menu button
سبد خرید شما
گفت‌وگو با معلولانی که توانسته‌اند بر شرایطشان غلبه کنند و موفق شوند
موفقیت  |  1403/09/10  | 
معلولیت محدودیت نیست

گفت‌وگو با معلولانی که توانسته‌اند بر شرایطشان غلبه کنند و موفق شوند


اولین اتفاقی که برای یک معلول می‌‌افتد، چه مشکلش مادرزادی باشد و چه معلولیتش در اثر یک اتفاق پدید آمده باشد، خراب‌شدن روحیه و ابتلا به افسردگی است؛ اما چیزی که این وسط اهمیت دارد، حفظ روحیه و امید به زندگی است. خیلی از معلولان هستند که نه‌تنها ناامید نشده‌اند، بلکه با تلاش بیشتر به موفقیت‌های چشمگیری دست یافته‌اند. کسانی که ممکن بود برای همیشه خانه‌نشین شوند یا در کنج آسایشگاه‌ها بر بخت بدشان لعنت بفرستند، حالا با پیگیری علاقه و استعدادشان به چیزی که می‌‌خواستند، رسیدند. در این مطلب با چند نفر از این افراد گفت‌وگو کرده‌ایم. با ما همراه باشید.


سهیل معینی، مدیر انجمن باور، نابینا

پسربچه هشت‌ساله‌ای را تصور کنید که در یک بعدازظهر گرم تابستانی برای بازی فوتبال بازی به کوچه می‌رود و در حین بازی، توپ به صورتش می‌‌خورد. اتفاقی که برای خیلی از ما افتاده است و اصلا عجیب نیست، اما همین اتفاق باعث می‌‌شود این پسر بینایی‌اش را از دست بدهد. او می‌گوید: «ابتدا چشمم آب‌مروارید آورد و در اثر پارگی شبکیه و جراحی‌های ناموفقی که روی چشمم صورت گرفت، ابتدا دید یک چشمم از بین رفت و بعد بینایی هر دو چشمم را از دست دادم.» سهیل هشت‌ساله بعد از این اتفاق تلخ، به تهران آمد و در خوابگاه مدرسه ویژه نابینایان، زندگی تازه‌ای را شروع کرد. «خوگرفتن به تنهایی، دلتنگی برای خانواده و شروع یادگیری خط بریل مهم‌ترین مشکلات من در شروع این زندگی تازه بود.» اما بعد از دو سال شرایط بهتر شد. آقای معینی می‌‌گوید به رشته‌های فنی علاقه داشت، اما به دلیل نبود امکان تحصیل در این رشته‌ها برای افراد نابینا، به‌ناچار رشته انسانی را انتخاب کرد. او دراین‌خصوص می‌گوید: «من با افراد عادی رقابت کردم و رتبه 7 کنکور را به دست آوردم و رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران را انتخاب کردم. در ادامه هم کارشناسی ارشد روابط بین‌الملل خواندم.» آقای معینی بعد از گذراندن تجربیاتی در حوزه روزنامه‌نگاری، در انتشار «ایران سپید»، تنها روزنامه نابینایان ایران، کمک می‌‌کند و در سال 92 سردبیر آن می‌رسد. «این روزنامه تنها روزنامه ویژه نابینایان است که به خط بریل چاپ می‌شود و وظیفه‌اش اطلاع‌رسانی در حوزه نابینایان و پوشش اخبار و رویدادهای مربوط به این گروه است.» اما شاید بتوان گفت مهم‌ترین کار سهیل معینی تشکیل «انجمن باور» برای معلولان است، انجمنی که با استقبال این قشر از جامعه هم مواجه شده است. «عده‌ای از بچه‌های تحصیل‌کرده اینجا هستند که از نگاه ترحمی و شهروند درجه دویی جامعه خوششان نمی‌‌آید و آمده‌اند فعالیت کنند. کارهای انجمن سه محور دارد؛ یکی برابرسازی فرصت‌ها در حقوق شهروندی که در این زمینه ما در بحث قانون‌گذاری با مجلس و دولت همکاری کردیم، محور دوم توانمندسازی گروه هدف است، یعنی ما باید خود معلولان را توانمند کنیم و به آن‌ها آموزش بدهیم. محور دیگر فعالیت‌های انجمن فرهنگ‌سازی عمومی است، اینکه نگاه جامعه نسبت به معلولان بهبود پیدا کند و از تمرکز روی محدودیت فرد معلول بیاید روی توانمندی‌اش.» به نظر معینی، اطرافیان فرد معلول در موفقیت او نقش مهمی دارند و حمایت‌هایشان باید در مسیر درستی قرار گیرد. «مثال بارز این مسئله خود من هستم. من کوچک‌ترین فرد خانواده بودم و چون سابقه مشکل بینایی یا معلولیت در خانواده ما نبود، وقتی بینایی‌ام را از دست دادم، خانواده‌ام دچار شوک شدند. مادر من زن جوانی بود که سواد زیادی نداشت، اما خواهر و برادران من که بزرگتر و در حال تحصیل بودند، فشار جدی به پدر و مادرم آوردند که با وجود عواطفی که شما به سهیل دارید، او باید از خانواده جدا شود و به مدرسه‌ای برود که آینده‌اش را بسازد. این رشد فرهنگی موجب شد که پیشرفت کنم، و گر نه خانواده‌ام می‌‌توانستند مرا محدود کنند.» اتفاقی که به گفته این معلول موفق خیلی زیاد می‌‌افتد و افراد زیادی به خاطر معلولیت از اجتماع دور می‌‌مانند و عمرشان را در انزوا می‌‌گذرانند.




