چقدر در برخورد با دانش آموزان در مدرسه اشتباه می کنیم ؟
آسیب شناسی نظام آموزشی ایران
بچههای امروز، والدین فردا هستند. وقتی هویت آنها را میشکنیم چه توقعی داریم که فردا والدین آگاه و سلامتی داشته باشیم؟
این روزها انتشار فیلم قیچی کردن موهای دانشآموزان یک مدرسهی پسرانه موجب راهافتادن بحثهای داغی شده است. گرچه این فقط یکی از مصداقهای هویتشکنی دختران و پسران ما است، آنهم در جامعهای بهنام مدرسه که باید محیطی برای هویتسازی، رشد، تعالی و یادگیری نکاتی که در خانه بدان پرداخته نمیشود، باشد.
مدرسه برای بچهها محیطی اجتماعی است که در داخل آن، در وهلهی اول در تعامل با دیگر همسنهای خود، رشد شخصیتی و رفتاری پیدا میکنند؛ در آن آموزش میبینند تا درنهایت تبدیل شوند به قشر تحصیلکرده و آگاه جامعه. ازسویی، مدرسه محیطی است برای جبران آموزشهای غلط والدین و نیز، برای محبت و درآغوشگرفتن بچهها.
دانشآموزان در مدرسه برای مدتی قابلتوجه از خانه، والدین، دغدغهها، بحثها و مشکلات خانه دور هستند. حال اگر این محیط، خود به بستری برای جنگهای فکری و نگرانی بچهها تبدیل شود، آیا باز نامش آموزش و پرورش خواهد بود؟ آموزش و پرورشِ نگرانی؟ تعصبهای غلط؟ رفتارهای نابههنجار؟ اینگونه از بحث فرار از خانه وارد مبحث جدید فرار از مدرسه نیز خواهیم شد و نتیجهی آن میشود جامعهی مدرسهگریز، کمسواد و ناآگاه که قرار است در آینده، والدینی تاثیرگذار بر نسلهای بعدی باشند!
شاید قلمم کمی تند بهنظر برسد اما این تندی از دلسوزی است. غیرقابلانکار است که هر محیط اجتماعی دارای چارچوب و قوانینی خاص است که این قوانین، فرد را منظم و مسئولیتپذیر بار میآورد اما تاجاییکه فرد را قانونگریز نکند. نظم و قانون برای آموزش حفظ حقوق، تربیت، هویتسازی و حفظ ارزشهاست اما وقتی خود، ارزششکن و عرفشکن میشود، جای نگرانی دارد چون این یک آسیب اجتماعی بسیار مخرب خواهد بود.
خانواده جامعهی اول ماست؛ جامعهای که در خوشبینانه ترین حالت، پناه اول برای بچههاست. نیمی از آموزشهای رفتاری از والدین کسب میشود اما حقیقت این است که برای بررسی درست مسائل اجتماعی باید خوشبینی را کنار گذاشت و به واقعیتها نگریست. امروزه شاهد آسیبهای اجتماعی فراوان در محیط خانواده هستیم. بازهی سنی10 تا 18سال که مرحلهی فهم و بلوغ است، دورهی حساسی برای رشد و سلامت یک فرد است و به یک چالش میان والدین و فرزندان تبدیل شده؛
بچهای که در خانه مدام سرکوب میشود، سرکوفت میشنود، با دیگران مقایسه میشود، شاهد نزاع میان والدین است، شاهد و قربانی فقر مالی آنهاست، بچهای که والد ناآگاه و کمسواد دارد و مدام میشنود که «تو هیچی نمیشی؛ تو همینی که هستی میمونی؛ تو احمقی؛ تو نمیفهمی» و اینگونه تنبیه کلامی میشود، درنظر بیاورید. یا بچههایی که تنبیه بدنی میشوند به این بهانه که «تو درس نمیخوانی؛ نمرههایت خوب نیست؛ مدیر مدرسه مرا برای تو خواسته» این بچهها در محیط خانه نسبتبهدرس و آموزش و رشد، دچار ترس درونی میشوند. با نگرانی درس میخوانند و بعضا بیمیل و بیانگیزه میشوند و درس را در سنین بالاتر رها میکنند.
