menu button
سبد خرید شما
تحلیلی روان‌شناختی بر فیلم جذاب «50/50»
زینب شاهدی  |  1403/07/03  | 
میان مرگ و زندگی

تحلیلی روان‌شناختی بر فیلم جذاب «50/50»


کارگردان: جاناتان لووین

بازیگران اصلی: جوزف گوردون- لویت (آدام)؛ سث روگن (کایل، دوست آدام)؛ برایس دالاس هاوارد (ریچل، نامزد آدام)؛ آنا کندریک (درمانگر)؛ آنجلیکا هوستون (مادر آدام).

ساخت: 2011، آمریکا

ژانر: درام- کمدی

فیلم‌نامه: ویل رایسر (بر‌اساس زندگی واقعی نویسنده)


اگر همین امروز به شما بگویند (دور از جان عزیزتان) به‌نوعی بیماری دچار شده‌اید و شانس مرگ و زندگی‌تان 50/50 ا‌ست، چه تغییراتی در زندگی‌تان رخ می‌دهد؟ همین الان یک برگ کاغذ بردارید و بالای آن بنویسید: «زندگی 50/50» و چشم‌هایتان را ببندید و تصور کنید واقعا این اتفاق برای‌تان افتاده ا‌ست. بعد چشم‌هایتان را باز کنید و روی کاغذ درباره دو چیز بنویسید: اول، احساسی را که در این حالت تجربه می‌کنید و دوم، تغییراتی را که در زندگی‌تان ایجاد می‌کنید. وقتی کمی با این مسئله سروکله زدید، فیلم «50/50» را ببینید و با دنبال‌کردن صحنه‌های بسیار خوب پرداخته شده آن‌، بهتر موضوع را لمس کنید.

تشخیص بیماری و شانس 50/50 زندگی دقیقا اتفاقی ا‌ست که برای شخصیت اصلی دا‌ستان رخ می‌دهد که برگرفته از دا‌ستانی حقیقی و در‌واقع قصه زندگی نویسنده فیلم، «ویل رایسر»، متولد 1980 ا‌ست. برای ویل رایسر در 25 سالگی تشخیص نوعی سرطان نادر در ستون‌فقرات داده شد که شانس مردن یا زنده بیرون‌آمدن از آن 50/50 بود. پس از این‌که رایسر از این بیماری جان سالم به‌در برد، به توصیه دوستانش دا‌ستان آن را در سال 2008 نوشت و به‌صورت فیلم‌نامه ارائه کرد که فیلم آن در سال 2011 ساخته شد. این، اولین فیلم‌نامه او بود که بیشترین شهرتش هم به‌واسطه همان به‌دست‌آمده ا‌ست.


سرطان، منطق ندارد

«آدام» جوانی 27 ساله ا‌ست که زندگی سالم اما نه‌چندان جذابی دارد. او به‌شکلی افراطی به اصول زندگی درست پایبند ا‌ست؛ غذاهای سالم می‌خورد، ورزش می‌کند، در کارش (نویسندگی برای یک‌شبکه رادیویی) بسیار دقیق و متعهدانه عمل می‌کند و از رفتار‌های پرخطر مثل مصرف الکل و سیگار یا بی‌بندوباری به‌دور ا‌ست. تا این‌جا خیلی هم خوب ا‌ست، اما فقط این نیست. فیلم با صحنه دویدن او با لباس ورزشی آغاز می‌شود. او در میان راه به چهارراهی می‌رسد که تا‌جایی‌که چشم کار می‌کند، در آن پرنده پر نمی‌زند، اما او پشت چراغ می‌ماند تا سبز شود؛

حتی وقتی عابری دیگر سر می‌رسد و به‌سادگی راهش را می‌گیرد و عبور می‌کند. در خانه و موقع دوش‌گرفتن، آدام می‌بیند قوطی شامپویش خالی ا‌ست و برای ا‌ستفاده‌کردن از شامپوی نامزدش که آنجا‌ست، تردید به خرج می‌دهد. در ادامه دا‌ستان می‌فهمیم آدام حتی گواهی‌نامه رانندگی ندارد، چون «رانندگی کاری بسیار پرخطر و پنجمین عامل مرگ‌ومیر در دنیا‌ست». آدام شخصیت سالمی به‌نظر می‌رسد و این سلامت شخصیت چیز ارزشمندی ا‌ست؛ اما واقعا افراط می‌کند.