بهنام سلیمانی، دبیر، معلول جسمی-‌‌حرکتی

بهنام متولد 62 است و مشکل فلج مغزی دارد. «زمانی که نوزاد متولد می‌شود، اگر اکسیژن دیر به او برسد یکی از مویرگ‌های مغزش پاره ‌می‌شود و این مسئله روی یکی از اندام‌های بدن تاثیر می‌گذارد و درمورد من مشکل حرکتی به وجود آمد.» البته این اتفاق تاثیر منفی‌ بر زندگی بهنام نگذاشت. او بعد از فارغ‌التحصیلی به کارهای کامپیوتری علاقه‌مند شد: «از طریق یکی از معلم‌های قدیمی‌ام برای تعمیرات کامپیوتر وارد مدرسه‌ای شدم که قبلا در آن درس می‌خواندم. مذاکراتی با مدیر مدرسه داشتم و با پیشنهادی که برای راه‌اندازی رشته کاردانش کامپیوتر دادم، وارد مدرسه شدم. خودم هم دنبال مجوزهایش رفتم. تا قبل از این برای مدارس استثنایی جسمی-حرکتی فقط رشته‌های انسانی وجود داشت. بعد از گرفتن مجوز، مدیر مدرسه به خودم پیشنهاد تدریس داد.» این معلم جوان از کار‌کردن با بچه‌های معلول خاطرات جالب و بامزه‌ای دارد. «این‌ها بچه‌های پاک و بی‌آلایشی هستند و راحت حرفشان را می‌زنند. چون نوشتن برایشان سخت است، ما برای درس املای آن‌ها دیکته را می‌نویسیم و در آن به عمد بیست غلط می‌گذاریم تا دانش‌آموز غلط‌ها را پیدا کند. سر امتحان به بچه‌ها گفتم مثلا شما معلم هستید و باید دیکته مرا تصحیح کنید. یکی از آن‌ها گفت یک چیزی می‌گویم بین خودمان بماند، شما معلمی، زشت است! من تا الان بیست تا غلط پیدا کردم.» با اینکه معلمی شیرینی‌های خاص خودش را دارد، اما اینطور نیست که مشکلی وجود نداشته باشد. بهنام می‌‌گوید در سال‌های اول تدریس برای خانواده بچه‌ها سوال بود که این آدم با این شرایط می‌‌تواند به فرزندان ما خوب درس بدهد یا نه. «فکر می‌کردند معلم حتما کسی است که ماژیک را بردارد و روی تخته بنویسد و فکر نمی‌کردند همان درس را روی کامپیوتر می‌شود خیلی قشنگ‌تر و کامل‌تر نشان داد. چون تخته مدارس دیجیتالی است و نیازی نیست بخواهم پای تخته بایستم.» معلم جوان از جایگاه فعلی‌اش راضی است و دوست دارد شاگردانی تربیت کند که باعث افتخارش باشند. «مثلا یکی از شاگردهایم به نام «آیدین» با وجود معلولیتی که دارد فوق‌لیسانس گرفته و اخیرا یک شرکت کامپیوتری تاسیس کرده. اینکه می‌بینم شاگردهایم به جایی می‌رسند، لذتش بیشتر از این است که خودم به موفقیتی برسم.» با این وجود، بهنام معلمی را به عنوان یک شغل به دیگران توصیه نمی‌‌کند. «معلمی شغل انبیاست و من شخصا دوستش دارم، ولی نمی‌تواند جوابگوی نیازهای اقتصادی باشد. صرفا به عنوان یک سرگرمی و یک عشق آن را توصیه می‌کنم. در این عرصه حضور افرادی که دارای معلولیت هستند می‌تواند تاثیرگذار باشد و باعث ایجاد انگیزه در بچه‌های معلول شود. بعضی از همکارانی که معلولیت ندارند، شاید به خوبی نتوانند آن دانش‌آموزی را که روی ویلچر نشسته درک کنند




