شاید طعمه تو هستی!
یکی از نزدیکان امپراتور که مردی مغرور و قدرتطلب بود وارد دهکده شیوانا شد و بدون رعایت حرمت و ادب در مدرسه را شکست و وقت تدریس وارد جلسه درس شیوانا شد و با غرور مقابل استاد ایستاد و به او گفت: ”هی پیرمرد! من در دربار امپراتور، جایگاهی ویژه دارم. با گارد شمشیرزنهای امپراتور و قاضی ویژه او نیز کاملا آشنا هستم. میتوانم هر کسی را که اراده کنم به پشتوانه اینجایگاه و قدرت برای همیشه به زندان افکنم و از هستی ساقط کنم. یکی از شاگردان قدیمی تو به من باج نداده است و علیه من شوریده و من حکم رسمی دستگیری او را از قاضی ویژه امپراتور در دست دارم. ما بر این گمانیم که او به مدرسه تو پناه آورده و من شخصا اینجا آمدهام تا او را شکار کنم!“
شیوانا با تبسم سری تکان داد و گفت: ”اینکه میگویی شاگرد قدیمی مدرسه بوده آیا شخص باهوشی است!؟“
مرد مغرور با صدای خفهای گفت: ”آری و این چنین که برمیآید در مدرسه شما بهخوبی نیز درسهای لازم را فراگرفته است!؟ اما در عین حال او یک باهوشترسو است و دايم میگریزد و مقابل من نمیایستد تا قدرتم را نشانش دهم! و ببیند چگونه شکارش میکنم!“
شیوانا مجددا پرسید: ”اگر او شاگرد مدرسه من بوده و درسهای معرفت را هم خوب فراگرفته است بدان و آگاه باش که این تو نیستی که قصد شکارش کردهای! بلکه این اوست که میخواهد تو را شکار کند!؟“
دولتمرد امپراتور از خشم برافروخت و شمشیرش را از نیام کشید و بالای سر شیوانا برد و گفت: ”هیچ میفهمی چه میگویی پیرمرد!؟ این مرد فراری و ضعیف و ناتوان چگونه میتواند شکارچی من باشد!؟ من در تمام عمرم هرگز سراغ ندارم که دنبال کسی باشم و او را پیدا نکنم!؟“
شیوانا به پشت بام مدرسه اشارهای کرد و از دولتمرد امپراتور خواست تا گربهای که روی شیب شیروانی عزم شکار پرندهای زخمی را نموده تماشا کند. پرنده با بالهای افتاده خودش را بهسرعت به لبه بام میکشاند و گربهبهظاهر قدرتمند مغرور و سرمست از زخمی بودن شکار و توانایی خویش، بیپروا در سراشیب بام بهسمت پرنده بهظاهر زخمی میدوید تا او را شکار کند و از هم بدرد. درست در آخرین خیزی که گربهبه قصد گرفتن پرنده برداشت، پرنده ناگهان بالهایش را باز کرد و بهسوی درختی آن سوی مدرسه پرکشید و گربه نگونبخت که اصلا انتظار چنین واکنشی از پرنده بهظاهر ناتوان نداشت تعادلش را از دست داد و از لبه بام بلند مدرسه با سر محکم زمین خورد و دیگر از جا بلند نشد.
شیوانا با آرامش و متانت ادامه داد و گفت: ”آن شاگرد قدیمی من که تو دنبالش هستی، آنقدر باهوش بوده که تو را وادار کرده از آبرو و اعتبار خودت مایه بگذاری و کرانههای قدرت خود را برملا سازی و رفقا و آشنایان درباری خودت را لو بدهی و با پای خود و در مقابل صدها شاهد در مدرسه شیوانا را بشکنی و بر سر استاد معرفت این دیار شمشیر بکشی! اگر اینها به گوش امپراتور برسد نه بهخاطر حرمت مدرسه بلکه از ترس خشم مردم و برای حفظ آبرو و اعتبار خودش هم که شده تو را گوشمالی میدهد و این یکی از آن بلاهایی است که آن شاگرد قدیمی و باهوش من درنظر دارد بر سر تو آورد.
تو هر تصمیمی که علیه او بگیری و گمان کنی که خودت این تصمیم را گرفتی بدان و آگاه باش که دقیقا درحال انجام همان کاری هستی که او طرحش را ریخته است و تو درواقع طبق نقشه او عمل میکنی و بههمین خاطر از عاقبت تو بسیار بیمناکم! متاسفم دوست من! این تو نیستی که دنبال او هستی! این درواقع اوست که به قصد شکار تو گام به گام همراهت میآید و خودش را برای آخرین خیز تو آماده میکند. او شاید در این مدت خودش را ضعیف و ناتوان جلوه میدهد اما بدان و آگاه باش که او فریبت میدهد و میخواهد و ادارت کند تا آخرین خیز مرگ را برداری و خودت اسباب هلاک خود را آماده کنی!!
به تو قول میدهم که او در مدرسه نیست، اما مطمئنم که زیاد هم از اینجا دور نیست. این تو نیستی که میتوانی او را پیدا کنی. بلکه این اوست که خودش را هر از گاهی به تو نشان میدهد تا تو را بهدنبال خودش بکشاند. اگر او شاگرد شیوانا باشد بدان که قدم به قدم به تو نزدیک است و در کمین نشسته تا تو را توسط خودت و بهدست خودت شکار کند.“
شیوانا در این لحظه اشارهای به لاشه گربه کرد و لبخندی زد و ادامه داد: ”پرنده زخمی اکنون بالای درخت نشسته و نظارهگر موجودی است که تا چند دقیقه قبل اصلا گمان نمیکرد که توسط وزن خودش زمین بخورد. هیچکس پرنده را در این میان مقصر نمیداند. او همین الان به پرواز خود ادامه میدهد و میرود و بیچاره گربه که با همه قدرتش دیگر نمیتواند این پرواز را ببیند!“
آشنای امپراتور که با شمشیر برافراخته بالای سر شیوانا ایستاده بود، بلافاصله متوجه رفتار اشتباه خود شد و بهسرعت شمشیرش را غلاف کرد و با صدایی که از ترس میلرزید گفت: ”اما این نوع نبرد منصفانه و جوانمردانه نیست!؟“ شیوانا پاسخ داد: ”گربه وقتی برای دندان گرفتن پرنده زخمی آخرین خیز را برمیداشت قصد نبرد منصفانهای را نداشت!“ آشنای امپراتور دیگر چیزی نگفت و با ترس و لرز مدرسه شیوانا را ترک کرد و رفت.
شیوانا مدتی سکوت کرد و سپس سرش را بالا آورد و خطاب به شاگردانش گفت: ”اگر به قدرتی رسیدید، مواظب باشید که هرگز فریب آن را نخورید. همه آدمهای قدرتمندی که میشناسم توسط همین حس قدرتمندی خودشان توسط آدمهای ضعیفتر شکار شدهاند و از بین رفتهاند.
وقتی طعمهای که میتواند دست و پا بزند، مقابل شما خیلی بیدست و پا و ضعیف و دست یافتنی جلوه میکند، و بهواسطه این ضعف طعمه، حس قدرت وجود شما را فراگرفت، بترسید و بسیار احتیاط کنید! هوشیار باشید که به احتمال زیاد این شمايید که طعمه قرار گرفتهاید و بهخاطر حس فریبدهنده قدرت و البته طبق نقشه طعمه، کور شدهاید و با این کور شدن تورهایی را که او مقابل شما قرار داده نمیبینید.“