menu button
سبد خرید شما
تحلیل روان‌شناسی فیلم «The Keeping Hours»
زینب شاهدی  |  1404/01/11  | 
وقت ماندن

تحلیل روان‌شناسی فیلم «The Keeping Hours»


فیلم «وقت ماندن» در نگاه اول درامی ترسناک است که در آن حضور یک روح در خانه‌ای قدیمی، باعث به‌وحشت‌افتادن صاحبان خانه می‌شود. این روح کسی نیست جز فرزند پنج‌ساله درگذشته زن و شوهری که پس از مرگ او در حادثه تصادف، به دلیل اینکه هر کدام تقصیر را گردن طرف مقابل می‌انداختند، نتوانستند رابطه خود را از این درد بزرگ نجات دهند. پسرک به دنبال بخشش است و تا زمانی که نتواند به هدفش برسد، خانه را ترک نمی‌کند.


کارگردان : Karen Moncrieff 

نویسنده  : Rebecca Sonnenshine 

بازیگران :

Carrie Alexandra  

Lee Grinner Pace

Sander Thomas

ژانر : ترسناک , درام، و عاشقانه

ساخت : ۲۰۱۷ امریکا


از نگاه روان‌شناسانه، «وقت ماندن» فیلمی است که بازگشت مردی به گذشته و عبور او از سوگ را نشان می‌دهد؛ مردی که نتوانسته با خاطرات دردناک گذشته روبه‌رو شود و فقط آن‌ها را جایی در اعماق ذهنش مدفون کرده است. اما این زخم کهنه نیاز به رسیدگی دارد تا سایه شومش از زندگی فعلی او برداشته شود. همه ماجرا از دیدار دوباره «مارک» با خانه قدیمی آغاز می‌شود.




خاک‌روبی از گذشته

مارک مرد میانسالی است که پس از مرگ پسر پنج ساله‌اش و جدا‌شدن همسری که عاشقانه دوستش داشت، در تنهایی و افسردگی شدید با یاد گذشته‌ها زندگی می‌گذراند. او در کارش بسیار موفق است و زندگی مرفهی دارد، اما روزها و شب‌هایش را با کسالت می‌گذراند. تا اینکه بالاخره تصمیم می‌گیرد برای رسیدگی به خانه قدیمی‌شان که روزی در قالب خانواده سه‌نفره خوشبختی در آن زندگی می‌کردند، سری به آنجا بزند.

او می‌خواهد تصمیم بگیرد که آیا خانه را بفروشد یا آن را نگه دارد. خانه بسیار کهنه، خراب و کثیف است. روی همه چیز را خاک و آلودگی گرفته و آشفتگی و نابسامانی همه‌جا به چشم می‌خورد. خانه قدیمی پر از آثار و بقایا و خاطرات قدیمی است. بسیاری از اسباب و وسایل خانه هنوز سر جایشان هستند، اما همه چیز نامرتب و کثیف و آشفته است. معلوم است که صاحبان خانه هنگام ترک آن رسیدگی درستی به وضعیتش نکرده‌اند. مارک ابتدا با صحنه بیرونی خانه روبه‌رو می‌شود؛ شیشه‌های شکسته، در و دیوار درب و داغان، پرده‌های نامنظم و داخل خانه که آن هم تعریف چندانی ندارد.

اندکی پس از ورود، مارک شروع به مرتب‌کردن خانه می‌کند. کار آسانی نیست، اما به هر حال باید انجام شود. ولی پس از مدتی معلوم می‌شود اوضاع از آنچه پیش‌بینی کرده بود، پیچیده‌تر است. اول چراغ‌های خانه به دلیل نامعلومی دچار مشکل می‌شود. بعد، صداهای عجیب و غریب، باز‌شدن در و پنجره و اتفاقات این‌چنینی به دنبالش می‌آید.

شب شده و همه چراغ‌ها سوخته است. مارک چراغ‌قوه به دست به دنبال صداها به اتاق زیر شیروانی می‌رود؛ مخفی‌گاه محبوب «جیکوب»، پسر درگذشته‌شان؛ جایی که اسباب‌بازی‌ها و وسایل جیکوب داخل چند جعبه قرار داده شده است و اینجا، مارک با روح پسربچه روبه‌رو می‌شود و از هوش می‌رود.