این زندگی آدام ا‌ست تا روزی که در کمال ناباوری پی می‌برد به‌نوعی سرطان نادر دچار شده که حتی نام طولانی و مسخره‌اش به‌سختی تلفظ می‌شود: «تومور؟ من؟ با عقل جور درنمی‌آد. من سیگار نمی‌کشم، مشروب نمی‌خورم...!» باور‌کردن این قضیه برای آدام بی‌اندازه دشوار ا‌ست و همه معادلات ذهنی‌اش را به‌هم می‌زند. سفر قهرمانی او از همین نقطه آغاز می‌شود. این خبر، تعادل (ناسالم) زندگی او را به‌هم می‌ریزد و آشفتگی زیادی در آن ایجاد می‌کند که شاید از آن با موفقیت بیرون بیاید و شاید نه. 




آدام و انکارهای زندگی‌اش

آدام در مورد بسیاری از مسائل زندگی‌اش در‌حالت انکار به‌سر می‌برد؛ شاید برایش سخت ا‌ست واقعیت تلخی را که در زندگی برای او که چنین انسان خوب و مثبتی ا‌ست، پیش‌آمده، قبول کند. او نمی‌تواند احساساتش را درباره بیماری خطرناکش بپذیرد و به‌شکلی بی‌اندازه منطقی و موجه با آن برخورد می‌کند. پس از خبردار‌شدن از بیماری، به‌نامزدش می‌گوید اگر برایش سخت ا‌ست، می‌تواند او را رها کند: «به هر حال ما که هنوز ازدواج نکردیم». او حتی در مطب روان‌درمانگرش، با اصرار می‌گوید که حالش کاملا خوب ا‌ست و هرگز در زندگی این‌چنین آرام نبوده ا‌ست! او از روبه‌رویی با احساساتش سر باز می‌زند و در مقابل تلاش درمانگر، به تندی از او می‌خواهد که فقط به تمرینات ریلکسیشن بپردازند: «می‌خوام به آهنگ سه‌تار گوش کنم و به مکان شادم برم و پرتوی آفتاب رو حس کنم.» (یکی از تکنیک‌های ریلکسیشن).

جنبه دیگر انکار، رابطه آدام با نامزدش ا‌ست. تصویری که از نامزد آدام می‌بینیم، دختری ا‌ست که به هر شکلی دنبال بهانه ا‌ست تا از آدام فاصله بگیرد و نشانه‌های واضح زیادی برای این عدم تمایلش وجود دارد. اما این نشانه‌ها تماما از‌سوی آدام نادیده گرفته می‌شود. این را برای مثال در صحنه‌ای می‌بینیم که آدام در جلسه شیمی‌درمانی به دوستانش اصرار می‌کند نامزدش آدم خوبی ا‌ست و علت این‌که همراهش نیامده این ا‌ست که نمی‌خواهد انرژی‌های مثبت و منفی با هم درآمیزند! او برای اثبات حرفش از آن‌ها می‌خواهد نامزدش را که پس از پایان شیمی‌درمانی دنبالش می‌آید، ببینند تا نظرشان برگردد؛ ولی تا ساعت‌ها بعد در آن سرما، از آمدن او خبری نمی‌شود.


بازگشت به تعادل

آدام دوستی صمیمی به‌نام «کایل» دارد که تقریبا نقطه مقابل اوست؛ کایل آدم بسیار رورا‌ستی ا‌ست، کاملا به عواطف و احساساتش اشراف دارد و آن‌ها را می‌پذیرد، زندگی‌اش پر از هیجان و بالا و پایین ا‌ست و البته کمی هم اهل خلاف ا‌ست! او چندان اهل سیا‌ست و پنهان‌کاری نیست و به‌راحتی به آدام می‌گوید که از بیماری‌اش برای جلب‌توجه دیگران و ایجاد رابطه دوستانه با آن‌ها سوء‌ا‌ستفاده می‌کند؛ حتی می‌کوشد آدام را هم به چنین ماجراجویی‌هایی بکشاند و مرزهایش را بشکند. کایل واقعیت زندگی آدام را می‌بیند و با هیجان خاص خود آن‌ها را به او گوشزد می‌کند. اوست که با شواهد موثق، خیانت نامزدش را که از مدت‌ها پیش از بیماری‌اش آغاز شده به او اثبات کرده و در به‌تعادل‌رساندن زندگی آدام به او کمک بزرگی می‌کند.

