تحلیل روانشناختی فیلم «سه روز بعدی»
آیا میشود از این بنبست درآمد؟
«جان» و «لارا» زن و شوهری دوستداشتنی هستند که به همدیگر، به زندگیشان و به پسرکوچولویشان عشق میورزند. با اینکه چند سال از ازدواجشان میگذرد، صمیمیت و محبت بینشان همچنان زنده و قوی است و به نظر میرسد به این سادگی خدشهدار نمیشود. مسئله از آنجا شروع میشود که رئیس لارا، بلافاصله بعد از دعوای آنها کشته شده است.
کارگردان: پل هگیس
بازیگران اصلی: راسل کرو (جان)، الیزابت بنکس (لارا)
ساخت: 2010، ایالات متحده آمریکا
ژانر: اکشن، جنایی، درام
فیلمنامه: پاول هگیس، فرد کاوایه
صبح است و لارا دارد برای سرکاررفتن آماده میشود. او از این سر خانه به آن سر میرود و کارهای ریز و درشتی را که باید انجام شود، انجام میدهد: از تزریق انسولین برای دیابتش گرفته تا یادآوری تاریخ تولد پدر همسرش به او تا برایش تبریک بفرستد. پسر کوچولویشان کنار پدر مشغول تماشای مامان است و از شیطنتهای پدر لذت میبرد. یک روز ظاهرا معمولی است، اما یک تفاوت با بقیه روزهای زندگیشان دارد: لارا روز قبل با رئیسش دعوای بدی کرده است. البته خود دعوا زیاد نمیتواند مسئلهساز شود و نهایتش این است که رئیس اخراجش میکند. مسئله از جایی آغاز میشود که رئیس لارا دیروز بلافاصله پس از دعوای آنها کشته شده است!
هیچ دوران خوشی قرار نیست تا ابد ادامه پیدا کند. زندگی بازیهای زیادی دارد و کسی برنده است که با تمام وجود برای برندهشدن تلاش کند. در همان صبح عادی، درحالیکه لارا متوجه لکه خون روی پالتویش میشود و برای شستنش میرود، پلیس وارد خانه میشود و او را با خود میبرد. همه چیز در عرض چند دقیقه عوض میشود. آزمایشی بسیار دشوار در کار است و زندگی مشترک آنها درست در لبه پرتگاهی قرار میگیرد که کوچکترین لغزش، میتواند آن را برای همیشه نابود کند؛ اما این اتفاق برای آنها نمیافتد. زندگی آنها با تلاش جان و همکاری لارا، نجات مییابد. اما چطور ممکن است؟ راز موفقیت آنها در حفظ زندگی خانوادگیشان چیست؟
اعتماد
تمام شواهد علیه لارا است. او درست قبل از کشتهشدن رئیس با او دعوا کرده است، یکی از همکارانش او را دیده که از کنار جسد رئیس از پارکینگ اداره بیرون آمده و لکه خون روی لباسش است! پلیس، وکیل خانوادگی و حتی مادر جان گناهکاربودن او را پذیرفتهاند. آنها اصرار دارند به جان بفهمانند که از این همه تلاش بیهوده برای نجات همسرش دست بردارد. حتی خود لارا هم به او میگوید که بیهوده سختی میکشد و در موردش اشتباه میکند. اما پاسخی که میشنود، این است: «هرچی گفتی و به هر دلیلی که گفتی، برام مهم نیست. تو قاتل نیستی؛ من تو رو خوب میشناسم.» این حد از اعتماد برای عبور از لحظات حساس و سرنوشتساز یک ازدواج ضرورت دارد.
تعهد
لارا از هر نظر محکوم است؛ در یکی از سختترین زندانهای کشور گیر افتاده است و درهای امید برای رهایی او، یکی پس از دیگری، بسته میشود و کار را برای جان سختتر و سختتر میکند. جان میتواند به اشارهای، خودش را از این زندگی سخت رها کند و زندگی آسودهتری را در پیش بگیرد. حتی مورد خوبی هم برای ازدواج پیش رویش قرار میگیرد؛ اما جان با همه وجود به ازدواجش پایبند است و همین یکی از مهمترین عواملی است که در نهایت باعث نجات زندگیشان میشود. ازدواجی که در آن تعهد نباشد، به سادگی فرو میپاشد.