بچههایی که در خانواده با بحرانهای تحصیلی روبهرو هستند. وارد مدرسه میشوند. توقع میرود سیستم آموزشی با آنها با عطوفت و محبت در عین نظم و اقتدار رفتار کرده و بهدرس ترغیب کند. این را در شیوههای آموزشی توسط مدیر و ناظم و معلمین متخصص عملی کند و محیط سالمی را برای رشد صحیح یک فرزند آسیبدیده مهیا سازد. این باید دیدگاه نظام آموزشی علیالخصوص در دنیای مدرن امروز باشد. اما بهعکس با خبری مثل قیچی کردن موهای دانشآموزان، کتک زدن بهجهت تنبیه، توهین و هویتشکنی با کلمات توسط معلم، برخورد خشن و ترسناک ناظم بهبهانهی برقراری نظم، بیتوجهی به هوش و نیاز نسل جدید، خوراندن تفکرات شخصی در زمینههای مذهبی، فرهنگی و رفتاری به دانشآموزان بدون داشتن تخصص و امثالهم مواجه میشویم. این امر برای همهی ما تعجببرانگیز است. چنین بچهای که هم در خانه بهنحوی آسیبدیده هم از مدرسه ناامید میشود، دچار تکافتادگی شده و تبدیل به یک فرد طرد شده میگردد. طرد شده یا رها شده کسی است که سرشار از نیاز به امنیت، محبت، آرامش و توجه است.
نظام آموزشی برای این تدبیر شده که خلأهای فرهنگی، خانوادگی، اجتماعی، تربیتی و آموزشی هر سن را شناسایی کرده و آن را با نیروی متخصص تامین کند. مدرسه نباید تبدیل به محلی برای فرار شود. چرا اینقدر بچهها بهدرس بیمیل شدهاند؟ چرا بین علم و ثروت، ثروت را انتخاب میکنند؟ آیا مدرسه و نظام آموزشی باید محیطی رعبآور باشد یا بسیار آزاد؟ مدرسه فقط محل یاد دادن الفبا نیست بلکه محل یاد دادن الفبای زندگیست، محل مددکاریست، محل آموزش زندگی اجتماعیست نه صرفا اینکه رشتهکوه کجا است و فلان معادله چطور حل میشود.
آموزش دو بال دارد یک بال تعلیم و یک بال تربیت. تربیت به محبت، توجه، رشد و امنیت نیاز دارد. مدرسه باید محلی باشد که یک فرد بهجای فرار از خانه به آن پناه ببرد. وقتی اینطور نیست، نتیجهاین همه نوجوانان ترکتحصیلکرده خواهد شد که میبینیم. زیرا محیط آموزشی نیز همان فشار را روی او میآورد که خانواده آورده است. البته اینطور نیست که چون عمومی صحبت میکنیم، منظورمان این باشد همهجا و همیشه اینطور است. خیر؛ بلکه در بسیاری نقاط، مدرسه، مدیر، معلم و کادر بسیار خوب و ارزشمندی داریم که رسالت آموزش را به انجام میرسانند. این متن فقط یک معضل اجتماعی و ریشهای را مطرح میکند نه اینکه انگشت اشاره بهسوی کسی دراز کند.
در یک کلام، نظام آموزشی مسئولیت سنگینی بر عهده دارد و برای آن باید قلب پدرانه داشته باشد نه قلب محکومیتی. مدرسه علاوه بر آموزش باید آغوش امن، پناه گرم، محل تسلی و رشد هویت شکستهی بچهها باشد. این چیزی است که خداوند از ما میخواهد. آیا به آن چیزی که خداوند از ما خواسته عمل میکنیم؟ آیا بچهای که پر از کمبود مهر و محبت است، وقتی تو را نگاه میکند محبت خدا را درون تو میبیند؟
همهی ما داستانی رایج را شنیدهایم که بچهای فقیر پشت ویترین مغازهای ایستاده بود و داشت آرزو میکرد: خدایا کاش این کفش برای من بود! خانمی که کنارش ایستاده بود شنید و آن کفش را برایش خرید. آن بچه با شوقی فراوان گفت خانم! من شما را میشناسم! زن گفت: چطور؟ بچه گفت: شما دوست خدا هستید.
این بچه از این محبت بهخدا رسید. وقتی کسی خدا را درونش داشته باشد چه کم خواهد داشت؟ حالا همین مثال در زندگیامروز ما است. پشت ویترین مدرسهها، بچههای پر از فقر هستند. فقر عاطفی، مالی، والدین، آموزش و آمدهاند تا کولهبارشان پر شود. آیا در پس این ویترین، بهجای طردشدن، ترس و فرار، به محبت میرسند؟ فرزندان امروز، معلمان فردا خواهند شد و این جمله، هم خوشحالکننده است و هم تاملبرانگیز...
نویسنده : مبینا صدیقی