menu button
سبد خرید شما
تحلیل روان‌شناختی فیلم کدا (CODA)
زینب شاهدی  |  1404/01/03  | 
یک زندگی، دو آرزو

تحلیل روان‌شناختی فیلم کدا (CODA)


اگر ناچار بودید تا پایان عمرتان کنار خانواده‌تان بمانید و هرگز از آن‌ها مستقل نشوید چه حسی پیدا می‌کردید؟ اگر مجبور می‌شدید بین رویا‌ها و آرزو‌های خود و زندگی خانواده‌تان یکی را انتخاب کنید چطور؟ کُدا (CODA) واژه‌ای مخفف به معنی فرزند والدین ناشنوا، داستان دختر نوجوانی است که تنها عضو شنوای یک خانواده چهارنفره است. او از زمانی که به یاد دارد مترجم خانواده و پل ارتباطی آن‌ها با دنیای بیرون بوده است، ولی او اکنون به اواخر نوجوانی رسیده و به‌ طور طبیعی فکر استقلال از خانواده و اینکه کم‌کم باید دنبال زندگی خودش برود به سرش می‌افتد. او نمی‌تواند تا پایان عمر در خدمت خانواده باقی بماند، از طرفی، خانواده‌اش هم نمی‌توانند بدون او به زندگی‌شان ادامه دهند. بقای آن‌ها به حضور و کمک روبی وابسته است. این دوراهی بزرگی است که همان ابتدای ورود به بزرگسالی پیش پای نقش اصلی فیلم قرار گرفته است.


کارگردان: سیان هدر

بازیگران اصلی: امیلیا جونز (روبی)، مارلی متلین (جکی/ مادر)، تروی کاتسور (فرانک/ پدر)، دنیل دورانت (لیو/ برادر)

سال ساخت: 2021                                                   

ژانر: درام/ خانوادگی/ کمدی

فیلمنامه: سیان هدر (بر اساس فیلم خانواده بلیه/ ساخت 2014 فرانسه)


در صحنه آغازین فیلم کدا ، روبی، دختر هفده‌ساله خانواده، همراه با پدر و برادرش روی کشتی ماهیگیری مشغول کار است. حضور او در این کشتی ضروری است، چون پدر و برادرش بدون توانایی شنیدن صدای هشدار‌های رادیویی یا اتفاقاتی که در دریا می‌افتد در معرض خطر قرار دارند و بعد، مذاکرات روبی با مردان اسکله بر سر قرارداد فروش ماهی و امور مالیاتی که باز هم سختی کار روبی در نقش مترجم خانواده را به تصویر می‌کشد، اما بیننده زمانی به عمق ماجرا پی می‌برد که در صحنه بعدی فیلم می‌بینیم روبی مجبور است با پدر و مادرش پیش دکتر برود و حرف‌های آن‌ها درباره عارضه‌ای زناشویی را به دکتر انتقال دهد؛ حرف‌هایی از حریم خصوصی بزرگسالان که هیچ دختر نوجوانی در حالت عادی اجازه واردشدن به آن را ندارد.

هرچند روبی در خانه دختری بسیار فعال و مفید و بااعتمادبه‌نفس است، در مدرسه وضعیت خوبی ندارد، چراکه از سویی مجبور است صبح‌ها پیش از مدرسه به ماهیگیری برود و خسته از کار سراغ درس بیاید و از سوی دیگر همین موضوع در کنار ناشنوابودن خانواده‌اش دستمایه تمسخر همکلاسی‌ها و شرمندگی روبی در مدرسه می‌شود، اما همه این‌ها تازه وضعیت عادی و خوب او را نشان می‌دهد. روبی نمی‌داند که مشکلات بزرگ‌تری در انتظارش است.