امید
اگر اعتماد باشد، تعهد باشد، تمام چیزهای دیگر هم باشد، اما امید نباشد، هیچ زندگیای، زندگی نمیشود. جان به نجات همسرش امیدوار است. او حتی در سختترین شرایط، در وضعیتی که همه به او ریشخند میزنند و کاری را که میخواهد بکند، ناممکن میپندارند، باز هم امیدش را از دست نمیدهد. «همه چی درست میشه» جملهای است که او با اطمینان کامل به همسرش میگوید. او با تمام وجود باور دارد که راهش را پیدا خواهد کرد؛ حتی وقتی نقشهاش برای نجات لارا لو میرود؛ حتی وقتی پس از سه سال برنامهریزی، خبر میگیرد که لارا قرار است به زندان دیگری منتقل شود و حتی وقتی خود لارا از نجات ناامید میشود. امید به درستشدن اوضاع است که زن و مرد را در هنگام بروز مشکلات سخت در ازدواج کنار هم نگه میدارد.
هدف و برنامهریزی
یکی از اولین کارهایی که جان برای نجات از این وضعیت انجام میدهد، تعیین هدف (فراریدادن همسرش از زندان پس از قطع امید از تجدیدنظر) و برنامهریزی دقیق برای این کار است. جان، از هر جایی که میتواند، اطلاعات لازم برای دستیابی به هدفش را جمع میکند و بعد بر اساس این اطلاعات، برنامهای دقیق و حسابشده میریزد که تا جزئیترین مسائل، حتی تا چند سال بعد هم در آن مشخص شده است. هدف و برنامهریزی باعث پیشرفتن یک ازدواج و درجا نزدن در اکنون یا گذشته میشود.
از خودگذشتگی
نجات زندگی مشترک، در شرایط فعلی، برای جان بهمعنای ازدستدادن چیزهای زیادی است: آرامش و آسایش، پول، شغل و خانواده. او برای رسیدن به هدفش کتک میخورد، جانش را به خطر میاندازد و از بسیاری از چیزهایی که زمانی برایش ارزشمند بود، میگذرد. در این شرایط، اولویت فقط نجات زندگی خانوادگی اوست. ازخودگذشتگی یکی از ضروریات یک ازدواج پایدار است.
شجاعت و ریسکپذیری معقولانه
سروکارداشتن با خلافکاران، استفاده از اسلحه برای دفاع از خود یا فروختن تمام مال و اموال برای پیادهکردن نقشه نجات کار هر کسی نیست و به شجاعت و ریسکپذیری بالایی نیاز دارد. اما شرط موفقیت در این است که خرد و آیندهنگری درست نیز در کنارش باشد. جان از فکر بانکزدن برای تامین پول موردنیاز برای اجرای نقشهاش چشمپوشی میکند، اما زمانی که باید خطر لورفتن را بپذیرد تا بتواند همسرش را از زندان فراری دهد، این کار را میکند. حفظ یک ازدواج خوب در مسیر درست گاهی به شجاعت و ریسکپذیری نیاز دارد.
خلاقیت
نقشههای جان همیشه درست پیش نمیرود. با وجود تمام برنامهریزیهای دقیقش، در بسیاری از مواقع اتفاقات غیرمنتظرهای رخ میدهد که برای روبهرو شدن با آن باید بیدرنگ نقشه را عوض کند. خلاقیت و زیرکی او در پیداکردن راه درست در شرایط ناگهانی، به نجات رابطه کمک میکند. مثلا وقتی پی میبرد زندانی که لارا در آن به سر میبرد، نفوذناپذیر است، به فکر استفاده از دیابت لارا برای بیرونکشاندن او میافتد. خلاقیت، خروج از بنبستها را برای یک ازدواج ممکن میکند.
همکاری
اما مهمترین نکته این است که رابطه جادهای دوطرفه است. یک نفر بهتنهایی نمیتواند زندگی مشترک را نجات دهد، مگر اینکه طرف مقابلش هم با او همکاری و همراهی داشته باشد. لارا، با تمام علاقه و تعهدی که به خانوادهاش دارد، به اندازه جان به نجاتش امیدی ندارد. اندوه، کمر لارا را خم کرده است، او از خطر فرار میترسد و چند بار در میانه راه کم میآورد. اما جان این حرفها سرش نمیشود. او آنچه را که باید انجام میدهد تا به لارا امید بدهد، از او حمایت کند و این انگیزه را در او زنده کند که به همکاری هر چه بیشتر راضی شود: «پس بیا به پسرمون زنگ بزن و بهش بگو دیگه پدر و مادر نداره!» و برنامههای آنها زمانی به بهترین شکل اجرا میشود که هردو با هم قدم در مسیر میگذارند.