هادی بیابانی، شاعر و نویسنده، معلول جسمی ‌‌حرکتی

این شاعر جوان 38‌ساله است و همراه با همسرش در شهرستان زرندیه از توابع استان مرکزی زندگی می‌‌کند. معلولیت هادی از سال‌ها پیش شروع شده. «به دلیل عدم تشخیص پزشکان در پوکی استخوان به مرور زمان با شکستگی‌های متعدد و شدید دچار معلولیت شدم. اولین شکستگی در هشت سالگی رخ داد و آخرین شکستگی در هیجده سالگی که آنقدر شدید بود و در هر دو پا اتفاق افتاد، معلولیتم آغاز شد. در ابتدا زمین‌گیر شدم و بعد از چند سال روی ویلچر نشستم.» بیابانی به سخت بودن معلولیت اذعان دارد و خیلی راحت و بدون شعار از سختی‌ها‌یی که در ابتدای مسیر کشیده صحبت می‌‌کند. «وقتی پزشکان از درمان قطع امید کردند، منزوی و افسرده شدم و زندگی دیگر برایم مفهومی نداشت. بعد از گذشت چند سال و با ورود اینترنت به زندگی‌ام و آشنایی با معلولان موفق به زندگی امیدوار شدم و با معلولیتم کنار آمدم و خودم را باور کردم.» این شاعر جوان یکی از نمونه‌های بارز استفاده درست از فضای مجازی است و از این فضا در جهت شناساندن توانایی-هایش بهره برده. می‌‌گوید هنر اصلی‌اش نقاشی بوده و از دوران کودکی در زمینه نقاشی فعالیت می‌‌کرده است. «در این زمینه مقام اول شهرستان و مقام سوم استان را کسب کردم. از سال 86 به سمت شعر و نویسندگی وبلاگ و مقاله گرایش پیدا کردم. در زمینه شعر چند بار برگزیده استان و شهرستان شدم و در زمینه مقاله‌نویسی در سال 92 برگزیده جشنواره بین-المللی امام رضا (ع) شدم. در حوزه وبلاگ¬نویسی هم برگزیده کشوری هستم. دو بار هم به عنوان معلول موفق استان مرکزی انتخاب شدم.» هادی ارادت زیادی به اهل بیت (ع) دارد و خودش را یک شاعر آیینی می‌‌داند. «هم در قالب کلاسیک و هم در قالب سپید شعر می‌‌گویم و به دلیل ارادتی که به اهل بیت (ع) دارم، عمده اشعارم در موضوعات مذهبی و آیینی هستند.» برای افراد شبیه به خودش پیام روشنی دارد، از آن‌ها می‌‌خواهد به چهار اصل توکل، امید، خودباوری و تلاش تکیه کنند تا در جامعه موفق باشند. «قطعا هر معلول نوعی توانایی‌ دارد، می‌‌گویند خدا گر ز حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری، حالا چه نابینا، چه ناشنوا و چه معلول جسمی-حرکتی قطعا خداوند یک توانایی در وجود افراد گذاشته است. اگر فرد بتواند آن توانایی را پیدا کند و در جامعه نشر بدهد، می‌‌تواند موفق باشد. از معلولان می‌‌خواهم شعار «معلولیت محدودیت نیست» را با عمل خودشان ثابت کنند. جامعه ما هنوز به آن باور نرسیده که معلولان هم بخشی از افراد هستند و باید توانایی‌شان را باور کرد.» فرهنگسازی درباره نگاهی که نسبت به معلولان وجود دارد، خواسته بسیاری از افراد این گروه از جمله هادی بیابانی است. «درزمینه ازدواج معلولان باید کار فرهنگی انجام شود. خیلی از معلولان دوست دارند ازدواج کنند، اما متاسفانه هنوز فرهنگش در جامعه ما جا نیفتاده است.»




