من و تو خوشبختیم، اگر ...
تحلیل روانشناختی فیلم «وقتی جوانیم»
کارگردان: نُوا بامباک
بازیگران اصلی: بن استیلر (جاش)، نائومی واتس (کورنلیا)، آدام درایور (جِیمی)
سال ساخت: 2014
ژانر: درام - کمدی
فیلمنامه: نُوا بامباک، هنریک ایبسن
فیلم «وقتی جوانیم» با نمای نزدیک از چهره «کورنلیا» آغاز میشود که با نگاهی پر از احساس، به چهره نوزاد خیره شده و شوهرش «جاش» که با همان حد از احساس، به صورت خود او خیره است. این دو، زوج قصه ما هستند که یکی از آن لحظههای متحولکننده را در زندگیشان تجربه میکنند. کورنلیا شروع به گفتن یکی از داستانهای معمول کودکانه برای نوزاد میکند، اما نمیتواند آخرش را به یاد بیاورد؛ هیچکدامشان نمیتوانند. آنها حتی نمیتوانند گریههای نوزاد را ساکت کنند و سراسیمه از هم میپرسند که چه کار باید کرد، تا مادر از راه میرسد و او را در آغوش میگیرد و دوباره آرامش به صحنه برمیگردد.
نوزاد متعلق به زوجی است که از دوستان صمیمی کورنلیا و جاش هستند. آنها تقریبا همسن زوج قصه هستند (حدود چهل سال)، بهتازگی بچهدار شدهاند و از این اتفاق بیاندازه ذوقزدهاند؛ تا حدی که پدر بچه عکس سونوگرافی او را روی بازویش خالکوبی کرده است! خودش میگوید بهخاطر همسرش این کار را کرده است؛ آنقدر که به او افتخار میکند. آن دو با اشتیاق حرفزدن از این تجربه تازه را ادامه میدهند و از این میگویند که چطور زندگیشان را متحول کرده و در لحظه تولد فرزندشان چه احساسات بینظیری را تجربه کردهاند و اینکه کورنلیا و جاش هم حتما باید این کار را بکنند. زوج قصه، مات و مبهوت، به این شادی کودکانه و ناب آنها و از ذوق میان حرف هم پریدنهای آنها خیره شدهاند.
صحنه بعد، کاملا مقتصدانه نمایی کلی از زندگی کورنلیا و جاش را به ما نشان میدهد. زوج قصه از این دیدار دوستانه به خانه برگشتهاند و رفتارشان به روشنی نشان میدهد بهشدت از آن تاثیر گرفتهاند. نه اینکه بخواهند به حرف دوستانشان گوش کنند و بچه بیاورند، بلکه دارند درباره این صحبت میکنند که اصلا بچه نمیخواهند. بچه، آزادیشان را میگیرد و برایشان دردسر درست میکند. بچه، رابطه و صمیمیت بینشان را خدشهدار میکند؛ همان کاری که در یک سال اخیر با زوج دوستشان کرده است. آنها اصرار دارند که این زندگی دلخواهشان است و آنقدر آزادند که حتی اگر همین الان بخواهند برای فردا بلیطی به مقصد پاریس بگیرند و بروند، میتوانند؛ چه آزادی فوقالعادهای!
اما این کل ماجرا نیست. بلیط پاریس برای فردا؟ پاسخ جاش به ما میگوید که برای چنین برنامهای باید دستکم از یک ماه پیش برنامهریزی کرد. تازه، هردوی آنها مشغولیت کاری دارند؛ بنابراین چندان هم آزاد نیستند. رابطهشان هم، اگرچه بسیار خوب و دوستانه است، ولی بدون اینکه پای بچه و گرفتاریهایش در میان باشد، کاملا شور و حرارتش را از دست داده است.
در واقع اگر بخواهیم خوب نگاه کنیم، نهتنها بچهدارنشدن امتیازاتی را که ادعایش را دارند، برایشان به همراه نداشته است، بلکه باعث شده از اینجا رانده و از آنجا مانده شوند؛ البته نه به اختیار خودشان! در واقع آنها سالها قبل این را میخواستهاند و اقدام هم کردهاند، ولی با همه بدبختیهایی که کشیدهاند، نتوانستهاند به این خواستهشان برسند. همین است که اینطور درباره عدم تمایل به بچهدارشدن و آزادی زندگی بدون بچه حرف میزنند که داشتنش مهم است، اگرچه از آن استفاده خاصی هم نکنند.
