آزاردهنده است! طبق خواسته و نیاز کسی بودن برایم سخت شده و درکل، تنهایی زندگیکردن و داشتن آزادی و خلوت برایم مطلوبتر است. نمیدانم چه زمانی و چند سال دیگر این احساس را خواهم داشت، ولی براساس شناختم از زندگی متاهلی و اهدافی که دارم، باید چند سالی را مجرد باشم.
تحلیل روانشناختی:
در بررسی این مورد میتوانیم به آمادگی برای زندگی مشترک و اصل مهم در تاهل که متعهدبودن و مسئولیتپذیری است، اشاره کنیم. تغییر نقش دادن و تبدیلشدن بههمسر، مسئولیتهایی را بهدنبال دارد. تعهد و مسئولبودن بعد از ازدواج در مقابل همسر و فرزند و همینطور خود شخص، اجباری است که نداشتن آنها ریسک شکست در ازدواج را بالا میبرد.
پسری که نقش همسری را برعهده میگیرد، باید بپذیرد که دیگر تنها نیست و مسئول برآوردهکردن یکسری از نیازهای همسرش هم هست و ضروری است که برای او وقت بگذارد، ارتباطهای فامیلی او بزرگتر میشود، اوقات تفریح و تنهاییاش کمتر میشود، تصمیمات مهم را باید با مشورت همسرش بگیرد، درآمدش فقط برای خودش نیست و او مسئول تامین مخارج فردی دیگری هم هست و ... در این مورد متوجه شدیم که فرد فعلا آمادگی پذیرش مسئولیت فرد دیگری را ندارد و رسیدن به هدفش را درتنهایی، نزدیکتر میبیند؛
البته لازم به اشاره است که مسئولیتگریزی هم میتواند یکی از مشکلات افراد مجرد باشد، ولی در این مورد و با توجه به اهداف زندگی و نوع نگرش کنونی ایشان به این مقوله، فعلا تصمیم اتخاذشده او برای مجردماندن، منطقی و قابلدرک است.
مجردماندن برایم کابوس شده است
مریم.س /30 ساله / کارشناس ارشد ادبیات فارسی / شاغل
خواهر و برادرهایم ازدواج کردهاند، اما من تا این سن نتوانستم مثل آنها و اغلب دوستانم تشکیل خانواده بدهم و بهخاطرمجردماندنم در چند سال اخیر هم بهشدت نگران و مضطرب شدهام. من درحال حاضر شاغلم و از شغلم راضی هستم. درسالهایی که دانشجو بودم، تعداد خواستگارهایم زیاد بود، اما در آن زمان فکر میکردم که همیشه همینطور است و گاهی بدون تحقیق و فکر، جواب منفی میدادم. بعد از آن زمان هم وسواسم بیشتر شد و موقعیتهای زیادی را از دست دادم. در سالهای قبل، واقعا از ازدواج هراس داشتم و با فکرکردن بهدوری از خانواده، دچاراسترس میشدم؛ حتی به چند مورد ازخواستگارانم بهخاطر دوری آنها از محل زندگی خانوادهام، جواب منفی دادم!
گاهی هم به دلیل اینکه نمیتوانستم تصمیم بگیرم، از دیگران کمک میخواستم و در چند مورد، تاثیر نظرات اشتباه و سطحی دیگران باعث شد تصمیم درستی نگیرم. در مواردی هم که آشنایی بهوجود میآمد، بسیار احساسی برخورد میکردم و همین باعث میشد افرادی را که به من علاقهمند بودند، از خودم دورکنم؛ چون در تمام موارد، انتظارات و وابستگیام مشکلساز میشد و ترس از رهاشدگی آزارم میداد.
همیشه سعی کردهام خودم را مشغول کار کنم. مجردبودن و اینکه کسی حمایتم نکند و تنها بمانم هم برایم کابوس شده است. احساس تنهایی بزرگترین معضل زندگی من است و وقتی دوستانم در مورد همسر و زندگی و فرزندانشان صحبت میکنند، احساس شکست به سراغم میآید. گاهی بهخاطر این احساس، به کسانی که پیشنهاد ازدواج و آشنایی به من دادهاند، اما هیچکدام از شرایط و معیارهای من را برای ازدواج نداشتند، جواب مثبت دادهام و زمانی را هم برای آشنایی قبل ازدواج گذاشتهام؛ اما درنهایت نتوانستیم با هم کنار بیاییم و بهدلیل مشکلات آنها یا منصرفشدنشان بهجایی نرسیدهایم. فکر میکنم متاهلنشدنم حتی تاثیرات دیگری هم بر آینده و امور زندگیام دارد و اغلب پیشرفتهایم را درگروی حمایت و داشتن همسر و تکیهگاه میبینم. شکستهای عاطفیام، باعث شده اعتمادبهنفسم پایین باشد؛ بههمیندلیل تصمیم گرفتم به مشاور مراجعه کنم و علت ترس از مجردبودن و شکستهایم را بدانم.