کار ناتمام

مدتی طول می‌کشد تا مارک حضور روح پسرش را در خانه بپذیرد. وقتی به این پذیرش رسید، از زنی که خود را مشاور و واسطه ارواح می‌خواند، مشورت می‌گیرد. زن می‌گوید که این دنیا جای آدم‌های مرده نیست و حتما جیکوب به‌دنبال کار ناتمامی آمده و قصد ماندن کرده است؛ پس باید خواسته‌اش برآورده شود، وگرنه در این دنیایی که متعلق به او نیست، سرگردان باقی خواهد ماند و نه خود به آرامش می‌رسد ونه برای دیگران آرامش می‌گذارد. مارک از پسرک می‌پرسد که چه می‌خواهد: «قطاری که در شب مرگش از پدرش قول خریدن آن را گرفته بود و مادرش را!»

خریدن قطاری که مارک شش سال پیش، درست پیش از حادثه به جیکوب قولش را داده بود، کار سختی نیست، اما بازگرداندن مادر، «الیزابت»، نمی‌تواند به این سادگی رخ دهد. مارک که در این راه قاطعانه قدم گذاشته و هیچ‌چیز نمی‌تواند مانعش شود، همه توانش را جمع می‌کند تا بالاخره الیزابت را که پس از جدایی دوباره ازدواج کرده است، دو دخترخوانده دارد و نویسنده‌ای موفق نیز هست، راضی به بازگشتن به خانه کند.

الیزابت، سوی دیگر ماجرا، وضعیت چندان بهتری ندارد. اگرچه در ظاهر زندگی خوب و موفقی به هم زده، اما در انکار کامل مصیبت گذشته به سر می‌برد. او برای فرار از غم و دردی که برایش پیش آمده، به نوشتن پناه می‌برد و در نوشته‌هایش، به خودش و دیگران دروغ می‌گوید. او زندگی خانوادگی عمیقی ندارد و بیماری جسمانی او را از پا در آورده است. روبه‌رو شدن با مشکل قدیمی برای او نیز به همان اندازه دردناک است، اما بالاخره به آن دل می‌دهد.

جیکوب از فرصت استفاده می‌کند تا زمینه بخشش و آشتی بین پدر و مادرش را فراهم کند و در نهایت هم موفق می‌شود. بخشش، به پاس عشق عمیق و خالصانه‌ای که زمانی بین پدر و مادرش وجود داشت و به کمک گفت‌وگویی که ناگزیر بین آن‌ها شکل می‌گیرد، اتفاق می‌افتد؛ هرچند طی فرایندی سخت و طولانی.

حالا کار ناتمام جیکوب، به پایان می‌رسد.

 



بازگشت به زندگی

مارک، مرد میانسالی است که غم بزرگی را در گذشته‌اش تجربه کرده است. حالا او پس از گذشت بیش از شش سال، توانسته دوباره سراغ زخم کهنه برود، آن را باز کند، با درد و رنج ناشی از رسیدگی به آن روبه‌رو شود و بالاخره فرایند التیامش را آغاز کند. بازگشت به گذشته برای مارک اصلا آسان نبوده است. کنار‌زدن همه گرد و غباری که طی این همه سال روی خاطراتش را گرفته، یادآوری خاطرات تلخ و شیرین، حل و فصل یک اختلاف بزرگ و حل‌نشده با همسرش و پذیرفتن غم از‌دست‌دادن تمام آن لحظه‌های خوب همگی به توان روانی زیادی نیاز دارد.

«وقت ماندن» فیلمی بسیار غم‌انگیز است و هنگام تماشای آن اشک‌های شما هم همراه با شخصیت اصلی سرازیر می‌شود؛ اما این بغض‌ها و اشک‌ها بخشی جدایی‌ناپذیر از فرایند سوگ است که مانند دارویی تلخ، کمک می‌کند زندگی افسرده‌وار و پوچ و بی‌احساسی که در ابتدای فیلم شاهدش بودیم، به یک زندگی شادتر و معنادارتر تبدیل شود که در آن بالاخره مارک می‌تواند با درونش ارتباط برقرار کند، از غل و زنجیر گذشته رها شود و به دنبال ساختن ادامه زندگی‌اش برود.

غم بزرگ جاری در داستان در لحظه پایانی فیلم کمرنگ‌تر می‌شود؛ لحظه‌ای که مارک از این کارزار بیرون آمده، جلوی در خانه نشسته و اگرچه شاد نیست، اما برخلاف ابتدای فیلم آماده آغاز یک زندگی تازه است؛ زندگی تازه‌ای که با دعوت پسربچه همسایه که اتفاقا او هم پدرش را از دست داده، برای جشن تولدش کلید می‌خورد...




آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background