menu button
سبد خرید شما
تحلیلی روان‌شناختی فیلم «جنگ جهانی سوم»
شهرزاد هودین شاد  |  1403/11/04  | 
بی‌صبریِ شکیب

تحلیلی روان‌شناختی فیلم «جنگ جهانی سوم»


جنگ جهانی سوم فیلمی ایرانی به تهیه‌کنندگی و کارگردانی «هومن سیدی» و نویسندگی «آرین وزیردفتری» و «آزاد جعفریان» است. این فیلم در هفتاد‌و‌نهمین دوره‌ی جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم ونیز نمایش داده شد و دو جایزه در بخش افق، از جمله بهترین فیلم برای هومن سیدی و بهترین بازیگر مرد برای محسن تنابنده را به ارمغان آورد.


با دیدن نام «جنگ جهانی سوم» و در همان نگاه اول، علاقه‌مندان به سینما به این فکر می‌افتند که نام این اثر تازه بیانگر یک هشدار اجتماعی است که فقط متعلق به جامعه‌ی ایرانی نیست، بلکه هشداری بین‌المللی‌ست که اگر جوامع امروزی به آن توجه نکنند، باز هم برای چندمین بار درگیر ماجرای جنگی جهانی می‌شوند؛ جنگی که نمایانگر صدای نادیده‌گرفته‌شدن حقوق طبقه‌ی فرودست و ضعیف جامعه در برابر قشر سرمایه‌دار آن است.

در همان سکانس‌های اولیه، به صحنه‌هایی از ورود کارگران به فضاهایی تنگ و تاریک و مخوف برمی‌خوریم؛ صحنه هایی که گویی خود کارگران هم خبر ندارند قرار است چه اتفاقی برایشان بیفتد که گواه مستقیمی بر بهره‌کشی از قشر ضعیف جامعه است که بیشترین زحمت را می‌کشند، اما کمترین دریافتی را دارند و حتی طوری استثمار می‌شوند که احتمال دارد جانشان نیز در جهت منافع مالی سرمایه‌داران به خطر بیفتد. آن‌ها حتی مثل قشر سرمایه‌دار روی میز غذا نمی‌خورند و روی زمین به آن‌ها غذا داده می‌شود.

اما «شکیب»، نماینده‌ی قشر فرودست و آسیب‌دیده‌ی جامعه، داستان تلخ‌تری دارد. او سرشار از خشم فروخورده و سرکوب‌شده پس از تجربه‌ی از‌دست‌دادن خانواده‌اش در زلزله، با قضاوت‌های زیادی روبه‌رو می‌شود؛ قضاوت‌هایی از این دست که گویا در زمان زلزله در کنار خانواده‌اش حضور داشته، اما از آن موقعیت فرار کرده است.




او همراه کارگران دیگر به یک پروژه‌ی سینمایی آورده شده تا در سکانس‌هایی از این پروژه حضور اجباری (نه دلخواسته) داشته باشد. فشار اجتماعی حاصل از فقر، شخصیت شکیب را آن‌قدر متزلزل ساخته که تن به هر خواسته‌ای می دهد و او را به مخاطبش یک شخصیت منفعل پرخاشگر معرفی می‌کند؛ به‌طوری‌که برای دریافت حقوقش، تمام افراد حاضر در صف را کنار می‌زند، اما در برابر تحقیر قدرتمندان سکوت می‌کند.

او حتی دختر مورد‌علاقه‌اش، «لادن» را نیز به صورت مخفیانه‌ای با خود به موقعیت مکانی پروژه‌ی سینمایی می‌آورد و به صورت ایثارگرانه‌ای سعی دارد با پرداخت پول او را از استثمار دیگران نجات دهد. اینکه شکیب آن‌قدر بی‌محابا این حجم از خطر را با وجود آسیب‌پذیری‌اش می‌پذیرد، نشان از این دارد که او شخصیتی شدیدا مهرطلب در برابر لادن دارد و خود را آن‌قدر دوست‌نداشتنی و تنها تصور می‌کند که با حضور دختری که توانایی حرف‌زدن ندارد، احساس می‌کند نیازهای روانی نادیده‌گرفته‌شده‌اش بار دیگر مرتفع شده است. از این رو، احساس ارزشمندی و کفایت، تجربه‌ی رابطه با لادن را برای شکیب دلچسب می‌کند؛




گویی که طرحواره‌ی محرومیت هیجانی او بارها و بارها دهان باز می‌کند و او را به سمت تله‌ی ایثار و پذیرش‌جویی در رابطه با لادن سوق می‌دهد. پس به‌خاطر نگه‌داشتن او در زندگی‌اش، دست به رفتارهای ایثارگرانه‌ی پر‌خطری می‌زند. او حتی زمانی که به‌صورت اتفاقی برای نقش هیتلر انتخاب می‌شود، سیبیل‌هایش را بدون هماهنگی می‌تراشد تا از نظر دخترک خشن به نظر نرسد.