خدیجه عبدی، نقاش و ورزشکار، نابینا

«مشکل چشم من RB است، از هفت‌سالگی عینک می‌‌زدم و بیماری شب‌کوری داشتم. بعد در هیجده سالگی متوجه شدم که در نور آفتاب تار می‌‌بینم. موقعی که به پزشک مراجعه کردم، گفتند می‌‌توانی در بیست و سه سالگی عمل لیزر انجام بدهی. وقتی رفتم دنبالش، به من گفتند مشکل شما طوری است که اگر عمل کنی این مقدار بینایی‌ات را هم از دست می‌‌دهی.» خدیجه عبدی 33‌ساله حالا حدود پنج درصد بینایی دارد، اما تفاوتی با هم سن و سال‌ها یش ندارد و به موفقیت‌های خوبی رسیده، موفقیت‌ها‌یی که اولین‌اش حفظ روحیه است. «در آن زمان به من گفتند درمانش پنج سال دیگر می‌‌آید، من هم امیدوار شدم و گفتم هر چه باشد درمانش می‌‌آید، اما متاسفانه این اتفاق نیفتاد. هر سال که می‌‌گذشت دید من کمتر می‌‌شد و به مرور با انجمن نابینایان آشنا شدم. آن موقع آشنایی نداشتم و فکر می‌‌کردم فقط نابیناهای مطلق می‌‌توانند عضو انجمن شوند، اما اینطور نیست. بعد از اینکه وارد انجمن شدم، در کلاس‌های جهت‌یابی شرکت کردم و از آن به بعد عصا دست گرفتم. اولش خیلی برایم سخت بود، به خصوص اولین روزی که عصا دستم گرفتم. در خیابان اصلا نمی‌‌توانستم خودم را کنترل کنم، مدام داشتم گریه می‌کردم! ولی خب به مرور خداوند طاقت بیشتری به من داد و یاری‌ام کرد.» می‌‌گوید علاقه به نقاشی از کودکی در وجودش بوده، از کلاس دوم راهنمایی و کتاب هنر و معلم‌ها‌یی که می‌‌گفتند نقاشی بکشید، نقاشی‌های خدیجه بدون ایراد و باکیفیت بوده. «یک آهوی نشسته در کتاب بود که خیلی به آن علاقه داشتم و همیشه آن را شبیه به اصل نقاشی می‌‌کشیدم. معلم تشویقم می‌‌کرد و به بچه‌ها می‌‌گفت از خدیجه یاد بگیرید. من هم برای بچه‌ها نقاشی‌شان را می‌‌کشیدم. یادم است یک بار معلم به نقاشی‌ای که برای دوستم کشیده بودم نمره 20 داد، ولی به خودم 14 داد. گفت چون برای یک نفر دیگر کشیدی، من هم بیست تو را به دوستت می‌‌دهم.» خدیجه عبدی آموختن نقاشی را در دبیرستان هم پی گرفته و رشته تحصیلی نقاشی را انتخاب کرده. «بعد از پایان دبیرستان دیپلم نقاشی گرفتم و بعد در آموزشگاه نقاشی به صورت تخصصی آموزش دیدم. آن موقع فکر نمی‌‌کردم قرار است نابینا شوم و برای نقاشی در آینده اهداف بزرگی داشتم.» تا به حال در چندین نمایشگاه نقاشی شرکت کرده و می‌‌گوید سفارش‌های زیادی دارد. «خیلی دلم می‌‌خواهد به بچه‌ها آموزش نقاشی بدهم، اما تا الان این اتفاق نیفتاده. هنوز دارم نقاشی را کار می‌‌کنم، ولی سخت است چون دید خیلی کمی دارم و یک تصویر کلی می‌‌بینم. جزئیات را مربی برایم توضیح می‌‌دهد و با تخیل‌کردن نقاشی را تکمیل می‌‌کنم. انگار یک حس درونی است.» خدیجه پذیرفته که ممکن است تا چند وقت دیگر همین پنج درصد بینایی‌اش را هم از دست بدهد، به همین دلیل به دنبال فعالیت‌های جدیدی است. «قصد دارم طرح-هایم را روی قالی بیندازم و تابلو فرش ببافم. دلم می‌‌خواهد وقتی نابینای مطلق شدم، کار دیگری هم بلد باشم.» علاوه بر اینها، او در ورزش هم به جایگاه خوبی رسیده است. «در رشته پرتاب وزنه هم چندین مدال کشوری دارم و مهر ماه هم مسابقه می‌‌دهم و انشالله قصدم طلاست. مدرک مربیگری دو و میدانی و کونگ‌فو هم دارم. متاسفانه گاهی بی‌مهری‌هایی می‌‌شود، مثلا در مسابقات کشوری کونگ‌فو  مرا در مسابقه راه ندادند و گفتند شما نمی‌‌توانی شرکت کنی. به نظرم اگر محدودیتی هم برای معلولان وجود دارد، آدم‌های دیگر آن را ایجاد می‌‌کنند.»


محمد وفایی

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background