میان عشق و وظیفه

در داستان فیلم کُدا مثل هر دختر نوجوانی، روبی عاشق می‌شود. او به پسری در دبیرستان دل می‌بازد و در یک اقدام ناگهانی، به دلیل اینکه آن پسر در دوره آموزشی آواز نام‌نویسی کرده، او هم در آن شرکت می‌کند. روبی با وجود اینکه خانواده‌ای ناشنوا دارد، مدام در حال آوازخواندن و گوش‌دادن به‌ترانه‌های مختلف است و این بزرگ‌ترین سرگرمی در دنیای کوچک اوست؛ سرگرمی‌ای که ناگزیر باید تنها از آن لذت ببرد، اما خودش از استعدادش در خواندن آگاهی زیادی ندارد و فکر دنبال‌کردن این علاقه و استعداد تنها زمانی برایش جدی می‌شود که مربی آواز مدرسه از او می‌خواهد به ‌طور جدی کار کند و علاوه بر حضور در گروه کُر و اجرای کنسرت در مدرسه، در آزمون ورودی یکی از دانشگاه‌های برتر در این حوزه شرکت کند و با اینکه پولی برای ورود به دانشگاه ندارد، شاید بتواند با بورسیه به ادامه تحصیل مشغول شود. این‌جاست که چالش اصلی داستان آشکار می‌شود.

دنبال‌کردن علاقه و استعداد برای روبی به معنای ترک خانواده است؛ به همین سادگی. او باید یا از خودش بگذرد و خودش را وقف خانواده کند یا خانواده‌اش را در بدترین شرایط ر‌ها کند و دنبال سرنوشت خودش برود. آنچه کار را برای روبی حتی سخت‌تر می‌کند این است که او در دل خانواده‌ای بسیار بامحبت و گرم، شدیدا تنهاست و احساس انزوا می‌کند. دلیلش هم این است که خانواده نمی‌تواند او را درک کند؛ احساسی که اغلب نوجوان‌ها در این سن پیدا می‌کنند.




والدینی که تو را نمی‌شنوند

شاید بشود از ناتوانی والدین -و حتی برادر بزرگ‌تر- روبی در شنیدن حرف‌هایش به‌عنوان استعاره‌ای استفاده کرد تا چالش بزرگی را که معمولا بین والدین و فرزندان وجود دارد بهتر درک کرد. خانواده روبی نمی‌توانند صدای او را بشنوند و این نشنیدن صدایش به درک‌نکردن او و دنیایش منجر شده است. دنیای روبی نوجوان از خانواده‌اش کاملا جداست. او در دنیای شنواها زندگی می‌کند و والدینش در دنیای کوچک خودشان.

با اینکه روبی به‌خوبی می‌تواند حرف آن‌ها را بفهمد، چون از بچگی با آن‌ها بزرگ شده و با زبان خودشان با آن‌ها ارتباط برقرار کرده، اما والدین به دلیل بسته‌بودن دنیایشان توانایی درک روبی و آرزو‌هایش را ندارند تا حدی که حتی نمی‌توانند درک کنند که روبی تا این‌جا عمرش را برای آن‌ها گذاشته و حالا شاید دلش بخواهد کمی از آن‌ها فاصله بگیرد و زندگی مستقل خودش را تجربه کند. خانواده روبی چنان در چهارچوب‌های فکری و سبک زندگی خود گیر کرده و روبی را بخشی جدانشدنی از زندگی خود می‌داند که حتی نمی‌تواند درک کند که سروصداکردن موقع درس‌خواندن روبی تمرکز او را به هم می‌زند و این شکاف، روبی را به‌شدت به ‌هم می‌ریزد و او را وادار می‌کند برای درک‌شدن به تقلا بیفتد، گاه حتی بدون اینکه به نتیجه دلخواهش برسد.