در میان همین صحبتهای کورنلیا و جاش، بحث کار به میان میآید. جاش، مستندسازی است که هشت سال است روی مستند جدیدش کار میکند و هنوز نتوانسته آن را به پایان برساند؛ شواهد نشان میدهد که احتمالا به این زودیها هم نخواهد توانست! و صحبت از خاطره سفرشان به رم به میان میآید که هشت سال پیش بود و این گذشت «هشت سال»، جاش را دچار شوک میکند. اینقدر زمان زود گذشت؟ اینقدر پیر شدهایم؟ همسرش کاملا به این مسئله واقف است. بهخاطر همین، میداند که جاش باید در تمامکردن کارش دست بجنباند و میداند که آنها دیگر شانس بچهدارشدن را از دست دادهاند. اما جاش ظاهرا کمتر به مسئله زمان فکر کرده است.
ترس از پیرشدن، بیحالی و بیرنگی زندگی و بیانگیزگی برای انجام کار، جاش را آماده میکند که هنگام برخورد با زوجی جوان و پرشور که بدون اجازه سر کلاس درسش نشستهاند و به شکلی دروغین ولی کاملا حسابشده از مستند قبلی او تعریف و تمجید میکنند، بلافاصله به آنها دل ببازد، شام دونفره با همسرش را به دورهمی چهارنفره تبدیل کند و هیجانزده پرداخت پول شام را به گردن بگیرد.
«جیمی» و «داربی» زوجی جوان، پرشور، تا حدی دیوانه و عجیب و غریب در دهه 20 زندگیشان هستند. آنها آنقدر آزاد و رها هستند و آنچنان زندگی متنوعی دارند که باورش سخت است. این دو خیلی راحت با جاش و کورنلیا وارد ارتباط میشوند و آنها را به همراهی در فعالیتهای جالب و غیرعادیشان و خیلی زود به خانه خلاقانهشان، دعوت میکنند. این همان چیزی است که خلاء موجود در زندگی جاش و کورنلیا را پر میکن، دستکم از نظر خودشان.
جیمی و داربی جوانند، مودبانه با آنها صحبت میکنند، از همه فرصتهای زندگی بهخوبی بهره میبرند و آینده درست روبهروی آنهاست، نه پشت سرشان. این برخورد، دومین صحنه متحولکننده برای جاش و کورنلیا است و آنها را از غم بچه و پیر شدن و ... که از برخورد با دوستان همسن خودشان حاصل شده بود، رها میکند. آنها به زندگی پرهیجان زوج جوان میپیوندند و گرمی و پویایی را به زندگی خودشان میآورند، اما این نسخه مناسب آنها نیست!
داستان با شکلگیری همکاری جاش و جیمی ادامه پیدا میکند؛ اتفاقی که در واقع هدف جیمی از آغاز ارتباط با جاش بوده است. جیمی هم مانند جاش مستند میسازد، اما نه به سبک او. مستندهای جاش بسیار پخته، بزرگسالانه و جدی (و در نتیجه شاید کسلکننده و کمطرفدار) است، در حالی که جیمی مستندهای جوانپسند، پرهیجان ولی پوچتری میسازد. بااینحال، این جیمی است که بازی را میبرد، از تمام فرصتها استفاده میکند و میتواند کمکهای مالی خوبی دریافت کند؛ در حالی که جاش پس از مدتها نتوانسته این کار را بکند و این مسئله جاش را دچار بحران میکند. او نمیتواند درک کند که چرا مستندهای سطحی جیمی که برای ساختن آنها حتی اصول اخلاقی را زیر پا میگذارد، باید برنده بازی باشد! تازه، زندگی مشترک جیمی و داربی هم آنقدرها که جاش فکر میکرد، آرمانی نیست. در واقع زندگیشان هم مثل مستندهایشان پوچ و سطحی، ولی جذاب و پرزرقوبرق است.
نه فقط خوشبختی جیمی و داربی، بلکه زندگی دوستان قدیم جاش و کورنلیا هم که تازه بچهدار شده بودند، چیز جالبی نیست. بچهدارشدن آنقدرها هم که در یک صحنه بهنظر میرسید، اتفاق شگفتانگیزی نبوده و آنها را خوشبخت نکرده است. در واقع خوب که نگاه کنیم، زندگی خود جاش و کورنلیا از همه بهتر است، دستکم برای خودشان. آنها این را نمیدانستند، تا زمانی که این دو زوج با سبک زندگی کاملا متضاد هم، این را به آنها ثابت کردند. در واقع آنها خوشبختند و هیچ اما و اگری هم وجود ندارد.