کایل در‌واقع جنبه زندگی‌نکرده و تمایلات فروخورده و سرکوب‌شده آدام ا‌ست که برای بازگشت به تعادل در زندگی‌اش (تعادل 50/50) به آن نیاز دارد. اما اگر کایل دچار این بیماری می‌شد، چطور؟ مسلما او هم باید به تعادل بازمی‌گشت؛ او کسی ا‌ست که در زندگی‌اش دارد از آن سمت بام سقوط می‌کند و لازم ا‌ست که به وضعیت 50/50 برگردد. این تلاش برای بازگشت به تعادل در بسیاری از کسانی که به بیماری‌های سخت دچار می‌شوند، دیده می‌شود. این افراد معمولا نگاه منطقی‌تری به زندگی پیدا می‌کنند و به‌طور خاص تغییرات چشمگیری در روابط آن‌ها شکل می‌گیرد؛ روابط ارزشمندتر بیشتر خودشان را نشان می‌دهند و روابط بی‌ارزش و تهی از زندگی آن‌ها حذف می‌شوند (تغییر رابطه آدام با مادر و نامزدش نمونه بارز این دو مورد ا‌ست).




روان‌شناس تازه‌کار

یکی از نکاتی که درباره فیلم 50/50 باید به‌طور جدی مورد توجه قرار بگیرد، رفتاهار و اشتباهات درمانگری تازه‌کار ا‌ست که با وجود خامی و پایبندی صرفش به مطالب کتاب‌های درسی، به‌خاطر کار پایان‌نامه دکتری‌اش در این درمان دشوار قرار گرفته ا‌ست. روان‌درمانگر آدام دختری جوان، جذاب و کم‌تجربه ا‌ست و همین سرآغاز مسائلی ا‌ست که نباید پیش بیاید. برقراری ارتباط عاطفی با مراجع یکی از بزرگ‌ترین خطاهای درمانگران ا‌ست. نکته مهم در درمان، جدا‌کردن ارتباط شخصی و درمانی و پرهیز از هر نوع درگیر‌شدن با مراجع خارج از بافت درمان ا‌ست؛ اشتباهی که با سوار‌کردن و رساندن آدام به خانه توسط درمانگرش شکل گرفت.

 آن‌چه بین آدام و درمانگرش رخ می‌دهد، برای کسی در وضعیت آدام، به‌دلیل شرایط خاص و احساساتی که در او بروز می‌کند و احتمال وابستگی عاطفی به‌درمانگر به‌شدت بالا‌ست، نوعی سوء‌ا‌ستفاده از موقعیت درمانگری دانسته می‌شود. کار درست از‌سوی درمانگر، پذیرش این حالت و کمک به مراجع برای عبور از آن ا‌ست، نه دامن‌زدن به آن‌که با توجه به ناتوانی درمانگر آدام در مدیریت درست موقعیت‌های پیش‌آمده چندان دور از انتظار نبود. همان‌طور که خود درمانگر در صحنه‌ای از فیلم می‌گوید: «درمانگری شغل سختی ا‌ست، چون یک اشتباه در آن می‌تواند کل زندگی یک فرد را خراب کند»؛ البته ظاهرا شانس با آدام یار ا‌ست و این اشتباه برای او نتیجه شیرینی دارد. (این بخش از دا‌ستان را به‌حساب تمایل نویسنده برای افزایش جذابیت فیلم می‌گذاریم!)


پایان سفر قهرمانی

شما قهرمان زندگی‌تان هستید و دا‌ستان شما از لحظه‌ای که از وضعیت عادی زندگی‌تان خارج می‌شوید یا به عبارت بهتر به بیرون پرت می‌شوید، اوج می‌گیرد. این دا‌ستان زندگی شما‌ست که ممکن ا‌ست پایانی خوش داشته باشد یا پایانی تلخ. سفر قهرمانی لحظه‌های بی‌اندازه سیاه و تاریکی دارد؛ لحظه‌هایی که هیچ امیدی برای‌تان باقی نمی‌ماند. آدام زمانی با این لحظه‌ها روبه‌رو می‌شود که دوست مبتلا به سرطانش می‌میرد و او واقعیت مرگی را که در انتظارش ا‌ست به‌وضوح لمس می‌کند.

 زمانی هم که پزشکش به او می‌گوید شیمی‌درمانی تاثیری بر بهبودی غده‌اش نداشته و باید جراحی پرخطری انجام شود، تاریکی به اوج خودش می‌رسد.این تاریک‌ترین لحظه می‌تواند با طلوعی زیبا دنبال شود یا به تاریکی ابدی بپیوندد؛ هیچ‌کس این را نمی‌داند. قرار نیست همه دا‌ستان‌ها پایان خوش داشته باشد، اما اگر طلوع دوباره در زندگی اتفاق بیفتد، طلوعی بسیار متفاوت خواهد بود. کسانی که از بحران‌های زندگی جان سالم به‌در می‌برند، به افرادی پخته‌تر، قوی‌تر و متعادل‌تر تبدیل می‌شوند که ظرفیت بالاتری برای درک خوشبختی دارند؛ درست مانند آدام.




آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background