درفیلم کُدا می‌توانیم به‌خوبی ببینیم که نبود درک متقابل به دلیل نقصان در گفت‌وگو و ارتباط تا چه حد می‌تواند طرفین یک رابطه را در باور‌های شخصی و خودخواهی خود گیر بیندازد و یک رابطه را به سمت پرتگاه نابودی بکشاند. در رابطه بین روبی و خانواده‌اش، تنها محبت خالصانه و گرمی فضای خانه است که آن‌ها را همچون حلقه‌های زنجیر به هم متصل نگه می‌دارد و نمی‌گذارد حتی در سخت‌ترین شرایط بین آن‌ها جدایی بیفتد. روبی در طول داستان فیلم با چالش‌هایی بسیار جدی روبه‌رو می‌شود، اما می‌بینیم که هیچ‌وقت به خانواده‌اش پشت نمی‌کند و تعهدش نسبت به آن‌ها کم‌رنگ نمی‌شود، در حدی که حتی حاضر می‌شود برای خانواده‌اش و حمایت اجتماعی از آن‌ها، دور عشقش را خط بکشد و او را کنار بگذارد.




ارتباط متقابل، همدلی و مصالحه، کلید حل مشکلات

در داستان فیلم کُدا، تا زمانی که دو طرف بر موضع خودشان پافشاری می‌کنند و اصرار دارند بدون شنیدن همدلانه حرف‌های طرف مقابل و قدم‌گذاشتن در دنیای او، به آنچه خودشان می‌خواهند وادارش کنند نه‌تنها مشکلی حل نمی‌شود، بلکه مشکلات بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شوند. در چنین وضعیتی، حتی ازخودگذشتگی روبی یا خانواده‌اش برای هم چاره‌ساز نخواهد بود، چون برای همیشه رابطه را به یک سمت کج می‌کند و تعادل آن را به هم می‌زند.

در اوج ماجرا، جایی که تنش‌ها به بالاترین حد خود رسیده و هیچ‌کدام از آن‌ها راه‌حلی برای این معما نمی‌بینند، راه‌حل کم‌کم خودش را نشان می‌دهد: گفت‌وگوی همدلانه. این گفت‌وگو زمانی اتفاق می‌افتد که روبی و خانواده‌اش هرکدام حرف دلشان را صادقانه به همدیگر می‌زنند و با گوش شنوا و دل صاف پای حرف دل یکدیگر می‌نشینند، زمانی که از پیش‌داوری و قالب فکری بسته خود بیرون می‌آیند و به اطلاعات اجازه می‌دهند وارد ذهن‌شان شود. این‌جا دیگر ناشنوا بودن یا نبودن مطرح نیست. این‌جاست که درک متقابل از هر دو طرف میسر می‌شود و آن‌ها را وارد دنیای هم می‌کند.

در صحنه پایانی فیلم کدا می‌بینیم که روبی روی سن در حال دادن تست خوانندگی برای گرفتن پذیرش در دانشگاه است. مربی آوازش پشت پیانو آهنگ مربوط به‌ ترانه‌ای را که او می‌خواند می‌نوازد و در کنارش، می‌کوشد برای اجرای بهتر در آن شرایط پراسترس به او پشت‌گرمی بدهد و حمایتش کند. خانواده روبی که اجازه ورود به سالن اصلی آزمون را نگرفته‌اند، روی بالکن ‌می‌روند و به تماشای اجرای او می‌نشینند و با عشق اجرایش را تماشا می‌کنند، هرچند هیچ‌چیز نمی‌شنوند.

آن‌ها برای حمایت از دخترشان حضور پیدا کرده‌اند، برای اینکه «خانواده» بودنشان را اثبات کنند. روبی حین اجرا به آن‌ها نگاه می‌کند و در حرکتی خودانگیخته در پی ارتباطی که بین او و خانواده‌اش شکل گرفته، شروع به ترجمه هم‌زمان‌ترانه‌اش به زبان ناشنوایان می‌کند و خواندن را با حرکات دست و صورت همراه می‌کند و به این شکل، ارتباط متقابل بین او و خانواده‌اش -همان گفت‌وگوی همدلانه و درک متقابلی که جایش در این قصه خالی بود- به بهترین صورت شکل می‌گیرد و این راه‌حل نهایی چالش‌های زندگی روبی نوجوان است.


آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background