اما با تغییر جایگاه شکیب از یک کارگر ساده‌ی آسیب‌دیده به بازیگر نقش اصلی (هیتلر) فیلم، کم‌کم شخصیت شکیب روی هیتلرگونه‌اش را نشان می‌دهد که از نگاه مخاطب مهجور مانده بود، زیرا با به‌دست آوردن قدرت، او این پتانسیل را پیدا کرده که خشمش را از فقر و قدرت نداشته روی دیگران خالی کند؛ دقیقا مثل جایی که پس از انفجار برنامه‌ریزی‌شده‌ی ساختمانی که لادن را در آن نگه داشته بود، پس از سکوتی کوتاه، طوری وارد درگیری با آدم‌های اطرافش شد که گویی هرگز در مقابل آن‌ها احساس ضعف نمی‌کرد.

بد نیست این را در نظر بگیریم که هر شخصیت آسیب‌دیده‌ای ظرفیت بروز این میزان از خشونت را ندارد. او در زمان انفجار ساختمان پیش‌ساخته، همان‌قدر برای نجات دادن لادن منفعل می‌شود که در زمان زلزله شده بود و شایع شده بود که از خانه فرار کرده است!




البته تمام شخصیت‌های این فیلم سیاه نیستند. مثلا شخصیت «ندا» که با وجود جایگاه خوبش در پروژه‌ی سینمایی، تمایل دارد با شکیب حرف بزند و او را حمایت کند؛ اما گویی شکیب با رویه‌ی جراتمندی در کلام آشنا نیست و فقط به سمت دیگرانی که مسئولیت این اتفاق را نمی‌پذیرند، به شکل حمله‌ی فیزیکی اعتراض می‌کند و کتک می‌خورد.

شکیب با از دست دادن لادن، تنها منبع دلبستگی عاطفی‌اش، به شخصیتی کاملا بی‌اعتماد و بی‌رحم تبدیل می‌شود که سعی در انتقام‌گیری از آدم‌ها به‌صورت جبران افراطی دارد و زمانی که تصور می‌کند نمی‌تواند انتقام لادن را بگیرد، رویه‌ی بی‌رحمانه‌تری را پیش می‌گیرد و با ریختن سم در غذای عوامل فیلم، مثل هیتلر، دست به یک کشتار جمعی می‌زند!

شاید در لحظه‌ی اول این پیام به ذهنتان مخابره شود که هر شخصیتی مثل شکیب، با این هجمه‌ از خشم و آسیب‌پذیری، در فرآیند قدرتمند‌شدن به هیتلری تبدیل می‌شود، همان‌طور‌که خودِ هیتلر درگیر خشم‌های دیرینه‌ای بود که خودش را مستحق آن‌ها نمی‌دانست و با آدم‌ها به جهت جبران افراطی، بی‌رحمانه رفتار می‌کرد. اما با این وجود باید در نظر بگیرید که هر شخصیتی پتانسیل هیتلر‌شدن را ندارد!




حال به این فکر کنیم که جوامع چه تدبیری برای حمایت از شأن انسانی در قشر ضعیف و آسیب‌دیده‌ی خود دارند تا خشمشان تا این حد به خشونت نکشد؟

پس فیلم جنگ جهانی سوم یک فیلم هشداردهنده‌ی بین‌المللی‌ست که تمام جوامع را متوجه اثرات آسیب‌زای فقر و تنگدستی می‌کند و نشان می دهد که این افراد اگر پتانسیل هیتلر‌شدن را داشته باشند، قطعا هیتلرهای بی‌رحمی می‌شوند و به بقیه‌ی افراد جامعه آسیب می‌رسانند؛ حتی اگر تا قبل از آن شخصیتی مظلوم و توسری‌خور مثل شکیب داشته باشند، یک جرقه مثل کشته‌شدن لادن کافی‌ست که آن‌ها را به مرز جبران افراطی بکشاند.

نکته‌ی دیگر در مورد شخصیت شکیب این است که او پاسخ بدی را با بدی می‌دهد و فرصت فکر و تامل را به خودش نمی‌دهد وطوری هیجانات ناخوشایند افسار او را به دست می‌گیرند که نهایتا واکنش‌های هیجانی او شکل می‌گیرد. بنابراین باز هم اهمیت آموزش مهارت‌های زندگی به قشر فرودست جامعه به‌خاطر تجربه‌ی فشارهای اجتماعی در اولویت قرار می‌گیرد تا به این واسطه بتوان از تغییر ناگهانی جایگاه ظالم و مظلوم و پدیده‌ی دردناک هیتلر‌شدن پیشگیری کرد.

حالا شما به عنوان یک مخاطب، از خودتان بپرسید چند نفر در اطراف شما وجود دارند که اگر در معرض فشارهای اجتماعی ناشی از فقر قرار بگیرند، قابلیت هیتلر‌شدن را دارند؟

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background