تحلیل روانشناختی:
توضیحات این مورد برای تشخیص وابستگی زیاد و شاید هم اختلال شخصیتی وابسته، کافی بود. این مشکل علاوه براینکه باعث عدم تصمیمگیری درست برای انتخاب همسر شده، وابستگی بیشازحد او به خانواده و نیاز به حمایت هم دلیل دوری و انصراف خواستگارانش شده است. مریم هنوز به بلوغ رفتاری نرسیده و مثل یک کودک، بهدنبال والد است. مجردماندن فاجعه نیست، اما تمایل و نیاز به ازدواج هم یک حق طبیعی است. برای رسیدن به این هدف، باید ابتدا از وجود مشکلاتی در خودمان باخبر شویم تا تصمیم درستی بگیریم؛
همچنین شناخت و ارتباط بیشتر باعث میشود ازدواج بهتری صورت بگیرد. کمبود استقلال و اعتمادبهنفس، ناتوانی در تصمیمگیری، وابستگی، نیاز به حمایت و ترس از تنهایی همه دلایلی بودند برای وجود اختلال وابستگی در این مورد که نهتنها با ازدواج مشکلش حل نمیشود، بلکه این مسائل باعث شکست در ازدواج او هم خواهد شد. بهتراست مریم در زمان مجردی این مشکل را به کمک رواندرمانگر حل کند.
در آرزوی ازدواج
سیاوش.ن / 29 ساله / کارشناس ارشد حسابداری
دستیابی به تاهل و ازدواج برای من هدف بوده و پیداکردن کسی که واقعا شریک خوبی برای زندگیام باشد، برایم آرزویی دستنیافتنی شده است. یکسال بعد از فارغالتحصیلی و پیداکردن کاری مرتبط با رشته تحصیلیام، انگار روی ابرها بودم، اما کمکم بهخاطر تلاش زیاد و درآمد کم، دلسرد و خسته شدم. احساس تنهایی بر تمام زندگیام سایه انداخته و میخواهم با دختری ازدواج کنم که انگیزهای برای تلاشهایم باشد؛ اما حتی جرئت ندارم از دنیای مجردیام بیرون بیایم تا با کسی آشنا شوم. شرایط کاری و اقتصادی باعث شده امثال من زیاد باشند و برای از دستندادن غرورشان بگویند: «مجردی خیلی خوبه و ما هم راحتیم!»، اگرچه دلشان پر از نگرانی و دغدغه برای آینده است.
واقعا با این روند، چقدر باید کار کنیم تا بتوانیم از پس مخارج زندگی بربیاییم. ما حتی برای مقدمات ازدواج هم باید سالها کار کرده و پسانداز داشته باشیم. حالا من به نقطهای رسیدهام که هرروز دلسردتر وناامیدتر میشوم و حس میکنم فاصله بین من و رسیدن به هدفم، زیاد است. ناامیدی باعث شده حتی از ارتباط و آشنایی با دختری که شاید به او علاقهمند باشم، اجتناب کنم و در انزوای مجردی خودم بمانم. کموبیش کار میکنم، اما انگیزه و تلاش سال اول را برای کار ندارم و همچنان بههمه میگویم که «من مجردی را دوست دارم!»
تحلیل روانشناختی:
در این مورد که موضوع شایعی از مشکلات در بین پسران مجرد است، مانع و نگرانی بزرگی بهنام «بیکاری و مسائل اقتصادی» وجود دارد؛ اما این مشکل همیشه وجود داشته و راهحل آن، تلاش زیاد اندوختن تجربه و مهارت بیشتر است؛ شاید در چند سال اول سخت باشد، اما وقتی در این مسیر، از سربالایی به سراشیبی برسید، میتوانید سریعتر از قبل حرکت کنید و به هدفتان نزدیکترشوید. هرکسی برای اینکه شور و انگیزهای داشته باشد، هدفی را دنبال میکند و اگر مصمم و صبور باشد، حتما به آن هدف میرسد.
این تلاش و هدف به زندگی معنا میدهد، اما دلسردی، احساس نگرانی و پوچی احساساتی منفی هستند و با این خودگوییهای مایوسکننده، راه بهجایی نمیبرید. اصل اساسی، تلاش است؛ تلاشی که هم خود شما را رشد میدهد و هم باعث میشود در جامعه برای خودتان جایی باز کنید. با کارکردن، تجربه و شناختتان بالا میرود و کمکم این روند به شما کمک میکند به هدفتان برسید؛ همچنین با کمک بزرگترها میتوانید موانعی را که دارید، یکییکی از سر راهتان بردارید. بنابراین تلاشتان این باشد که با ثباتقدم و انرژی مثبت، پا در این مسیر بگذارید.